eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌙'!
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
💛🌙'!
• . دیدی‌داره‌هوابَرِت‌میداره‌مغرور‌میشـےکھ من‌اِلم‌وبِلم‌وکلـےکارمیکنم‌براخدا ، بـھ‌ابراهیم‌هادی‌فکرکن،عِینھو‌هواگیرمیشـھ برات !!😄♥️ میشینـےسرجاتُ‌وشرمنده‌میشـے :))💔 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🙂♥ 😄❗️ 🙅🏻‍♂ 🚶🏿‍♂‼️ 🙋🏻‍♂🔥 "شصت روز بعد" - پدر هانیه (علی) : همانطور که اطلاع دارید من و برادرم مدیر یک شرکت بودیم و پدر پارسا طرف قرارداد و سرمایه گذار شرکت بودند… اوایل سعی کردم که هانیه را راضی به وصلت با پارسا بکنم🚶‍♂ میخواستم از این طریق هم سود شرکت زیاد بشود و هم روابط بهتر و دوستانه تر بشود! اینطوری ما با پدر پارسا فقط رفیق و همکار نبودیم بلکه فامیل هم میشدیم این به نفع ما بود و کلی مزایا داشت✋🏻 هانیه قبول نمیکرد و میگفت دلم نمیخواهد آقابالاسر داشته باشم ! و بعدش کلا تغییر کرد تغییر عقیده… تغییر افکار… تغییر باورها تغییر🌱'! به خاطر این تغییر های ناگهانی از دستش عصبانی بودم رفتارهایش در خانواده ما اصلا مناسب نبود! چند روزی اصفهان رفت … وقتی برگشت ، سیاوش ترتیب یک مهمانی را داد تا من و هانیه آشتی بکنیم و خب بعدش داستان دعوت پارسا و حمله پارسا در خیابان به هانیه و دادگاه بود😪"! همین دادگاه باعث شد که پدر پارسا من و برادرم را تحت فشار قرار بدهد… مبلغ سرمایه اش را تا حداقل سه روز دیگه میخواست وگرنه شکایت میکرد 🚶‍♂ سرمایه را ما خرج شرکت کرده بودیم و پول آنچنانی نداشتیم که بخواهیم پرداخت بکنیم ! چک هم قبول نمیکردند😣... سیاوش گفت که درد پدر پارسا ، خود پارسا است! باید بریم دادسرا و رضایت بدهیم هرچقدر بیشتر پارسا داخل زندان بماند و پرونده اش سنگین شود و سابقه دار بشود برایمان بدتر میشود البته پارسا فقط به خاطر هانیه زندان نرفت پرونده های دیگه ای هم داشت🚶‍♂ به اجبار بدون اینکه چیزی به هانیه و مادرش بگویم رضایت دادم همان روز هم پارسا با هزار تا پارتی آزاد شد⛓✋🏻 دوباره یکی دوهفته ای روابط ما با پدر پارسا خوب شده بود و ایشان به خاطر رضایت من قید گرفتن مبلغ سرمایه رد زدند. . .! بعدش هم طی یک جلسه اعلام کردند که چون پارسا فعلا بیکاره قراره بیاد شرکت و باما همکاری بکند 😕 پارتی تا دلت بخواهد هست ...! روز ها خیلی خوب پیش میرفت شاخص سهام شرکت رشد داشت و باعث شده بود اسم و برند شرکت معروف شود.. خیلی روی کیفیت دقت داشتیم ! به خاطر سود زیاد حساب های بانکی ماهم سود برده بود😅 کم کم پارسا وقتی روال کاری دستش امد شرکت جداگانه برای خودش تاسیس کرد .. و حالا اینبار ما سرمایه گذار شده بودیم😄! در این قوم و قبیله ها اول پدرها بزرگ میشوند بعد کم کم پسرهایشان را سرکار میآورند … و خیلی شیک و مجلسی اعتبار پدر به پسر منتقل میشود یک شبه راه صد ساله برای خیلی ها طی میشود🚶‍♂ توی مناقصه ها شرکت میکردیم … از شرکت های زیر شاخه بازدید میکردیم 👀 مهمونی های مختلف میگرفتیم تا با شرکت های خارج از کشور قرارداد ببندیم 🤓 تبلیغات زیاد باعث شناخت مردم شده بود.. خیلی روال خوبی بود تا اینکه… کم کم پارسا دو سه روز درمیان به شرکت سر میزد ..! حقوق کارگر ها و کارمند ها چند روز جلو ،عقب میشدودر واقع نظم کاری بهم خورده بود! اعتراض ها زیاد شده بود و کارگر ها به خاطر حقوق کم یا عدم پرداخت حقوق دست از کار کشیدند و کلی بدهکاری بالا اوگمد … تولیدمان کم شده بود بعضی شرکت ها سهام خودشان را میخواستند '! و بعضی ها هم درخواست لغو قرار داد را داده بودند نویسنده✍🏿: :)🌱 ⸤ Eitaa.com/Komeil3
