با دستاۍ کوچیکش سر رو بلند کرد
و به سینه چسبوند . گفت :
بابا حُسین ! دلم برات خیلی تنگ شده
بابایی ! چرا ابروهات خونیِ؟
بابا ! محاسنت چرا انقدر آشتفهس؟!
گفتن خوابش برده ،
سر رو میبریم بعد کھ بیدار شد
میگیم خواب دیدی ..
آخه بچه های کوچیک خواب و
بیداری رو قاطی میکنن .
وقتی که رقیه ساکت شد و
سر به یک طرف افتاد و
دختر به یه طرف ؛
بیبی یکم خوشحال شد ..
همین کھ زینب سلاماللهعلیها اومد که
رقیه سادات رو بغل کنه دیدن صدای ناله
بیبی بلند شد
هدایت شده از 【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
سلامٌ علـےمنكانفيعينيكلالبشر
و لم أطلب من الله يومًا سواه !
سلام بر کسی کھ در چشمانم ؛ تمام دنیاست و هیچگاه غیر او را از خدا نخواستم . . ! #سلام_فرمانده💚.
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🖤_