#خاطرات_شهید
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
#شهید_مسلم_خیزاب🌷
راوی : #همسر_شهید
اللهم عجل لولیک الفرج
❣قرار گذاشتند
که نام یکی بشود: #شهید🌷
و نام دیگری...
#همسر_شهید!
و همسفر بشوند
به بهشت
اما...
#انتظار
همیشه واژه ی دلتنگ کننده ی
#همسفران است ...
#فاطمه_میشوم
تا
#تو_علی_باشی
📽سکانسـ اول:
-حسين ؟
+ اوهوم! 🙂
-امير علي ؟
+ آرہ! ☺️
-سبحان ؟
+ اممم...آرہ!
-هادي چي ؟ هادي؟
+ اينم قشنگہ!😊
-چيزہ... ببين اينم علامت زدما ،
محمد امين؟
+ اينم خوبہ! 😌
زن كتاب را مي اندازد.😐
-اي بابا!...
من كہ نميگم در مورد قشنگيشون نظر بدي!😐
بگو كدوم بهترہ!
يكيشو انتخاب كن ديگہ!!😖
مرد ميخندد و با شيطنت نگاہ ميكند:😅😊
+اسم حالا مهم نيست...(مكث )..
مهم اينہ كہ قيافش بہ من ميرہ!😎
-چي ؟!! چي گفتي؟!
صبر كن بيينم چي گفتي؟😒
+كپي من ميشہ! ... حالا ببين!!😝😅
زن كہ سعي ميكند قيافہ ي جدي خودش را حفظ كردہ و زير خندہ نزند،
كتاب را سمت ديگر مبل سر ميدهد و رويش را بہ حالت قهر برميگرداند! ☹️😒
مرد با مهرباني مي خندد ..☺️
-حالا مي بينيم ديگہ كي ميبَرہ! 😇😍
📽سكانسـ دوم :
زن آهستہ كنار تابوت زانو ميزند. 😔
نوزاد را روي سينہ ي بابا مي گزارد.
-تو بُردي......راستي ...
حسين ؟ امير علي ؟ سبحان ؟هادي؟ محمد امين؟ ...نگفتي اسمشو چي بزارم.....؟!😭
#همسر_شهید
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#فرزند_شهید
#چقدر_سخته_دل_کندن 😭💔