eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
ازخانہ‌ڪہ‌آمدبیرون،ڪیسہ‌اۍ‌همراهش بود.مے‌رفت‌سمت‌باغ‌ها. عـلے؏‌باغبانے‌مے‌ڪردبراۍ‌امرارمعاش خودش‌وڪمڪ‌بہ‌فقرا! یڪے‌بہ‌بارِ‌همراه‌امام‌اشاره‌ڪرد‌وگفت: _یاعلے!چہ‌چیزۍهمراه‌دارۍ؟ عـلے‌نگاهے‌بہ‌بارش‌ڪردولبخندۍ‌زد: _درخت‌خرما،ان‌شا‌اللھ نگاه‌مردمات‌ماندروۍ‌لب‌وچشم‌امام‌وبعد ازلحظہ‌اۍ‌پرسید: _درخت‌خرما؟! امام‌باهمان‌لبخندازڪنارمردگذشت. چندسال‌بعد،یڪ‌نخلستان،پاسخ‌سؤالش شد.هستہ‌هاۍ‌خرمایے‌ڪہ‌امام‌هرباربرد ومے‌ڪاشت‌وگاهے‌ڪنارش‌دورڪعت نمازهم‌میخواند. شایدخرماهایے‌ڪہ‌الان‌درمدینہ،ازدست شیعیان‌میخورۍ،خرماۍ‌نخل‌هایے‌باشد ڪہ‌عـلے؏‌بہ‌ثمرنشانده‌است. هنوزهم‌همہ‌مهمان‌سفره‌باڪرامت‌و محبت‌اویند. 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
ازخانہ‌ڪہ‌آمدبیرون،ڪیسہ‌اۍ‌همراهش بود.مے‌رفت‌سمت‌باغ‌ها. عـلے؏‌باغبانے‌مے‌ڪردبراۍ‌امرارمعاش خودش‌وڪم
امید،ثمره‌دهنده‌ۍ‌امروزاست؛حتے‌اگر هستہ‌اے‌باشد‌براۍ‌سال‌هاۍ‌بعد. امید،رمز‌حرڪت‌بہ‌سمت‌آینده‌نورانے‌است. شایدفرصت‌نشودڪہ‌خودت‌ازثمرڪارهاۍ‌ مخلصانہ‌ات‌برداشت‌ڪنے امّا‌همیشہ‌شیعیانے‌هستندڪہ‌ڪامشان بہ‌خرماۍ‌نخل‌هاۍ‌ڪاشتہ‌شده‌بہ‌دست توشیرین‌مے‌شود. علے‌وار‌بارِآینده‌رابہ‌دوش‌بڪش... درخت‌ظهوردارد‌بہ‌ثمرمے‌نشیند.ازقافلہ امام‌جانمانے... 🚫
دوران‌معاویہ‌مثل‌حال‌دنیابود. شعاراین‌بود: _آزادۍ‌بیان‌نظرات...آزادۍ‌عقاید...گفتگو بہ‌جاۍ‌جنگ...تبلیغات‌براۍ‌همہ... هرڪس‌اجازه‌داشت‌بلندحرفش‌رابزند،حتے درردخداولعن‌بہ‌اهل‌بیت... مثل‌حالاهرڪس‌‌اجازه‌داردصفحہ‌داشتہ‌باشدو بنویسدوپخش‌ڪند... امّا‌تانوبت‌بہ‌یاران‌اهل‌بیت‌‌وخودشان‌میرسیداگر میخواستند‌بلندحرفشان‌رابزنند جواب‌شبهہ‌هارابدهند،دروغ‌هارا‌فاش‌ڪنند! صفحہ‌بستہ‌میشد،ترورمیشدند، سیاه‌چال،تبعید... مستڪبرین‌عالم‌ازتبلیغات‌خودشان،عوام بودن‌مردم‌واسیرشدن‌خواص‌باپول‌ومقام‌ استفاده‌مے‌ڪنند نتیجہ: مظلومیت‌امام! 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دوران‌معاویہ‌مثل‌حال‌دنیابود. شعاراین‌بود: _آزادۍ‌بیان‌نظرات...آزادۍ‌عقاید...گفتگو بہ‌جاۍ‌جنگ...تبلی
