【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
«یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمو
دست لرزانم را روی سینه اش گذاشتم
دلم میخواست تپش قلب داشته باشد
زیر دستم حس کنم که هنوز قلب حمید من میتپد
ولی هیچ خبری نبود
هیچ واکنشی نشان نمیداد
سخت ترین لحظات برای یک همسر همین لحظات است😔
قلبی که یک عمر برای تو تپیده
حالا دیگر هیچ نبضی هیچ حرکتی هیچ حرارتی ندارد
قلب حمید من از حرکت باز ایستاده بود
همان قلبی که روز خواستگاری
به من گفته بود:
عشق اول این قلب خداست
عشق دومش امام حسین(ع)
و شما عشق سوم من هستی...
#شهید_حمیدسیاهکالی_مرادی