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🙂♥ 😄❗️ 🙅🏻‍♂ 🚶🏿‍♂‼️ 🙋🏻‍♂🔥 - پدر هانیه ( علی‌): اوضاع شرکت خیلی بهم ریخته بود با پدر پارسا قرار گذاشتیم که صحبت بکنیم یک رستوران قرار گذاشتیم و با تاخیر پدرش حضور پیدا کرد ... بهشون گفتیم : وضعیت شرکت خیلی غیر قابل کنترل شده کارگر ها دست از کار کشیدند و تولید نداریم طرف قرارداد ها، قرارداد را فسخ کردند کلی چک ، برگشت خورده سرمایه گذار ها پولشان را میخواهند و با نگرانی ادامه دادیم... پارسا هم خیلی کم پیدا شده! یک ساعت و نیم برایشان صحبت کردیم ایشان گفتند: مادر پارسا سکته کرده و الان بیمارستان هستنو برای همون سرشان خیلی شلوغه رفاقتی از من و سیاوش خواست تا یکم از خودمان وسط بزاریم تا شرکت سامانی بگیرد حقوق کارگر ها را بدهیم و چک هارا صاف بکنیم بعدش باما حساب میکند … ما چندین سال بود رفیق بودیم برای همان توی عالم رفاقت قبول کردیم 🚶‍♂ از فردای آن روز کارگر ها را داخل سالن جمع کردیم و بهشون گفتیم تا آخر هفته حقوقشان واریز میشود … خوشحال شدند و دوباره دستگاه ها را روشن کردند و کار دوباره شروع شد✋🏻 یک سر هم رفتیم بانک و از حساب خودمان چک های برگشت خورده را صاف کردیم ! به شرکت های معترض زنگ زدیم و عذرخواهی و اعلام حمایت کردیم😌 یک روز دو روز یک هفته گذشت خبری از پارسا و پدرش نبود! چندبار زنگ زده بودیم اوایل بعد از چند بوق میگفت- مشترک موردنظر در دسترس نیست!- اما الان کلا بوق هم نمیزد☹️ با نگرانی رفتیم سمت خانه پارسا و پدرش اما هیچ کس نبود … چیزی نگذشت حدود یک هفته بعد که آمدند و شرکت را پلمپ کردند! فهمیدم ... پارسا و پدرش پول ها را برداشتند و از چند جا دزدی کردند و رفتند خارج از کشور …! شرکت پلمپ شد ماهم کلی بدهکاری بالاآوردیم 🚶‍♂ حسابمون خالی بود و طلبکار ها زیاد… به اجبار خانه را فروختیم و سهم طلبکار هارا دادیم چند منطقه چد محله پایین تر خانه کوچک تری خریدیم ! از شر طلبکار ها که راحت شدیم فرصت کردیم یکی یکی وسیله هارا بچنیم متاسفانه کاری نداشتم و بیکار بودم 😓 صبح ها تا ظهر توی حیاط راه میرفتم و میگفتم ای کاش اعتماد نکرده بودم … ای کاش'! هرچقدر دنبال پارسا و پدرش گشتیم نبودنو کلی هم با هانیه دعوا کردم که اگر الان زن پارسا بودی میدانستیم حداقل کجا رفته اند!! پیدا نشد که نشد💔✋🏻 رفتم آگاهی و شکایت کردم پول و چک از من گرفته بود و حالا اصلا معلوم نبود کجاست طلب داشتم دستش! شکایت نوشتم و شماره خودم را دادم تا اگر خبری شد به من اطلاع بدهند. . . یک ماه رفتم و آمدم هیچی به هیچی واقعا با این اوضاع مالی و تورم ها فشار زیادی روی خانواده بود ! نویسنده✍🏿: :)🌱 ⸤ Eitaa.com/Komeil3
بخاطرلبخندرضایت‌امام‌زمانمون‌نماز اول‌وقت‌بخونیم🌼:)!
• . دلتنگـےهایِ‌آخرشی‌هرکس، هیچ‌شعبـھ‌ی‌دیگری‌ندارد.. یکـےعکس‌میبیند ، یکـےآهنگ‌گوش‌مـےدهد، دیگری‌خاطرات‌رامرورمـےکندـ. یکـيهم‌دلش‌راسرمزاردلبندش‌بندمیکند ‌ تاشب‌آرام‌‌گیرد..:))💔 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
بسم‌ربّ‌الحـسـینـ. . .💔
+شماهم‌وقتۍدلتون‌خیلی‌میگیره نمیتونیدگریه‌کنید؟! یاتواوج‌اعصبانیت‌سکوت‌میکنید؟! یاوقتی‌دلتون‌تنگ‌میشه‌برای‌هرچیزی یاهرجایی،میخوابید؟! تووقتایی‌غمگین‌خودتونومیزنیدبه بیخیالی؟!
• . خوشگل‌ترین‌شھادت‌رامـےخواهم🌱' اگرجایـےبمانـےکـھ‌کسـےتورانشناسد خودت‌باشـےومولاهم‌بالایِ‌سرت‌بیاییدو سرت‌رابردامن‌بگیرد ، این‌خوشگل‌ترین‌شھادت‌است..:)💔 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3