میان‌صحراۍ‌پربلاۍ‌ڪربلا حـسـ♥️ـین‌بودویاران‌اندڪش خیلے‌اندڪ بایارشش‌ماهہ‌وعبداللھ‌ ده‌سالہ‌وقاسم سیزده‌سالہ‌مے‌شدند‌هفتادودونفر! مقابل؛دشمن‌بودبالشڪرسے‌هزار نفره! حـسـ♥️ـین‌‌‌مے‌آمد‌سخنے‌بگوید، ڪلامے،اشاره‌اۍ... شایدهل‌من‌ناصرینصرنے هلهلہ‌مے‌ڪردند... نمے‌گذاشتندصداۍ‌حق‌حـسـ♥️ـین‌ بہ‌احدۍ‌برسد! بوق‌وڪرناۍ‌تبلیغیشان‌نمے‌گذاشت بشنوند...ببینند... هرچندڪہ‌همہ‌مے‌دانستند‌ حـسـ♥️ـین‌پسرپیامبراست... لذت‌دنیانگذاشت‌تابہ‌دانایے‌شان‌عمل‌ڪنند! بدبخت‌ڪردندخودشان‌را!دنیاوآخرتشان سیاه‌شد! 🚫
دوستت‌دارم‌عزیز! بہ‌دنیا‌ڪہ‌آمدم،تومرامے‌شناختے. من‌اما‌نمے‌شناختمت. هیچ‌ڪس‌ر‌انمے‌شناختم.نہ‌پدر، نہ‌مادر‌ونہ‌تورا! اگر‌درآغوش‌مادروڪنارپدرآرام‌ ‌مے‌شدم،چون‌نیازم‌را،گرسنگے وتشنگے‌ام‌رابرطرف‌مے‌ڪردند. همین‌بود‌ڪہ‌هیچ‌ڪس‌را نمے‌شناختم،جزخودم‌وخواستہ‌هایم را...خوراڪ‌وخواب‌وبازۍ...! حالاهم‌ڪہ‌دردنیا‌دارم‌زندگے میڪنم،تومرامے‌شناسے،من هم‌خیلے‌هارامے‌شناسم؛امّا تو را نہ! نہ‌مے‌بینمت،نہ‌صدایت‌رامیشنوم، نہ‌هم‌ڪلامت‌مے‌شوم‌ونہ‌هم‌راهت ‌هستم. توڪہ‌هستے‌ڪہ‌هم‌همہ‌ۍ‌دلم‌سمت توست‌وهم‌ندیده‌امت. هم‌همہ‌ۍ‌خوش‌حالے‌هایم‌بدون‌تورنگ مے‌بازدوهم‌نامت‌اشتیاق‌وحسرت مے‌شود‌روۍ‌دلم. ڪنار‌همہ‌ام‌وهیچم.تشنہ‌ام‌ولب دریاۍ‌شورم... همہ‌هستندومن‌یڪ‌نیستِ‌بزرگ درزندگے‌ام‌دارم.‌همہ‌چیز‌دارم‌و فقیر‌وبے‌چاره‌ام! برایم‌یڪ‌چشمہ‌اۍ،یڪ‌دریاۍ‌آب شیرینے،یڪ‌زندگے‌هستے،یڪ هست‌ناتمامے! ڪسے‌بایدباشد‌ڪہ‌همہ‌چیز‌انسان باشد‌وهیچ‌وقت‌نباشد‌ڪہ‌نباشد! بایدهمیشہ‌وهرجاڪہ‌دل‌میگیردو یانمیگیردوفقط‌مے‌خواهد،آن‌ڪس باشد،بایدباشد،همہ‌جاوهمہ‌وقت... بایدیڪ‌نفرباشد‌ڪہ‌همہ‌ڪس‌من‌باشد وتو،همہ‌ڪس‌منے! من‌همہ‌ۍ‌غیرتوراهیچ‌مے‌بینم،تورا همہ‌ڪس‌ِهمہ‌چیز! من‌محبت‌هاۍ‌غیر‌توراناقص‌مے‌بینم. تمام‌شدنے،خودخواهانہ،ڪنار‌توست