#آسمانےشو 🕊
【 قلب رئوف ابراهیم 】
در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتیم.
یادم هست مےگفت:
در یڪے از عملیات ها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم.
از لابه لای بوته ها و درخت ها حسابے به دشمن نزدیڪ شدم.
یڪ سرباز عراقے رو به رویم بود. یڪباره در مقابلش ظاهر شدم، ڪس دیگه ای نبود، دستم رو مشت ڪردم و با خودم گفتم الان با یڪ مشت او را میڪشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم دلم براش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمیکرد اینقدر به او نزدیک شده باشم.
چهره اش اینقدر مظلومانه بود ڪه دلم برایش سوخت ،
او سربازی بود که به زور به جنگ آورده بودند.
بجای زدن او را در آغوش گرفتم و با خودم به عقب بردم.
بعد او را تحویل یڪے از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم!
➣