امربـھمعروفونھۍازمنکریعنـے ؛
منحـٰاظرمبمیرم
امانذارمتوبریجھنم..!:)💔
عجبحرفیـھانصافا😄🚶🏿♂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی_و_هشت🙋🏻♂🔥
- هانیه :
با کلی سختی و کمک مامان حورا روی ویلچر نشستم
مامان از خانه برایم چادر آورده بود
به خاطر پارسا چادرم کلا خاکی و پاره شده بود
همراه و بابا و مامان و چندتا افسر رفتیم آگاهی . . .
من را به داخل یک اتاق راهنمایی کردند
آقایی با لباس شخصی پشت میز نشسته بود
---
+ خودت و معرفی کن
- هانیه ** هستم
+ پارسا میشناسی؟
- بله، پسر سرمایه گذار شرکت پدرم و عمویم هستن
+ چرا ساعت ۱۲ شب دنبال شما میومدن!؟
- خانواده ها در تلاش هستن من و پارسا ازدواج بکنیم ولی من نمیخواهم
برای همین ایجاد مزاحمت کردن
+ چرا همون لحظه با پلیس یا پدرتون تماس نگرفتید!؟
- ترسیده بودم
+ ساعت ۱۲ شب چرا بیرون بودید از خونه!!
- جایی مهمون بودم
+ چه مهمونی؟
- من نمیدونم شما چطوری میرید مهمونی ولی فامیل های ما عادت دارن نصف شب مهمونی بگیرن🚶♀
----
چندتا سوال دیگر هم مضمون همین پارسا پرسیدند همانجا فهمیدم که خدا به دادم رسید من زن این پارسا نشدم
یه پرونده داشت به قطر و سنگینی کل زندگی من
هزارتا دختر از دستش شکایت کرده بودند
چقدر شکایت تجاوز و مزاحمت و هک و موادمخدر از دست این حیوان شده بود
و قرار شد فردا همراه بابا علی بریم که شکایت بکنیم …
شب سختی بود چون واقعا کمرم درد میکرد '
با فکر به اینکه اگه ابراهیم آنجا بود چیکار میکرد خوابم برد…
صبح وقتی مامان حورا بیدارم کرد خیلی ناراحت شدم برای نماز خواب مانده بودم
کم مانده بود آن روز گریه بکنم و فکر میکردم خدا دیگه من و نمیبخشد..!
چند ساعت بعد همراه بابا رفتیم همان اداره آگاهی دیشب …
قرار شد من بیرون از اتاق با ویلچر صبر بکنم تا بابا متن شکایت را بنویسد و بعد من امضا بکنم
برای همین بابا همراه جناب پیگیر پرونده داخل اتاق رفتند و در هم بستند!
یک نفر روی صندلی ها نشسته بود
یکم خم شدم و دیدم که بله…
همان افسر گشتی بود که من را از دست پارسا نجات داد دست و سَرش باند پیچی شده بود
خیلی عزاب وجدان گرفتم همه چیز به خاطر من بود …
بیچاره توی دردسر افتاده بود...
-----
- آقـااا !
+ ……
- آقا با شما هستم!
همون افسر گشت از روی صندلی بلند شد و گفت :
+بله بفرمایید؟
- ببخشید شما همون افسر گشت دیشب هستی؟
سرش و بالاآورد و به همون سرعت دوباره نگاهش روی زمین زوم شد!
گفتش :
+بله خواهرم بفرمایید درخدمتم بهترین خداروشکر؟
-ممنون شما خوبین
دیشب چه اتفاقی براتون افتاد
+ چیز خاصی نشد ان شاءالله شماهم بهتر بشید یاعلی مدد
و رفتند...
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/Komeil3 ⸣
شباقبلازخوابباامامزمانحرفبزنیدتا
اگھتوخوابحضرتعزرائیلاومدسراغتون..