ڪہ‌ڪامل‌مے‌شود‌تمام‌ناقصے‌هاو پاڪ‌مے‌شود‌خودخواهے‌ها! من‌توراڪوبہ‌ڪو‌جستجو‌مے‌ڪنم، تویے‌ڪہ‌نمے‌شناسمت‌و‌تویے‌ڪہ همہ‌ۍ‌زندگے‌منے! تویے‌ڪہ‌مرامے‌شناسے،مے‌خوانے، مے‌دانےومے‌نامے! تویے‌ڪہ‌دوستم‌دارۍ وعزیز! براۍ‌من‌سخت‌است‌ڪہ‌همہ‌راببینم وتورانبینم! حجت_بن_الحسن... 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دوستت‌دارم‌عزیز! بہ‌دنیا‌ڪہ‌آمدم،تومرامے‌شناختے. من‌اما‌نمے‌شناختمت. هیچ‌ڪس‌ر‌انمے‌شناختم.نہ‌پدر، نہ
سـعـیـد... همہ‌پرونده‌هاۍ‌بیمارۍ‌سعید‌هست؛از عڪس‌ها‌وآزمایش‌ها.دڪترۍڪہ‌عملش‌ ڪرده‌وپرستارهایےڪہ‌توۍبیمارستان‌ زاهدان‌پسرۍدوازده‌سالہ‌دیدند‌مومشڪے،لاغرو سربہ‌زیرڪہ‌باپاۍخودش‌آمدبراۍدرمان‌دردش؛ امّاوقتےبرمیگشت،همہ‌مطمئن‌بودندچندروز دیگر،دم‌درخانہ‌شان‌بایدحجلہ‌بزنند...بیچاره‌ مادرش‌ڪہ‌همین‌الان‌حالِ‌زارۍداشت؛ چہ‌برسد بخواهدبشیندبالاۍسرقبربچہ‌اش... □ همسایہ‌ها‌وفامیل‌خوب‌یادشان‌است.سال۱۳۷۲ بودڪہ‌سعیدمریضےسختےگرفت.آن‌قدرڪہ شب‌هاوقت‌خواب‌باخودشان‌فڪرمیڪردندیعنے سعیدچندروزدیگرزنده‌مے‌ماند؟ دردلشان‌هم‌مے‌گفتند: _چہ‌حیف‌پسربہ‌این‌خوبے!چہ‌قدر‌ڪم‌زندگے‌ڪرد.ازشب‌تولد‌عیسۍ‌مسیح؏ڪہ‌بہ‌دنیاآمد،تاهمین روزهایےڪہ‌دیگرداردنفس‌آخرش‌را‌ مے‌ڪشد،فقط دوازده‌سال‌گذشتہ‌است. خیلے‌حیف‌است،آن‌هم‌سعیدڪہ‌بین‌برادرو خواهرهایش‌خواستنۍ‌تراست. □ سعید،پسرمؤدب‌ومهربانۍ‌بود؛ ازآن‌بچہ‌هایے‌ڪہ‌هیچ‌ڪس‌از‌بودنش اذیت‌نمۍ‌شدووقتے‌هم‌ڪہ‌نبود،جاۍ خالے‌اش‌احساس‌مے‌شد.بے‌سروصدا درسش‌رامے‌خواند‌والبتہ‌حواسش‌بہ بقیہ‌هم‌بود؛مخصوصاپدرومادرش. ڪارهاۍ‌خانہ‌شان‌زیادبودوسعید آدمے‌نبود‌ڪہ‌بیخیال‌باشد. میرفت‌ڪناردست‌مادرومۍشدڪمڪش. براۍ‌پول‌توجیبے‌رویش‌نمیشد‌بہ‌پدرش‌ حرفے‌بزند،براۍ‌همین‌دنبال‌ڪار‌ مۍ‌گشت‌وتوۍ‌خیال‌قبل‌ازخوابش، دست‌مزدش‌راخرج‌خانہ‌مے‌ڪردو هرچہ‌میماند‌مے‌شد‌براۍ‌خودش‌و آرزوهایش! ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
