eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه اینو یادمون باشه شیطون فقط دنبالِ آدم بیکار میگرده . بیکار که شدی صدتا فکرمنفی میاد سراغت پس چاره‌ای نداری جز اینکه بھ این آیه عمل کنی : [ فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب ] پس هنگامے که از کار مهمی فارغ میشوی بھ مهم دیگری بپرداز !(:🌱
پاشید هندزفریا رو بیارید ..
1_1673841359.mp3
11.89M
قدِ آسمونا غم دارم بابایی خیلی غصه خوردم تا پیشم بیایی بابا حُسینِ من . 💔
با دستاۍ کوچیکش سر رو بلند کرد و به سینه چسبوند . گفت : بابا حُسین ! دلم برات خیلی تنگ شده بابایی ! چرا ابروهات خونیِ؟ بابا ! محاسنت چرا انقدر آشتفه‌س؟!
سرِ بابا رو گذاشت زمین ، خم شد لب‌ها رو گذاشت رو لب‌های بابا ..
دیدن سر از بغل جدا شد و افتاد ، بچه هم افتاد ..
گفتن خوابش برده ، سر رو میبریم بعد کھ بیدار شد میگیم خواب دیدی .. آخه بچه های کوچیک خواب و بیداری رو قاطی میکنن .
وقتی که رقیه ساکت شد و سر به یک طرف افتاد و دختر به یه طرف ؛ بی‌بی یکم خوشحال شد ..
همین کھ زینب سلام‌الله‌علیها اومد که رقیه سادات رو بغل کنه دیدن صدای ناله بی‌بی بلند شد
ام کلثوم گفت : خواهر چه شده؟ گفت : عزیزم ! رقیه جان داد😭💔
آخ‌دردت‌بجونم‌خانوم‌سه‌ساله‌💔
سلامٌ علـے‌من‌كان‌في‌عيني‌كل‌البشر و لم أطلب من الله يومًا سواه ! سلام بر کسی کھ در چشمانم ؛ تمام دنیاست و هیچگاه غیر او را از خدا نخواستم . . ! 💚.
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🖤_
• . نفسش‌ سخت‌ گرفتھ اَست بھ آغوش‌ بکش نوکر‌‌ ِ‌خستھ ی رَنجور بهم‌ریخته‌را🌱!( : [ ] . 🖤˹ @komeil3 ˼
• کربلای همه دستتھ خانوم سه ساله💔 ـــــ ـ .
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
• کربلای همه دستتھ خانوم سه ساله💔 ـــــ ـ #محرم .
. ‌ حضرتِ سه ساله ، یک جای کار می‌لنگد . من هم بابا گُم کرده‌ام شبیھ تو ولی انگار .. دل من شبیه تو انگار بهانھ گیر خوبی نیست ! که بعد از قرن‌ها هنوز که هنوز است به سراغِ پدر نرفته💔 ‌ .
تمام عمر دنبالِ پناھ و مأمنـے بودم نجستم بهتر از روضھ زمانی را مکانی را ـــــ ـ .💔
رفقا پاشید هندزفریا رو بیارید ..
میدیدم مامانم یِ گوشھ نشسته همین جور زار زار گریه می‌کرد گفتم مامانی ، برای بابا گریه می‌کنی؟! گفت : اره قربونت برم می‌دیدم تابوت شُهدا رو میارن میگفتم بابای من تو این تابوتا نیست؟ مامانم می‌گفت : نه عزیزم دنبالش نگرد اونجا بود که معنیِ مفقودالاثر رو فهمیدم ..
سال‌ بعد خانواد های شُهدا رو میبردن سوریه ، خدا نصیب همتون کنه ما هم رفتھ بودیم . من دستِ مامانم رو گرفته بودم ، سه سالم شده بود ، مامانِ من از انتهای یه کوچه‌ی کھ درست تهش یه گنبد کوچولو بود ؛ گرفته بود و داشتیم تو کوچه راه می‌رفتیم ..