آخریناعمالتونحرفزدنباامامزمانباشھ:)
دیدینبعضـےشباانگاریِچیزیکمداری،
یِچیزگمکردیسنگینـے!💔
ماتااحساسنیازنکنیمنـھباخداکاریداریم
نـھباامامحُسین😄🚶🏿♂
شبایـےکـھاحساسکردیحالتبدهبرو
خلوتکن..
زانوهاتوبغلکُنمثلِبچـھمظلوماگردن
کجکن..:)💔
بگوخدایادرستـھکمکاریمیکنماماماکـھ
ماجزتوکسـےرونداریم!
داریم؟🚶🏿♂..
خلاصہکھحواستونباشـھاونقدریازخدا
دورنشیدکـھگوشتونوبپیچونـھتابرگردید
یِسربھشبزنید..!🚶🏿♂💔
•|💦💙✨'
دلمرادرغَمتکردم،زِهَرویرانـھویرانتَر
چودیدمدوستمـےدارددِلت،دِلهایِویران
را...! :)♥️
#سلامعلۍابراهیم🌱'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
https://harfeto.timefriend.net/16304972061644
رفقانظرتوندربارهیِبرنامـھترڪگنـٰاه
بـھامیدظھورچیـھ؟(:💔
هدایت شده از - مَحبوبِمَن :)
ـ نصف حالِ بدتون بہ خاطر آهنگاییہ
کہ گوش میدین!
حتے اگر با گوش دادن آهنگ،
دچار شادۍ و لذت بشید؛
اون حالٺ زود گذرهـ و در آیندهـ
تاثیر منفے خودشو میذاره !!
ـ تا دیر نشده همشونو پاڪ کن مشتے
فقط یہ همٺ حیدرۍ میخوادا :))
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
ـ نصف حالِ بدتون بہ خاطر آهنگاییہ کہ گوش میدین! حتے اگر با گوش دادن آهنگ، دچار شادۍ و لذت بشید؛ اون
متاسفانـھماهایِجوریمیشینمباآهنگایِ
مختلفحسمیگیریموبغضمیکنیم ؛
کـھاگھاونبغضروبرایِخداکردهبودیمیِ
جوریبغلمونمیکردکھتمومغمهایِدنیارو
فراموشکنیموآرومبشھحالدلامون:)💔
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی_و_نه🙋🏻♂🔥
- هانیه: چند دقیقه ای منتظر نشستم تا اینکه
بابا آمد من را برد داخل اتاق…
پای برگه امضا زدم …
آقایی که آنجا بود با اصرار من شروع کرد به توضیح ماجرا :
میگفتند که پارسا احتمالا برای اینکه وجه پدرش پایین نیاد وقتی بچه های گشت را میبیند من را هُل میده و خودش پا به فرار میزاره
سید هم دنبال پارسا میکند
باهم درگیر میشوند و سید ماهم مجروح میشود و آخر بسیم میزند و از اداره میروند محله مد نظر و این آقای پارسا را بازداشتشون میکنند و فعلا با وثیقه بیرون از زندان هستند!
خیلی اصرار کردم که نشانه ای یا تلفنی از همین سیدشان بدهند
چندبار گفتند که اطلاعات آدم ها پیش ما محفوظ است…
بدون وقفه شروع کردم گریه و زاری
التماس کردن
چون من ریه هایم مشکل دارد از اینکه تند حرف زده بودم به سرفه افتادم
همین سرفه ها سبب خیر شد و بالاخره جناب رضایت داد که یک آدرس از این سید به ما بدهد……
دوهفته گذشت"'
بعضی از شب ها با درد از خواب بیدار میشدم
بعضی از شب ها مامان تا صبح بالای سرم قرآن میخواند که زودتر خوب بشوم (:
یک روز هم نیلی و عمو آمدند عذرخواهی کردند و شام آوار شدند اینجا
نیلی میگفت دنیا بهش گلایه کرده که چرا هانیه اینطوری رفتار میکند..