سـعـیـد... همہ‌پرونده‌هاۍ‌بیمارۍ‌سعید‌هست؛از عڪس‌ها‌وآزمایش‌ها.دڪترۍڪہ‌عملش‌ ڪرده‌وپرستارهایےڪہ‌تو
چندروزگشت‌وبالاخره‌یڪ‌ڪارواش پیداڪردڪہ‌ڪارگرمۍ‌خواست. قول‌وقرارشان‌راگذاشتند،چندساعتے ازروزراوسط‌ماشین‌هاۍ‌مدل‌بہ‌مدل، بالا‌وپایین‌مے‌شد. ڪف‌وآب‌همیشہ‌روۍ‌زمین‌بود.همین هم‌سطح‌رالیزڪرده‌بود.بایدبااحتیاط راه‌مے‌رفت؛وگرنہ‌بارهاشده‌بود‌خودش یابقیہ‌لیزخورده‌بودند. یڪے‌ازاین‌روزهانفهمیدچہ‌شد‌ڪہ‌لغزید نتوانست‌خودش‌راڪنترل‌ڪند‌ودردبدۍ درپاهایش‌پیچید.اصلایڪ‌لحظہ‌نفسش نیامدوحتے‌نتوانست‌خودش‌راجمع‌وجور ڪند.دردشدیدۍ‌گرفت.ظاهراًنہ‌ استخوانےشڪست‌ونہ‌لباسش‌پاره‌شد، امّا‌خودش‌مۍ‌فهمیدڪہ‌وقتے‌میخواهد راه‌برود،دردتوۍ‌پایش‌بالاوپایین‌میشود وسعیدمجبوربودآرام‌ولنگان‌قدم‌بردارد... □ چندروز‌بعد،بهترڪہ‌نشد،دردپایش‌ شروع‌مے‌شدومے‌ڪشیدتاشڪمش وسعیدرابے‌طاقت‌‌میڪرد.فقط‌درد هم‌ڪہ‌نبود،ڪم‌ڪم‌شڪمش‌ورم هم‌ڪرد. دیگرنمیشدبگوید‌یڪ‌زمین‌خوردن‌ ساده‌است‌وپمادبزنے‌وداروۍ دستے‌درست‌ڪنے.دڪترڪہ رفتند،معاینہ‌ڪردوگفت: _سعیدبادفتق‌گرفتہ،بایدعمل بشہ! □ چاره‌اۍ‌نبود.چندروزڪشیدتاڪارها راانجام‌بدهندوسعیدبسترۍ‌شدبراۍ یڪ‌عمل‌معمولے. هنگام‌عمل‌امّادڪترهم‌متحیرماند، وقتے‌باچاقوۍ‌جراحے‌شڪم‌راباز ڪرد.ڪادراتاق‌عمل‌هم‌ازچیزۍ ڪہ‌داشتندمے‌دیدند،متحیرشده بودند؛یڪ‌غده‌ۍبزرگ‌سرطانۍِ یڪ‌ڪیلوونیمے‌ڪہ‌ازلگن‌خاصره تاشڪم‌سعیدراپرڪرده‌بود... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
چندروزگشت‌وبالاخره‌یڪ‌ڪارواش پیداڪردڪہ‌ڪارگرمۍ‌خواست. قول‌وقرارشان‌راگذاشتند،چندساعتے ازروزراوسط‌ماش
وسعت‌غده‌وریشہ‌اۍ‌ڪہ‌دوانده‌بود،بدخیمے ‌واقدام‌دیر،حرفے‌براۍ‌گفتن‌نگذاشتہ‌بود. دڪترناامید،پرستارهاناامیدوسعیدڪہ‌حال‌ وروزخودش‌رانمے‌دانست.فقط‌ ‌مے‌فهمید ڪہ‌رفتہ‌بوداین‌دردلعنتے‌راتمام‌ڪند،امّا حالِ‌بعدازعملش‌چنان‌وحشتناڪ‌شده‌بود ڪہ‌فقط‌دلش‌مےخواست‌درعالم‌بیهوشۍ باشدتاحجم‌درد‌رانفهمد. □ مادروقتے‌اززبان‌‌دڪترشنیدچہ‌شده، متعجب‌بودوباورنمیڪرد.پیش‌خودش حساب‌ڪرده‌بود‌ڪہ‌دوسہ‌روزه‌شاید هم‌یڪ‌هفتہ‌بعدازعمل،سعیدازدردخلاص مے‌شودوموق‌راه‌رفتن‌دیگرلب‌نمیگزدیا نهایتاًدست‌بہ‌دیواروعصابشود. امّاحالادڪترهاحرف‌دیگرۍ‌داشتند. راستش‌مادر‌حرف‌هایے‌ڪہ‌شنیده‌بود، قبول‌نمے‌ڪرد؛ زنده‌نمۍماند... چندروزآخراست... خداصبربدهد... ازدست‌ماڪارۍ‌ساختہ‌نیست... دل‌مادرگواه‌دیگرۍ‌میدادوهزار دریچہ‌ۍدیگربازنگہ‌داشتہ‌بودڪہ همہ‌اش‌هم‌نورانۍ‌بود. دڪتر‌باچهره‌اۍ‌درهم،آخرین‌حرفش رادرجوال‌التماس‌هاۍ‌مادرگفت: _تافرودگاه‌مهرآباد‌هم‌تضمین‌نمیدهم زنده‌بماند. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
وسعت‌غده‌وریشہ‌اۍ‌ڪہ‌دوانده‌بود،بدخیمے ‌واقدام‌دیر،حرفے‌براۍ‌گفتن‌نگذاشتہ‌بود. دڪترناامید،پرستارهانا
سرطان...بدخیم...گسترده...ڪارۍ ازدست‌مابرنمۍ‌آید... تمام‌دنیابااین‌حرف‌براۍ‌مادرشدیڪ قطره‌وریخت‌از‌دستش‌ودرڪویر گم‌شد!حال‌وروزۍ‌سراسر‌جانش راگرفت‌ڪہ‌فقط‌توانست‌زانوبزند ودست‌برسر‌بگذارد. سعیدش‌سنے‌نداشت،تازه‌دوازده‌ سالش‌شده‌بودوصدایش‌داشت ڪلفت‌مے‌شد. یادگرفتہ‌بودمردانگے‌خرج‌ڪند ونگذاردمادروسایل‌سنگین‌جا بہ‌جاڪند.هواۍ‌بقیہ‌ۍ‌اهل خانہ‌راداشت.صداۍ‌خنده‌هایش چہ...واۍ‌یعنے‌خانہ‌ۍ‌بے‌صداۍ خنده‌ۍ‌سعید،بے‌حرف‌هاۍ‌سعید... مادرعادت‌ڪرده‌بودگاهے‌نجواۍ قرآن‌خواندنش‌درخانہ‌بپیچد. میخواست‌ملابشود.ملایے ڪہ‌درسیستان‌وبلوچستان‌بہ بچہ‌هادرس‌دین‌یادبدهد. آخرسعیدبہ‌تازگے‌میرفت‌مسجد قباۍ‌زاهدان‌وپیش‌مولوۍ‌درس مے‌خواند. □ امّاحالادڪترآب‌پاڪے‌راریختہ بودروۍ‌دست‌مادر... حالامادرمانده‌بود‌مستأصل.مقابل پاۍدڪترخم‌شد.سرش‌راگذاشت روۍ‌زمین‌والتماس‌ڪنان‌ازاونجات سعیدرامے‌خواست. دڪرامّا‌دیده‌بودحال‌وروزسعیدراو مے‌دانست‌غده‌ۍوحشۍ‌هرلحظہ بزرگ‌ترمیشود. چندروزازعمل‌گذشت.غده‌هاۍ‌ریزو درشت‌تاسینہ‌وگردن‌رسید.ڪارۍ‌هم ازدست‌ڪسے‌ساختہ‌نبود... دڪترمےدیدڪارۍازدستش‌برنمے آید،مے‌دیدڪہ‌چقدرحیف‌است،میدید ڪہ‌مادرش‌داغدارمےشود،فقط‌چشم بستہ‌بودونالیده‌بود: _مادربلندشو!اینجاڪہ‌مسجدنیست. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