منم به نیلی گفتم بهشون بگه بیخیال من باشند من دلم نمیخواهد به این رفافت سمی ادامه بدهم
توی این مدت نماز هایم قضا میشد خیلی برایم سخت بود چجوری من نه سال نماز خواندن را کنار گذاشته بودم!؟
بالاخره دوهفته گذشت و امروز باید بخیه هارا باز میکردیم…
با مامان و بابا رفتیم گچ پایم را باز کردند
چند جلسه دکتر برایم فیزیوتراپی نوشت تا ماهیچه هایم دوباره گرم شود
بالاخره دوهفته بود که روی ویلچر بودم
به خاطر مسکن هایی که تزریق کرده بودند تا وقتی برسیم خانه خوابم برد
پنج جلسه فیزیوتراپی رفتم و بالاخره بعد کلی سختی و درد و زمین خوردن
توانستم روی پای خودم باشم
نماز های قضاشده را خواندم
توی اینترنت سرچ میکردم تا نحوه قرآن خواندن صحیح یاد بگیرم !
صفحه اینستا را دوباره فعال کرده بودم وقتی نگاه به پست هایم میکردم از خودم بدم میامد
با چه هدفی عکس های خودم را در مجازی بارگزاری میکردم ؟
مگر قفل صفحه من ۱۵ رقم نبود که کسی بی اجازه دست به گوشیم نزند
پس چجوری عکس های شخصی خودم را توی فضای عمومی پخش کرده بودم؟
کلی کامنت و لایک بود …
اول بیوگرافی و آدرس پیج و پروفایلم را تغییر دادم
و بعد یکی یکی چند روز وقت گذاشتم د پست هایم را پاک کردم
صفحه مجازی مذهبی نکردم کسایی که من را دنبال کرده بودند همه مثل هانیه گذشته بودند
میخواستم آرام آرام با خدا آشنایشان بکنم!
اولین پستی که توی پیجم بعد از چند ماه بارگذاری شد
خیلی ها فحش دادند
خیلی ها کامنت تحسین گذاشتند
خیلی ها آنفالو کردند
خیلی ها دایرکت دادند…
اما توی دنیا ما در کار خیر تک خوری نداریم
تحول اگه برای من صورت داد برای بقیه هم باید کمک بکنم تا تحول صورت بگیره
بعد ها به این نتیجه رسیدم(:
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/Komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
https://harfeto.timefriend.net/16304972061644 رفقانظرتوندربارهیِبرنامـھترڪگنـٰاه بـھامیدظھورچ
سلامعلیکمجمیعا😁🖐🏿
رفقاقرارشدیِبرنامـھترڪگناهمشتـےتویِ
کانالداشتـھباشیم😊🌹':)
امشبدربارهگناهیِصحبتےداریموازفردا
انشاءاللـھمطالبتویِکانالقرارمیگیره !
مطالبرودنبالکنیدواگربینِرفقاتونکسےرو
سراغداریدکھدارهتویِگناهغرقمیشـھونیاز
بـھاینبرنامہدارهبھشوناطلاعبدین😄🚶🏿♂💔
انشاءاللـھکـھهمـھ ۳۱۷۳ نفرکانالعاقبت
بـھخیربشیم:))🌱
مخلصتون #جھادابنالعماد'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
زمانـےکـھنیتترڪگناهبـھدلتونمیوفتـھ
یعنـےدلتونگرفتـھازظلمتگناه..
یعنـےخستـھایازگناهانـےکـھهرکدوم
ظھورمولاروبـھتعویقانداختـھ...
وایناولینقدمـھ!😄
یعنـےمےخوایجبرانکنـےحقمومنےرو
کـھحرمتشازکعبـھبالاتره..!
رفیقمشتـےمَن!
دلگیروناامیدنشوکـھشیطانِوهزارتاحیلھ
برایِمنصرفکردنت..!🚶🏿♂
همینکـھمیخوایپاڪبشـےوبراشقدم
برداشتـےخیلـےارزشمنده:)♥️