سرطان...بدخیم...گسترده...ڪارۍ ازدست‌مابرنمۍ‌آید... تمام‌دنیابااین‌حرف‌براۍ‌مادرشدیڪ قطره‌وریخت‌از‌دس
بیمارستان،مسجدنبود.دڪترهم هرچہ‌بلدبودانجام‌داده‌بود؛امّاتن‌بیمار سعیدپرشده‌بودازریشہ‌هاۍ‌سرطانے. چندروزگذشتوسعیددیگرحتے‌نمیتوانست باعصاراه‌برود.روزهاۍ‌بعد‌حتے‌نمیتوانست غذابخوردوچندروزبعد... □ همہ‌مے‌آمدند‌ومے‌رفتند.نہ‌خانواده،نہ اقوام،نہ‌همسایہ‌ها...نہ‌هیچ‌ڪس،براۍ سعید‌ڪہ‌داشت‌ذره‌ذره‌آب‌مےشد، نمیتوانست‌ڪارۍڪند... □ مادردردلش،اعتقادداشت‌بہ‌خانواده‌ۍ پیامبر؛بہ‌اهـل‌بیـت؏.والاڪہ‌توسل‌و نذردرمیان‌آن‌هاڪہ‌اهل‌سنت‌بودندچندان مهم‌نبود.امّامادردرسال‌هاۍ‌پیش‌هم‌براۍ حال‌تب‌داردخترش‌متوسل‌شده‌بود‌بہ حضرت‌اباالفضل؏... حتے‌بعضے‌مسیحے‌هاهم‌یڪ‌دل دارندڪہ‌باحـسـین‌وابالفضل؏مصفا میشود.ویڪ‌پنجره‌فولادڪہ‌خیلے‌ها دخیل‌بستن‌بہ‌آن‌راگشایش‌درڪارشان مے‌دانند. □ همان‌شب‌ڪہ‌ناامیدۍ‌همہ‌جاسرڪ مے‌ڪشید،دل‌مادرمدام‌مے‌رفت‌ڪنار امام‌رضـا؏.مشهدالرضا.پسرپیامبر... ادامہ‌دارد. . . 🚫
• . بـھ‌قـول‌حـٰاج‌آقاپناهیان؛ خداخیلـےدل‌نازکـھ،خیلـے..! خداجـان.. قربون‌اون‌دل‌نازکت،لذت‌گناه‌روازما بگیر!! بذارلذت‌رفاقت‌باخودت‌بھمون‌مزه‌بده :)💔 خداهرکـےوهرچـےکـھ‌ازتودوره‌روبـھ‌ما نزدیک‌نکن! الھـےآمین🌿'! 🚫 . •
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بیمارستان،مسجدنبود.دڪترهم هرچہ‌بلدبودانجام‌داده‌بود؛امّاتن‌بیمار سعیدپرشده‌بودازریشہ‌هاۍ‌سرطانے. چند
دائم‌باخودش‌مے‌گفت‌بایداین‌جسم‌نیمہ‌جان رابرسانم‌بہ‌امام‌رضا؏.مے‌گویندمرده‌زنده‌ مے‌ڪند.همان‌شب‌‌ڪہ‌تصمیم‌گرفت،همان شب‌ڪہ‌ازڪناربدن‌بے‌توان‌سعیدبلندشد، همان‌شب‌ڪہ‌تمام‌فڪرودلش‌جلوترپنجہ درپنجره‌فولاد‌انداختہ‌بود،باچشم‌پراشڪ ازڪناربسترسعیدرفت‌تاچندلحظہ‌بخوابد. □ باحال‌زارچنددقیقہ‌اۍ‌چشم‌برهم‌گذاشت ڪہ‌دیدخودش‌است‌وخودش،وڪسے‌ڪہ داردبہ‌سمت‌اومے‌آید.جلال‌وجبروتے‌داشت. بزرگے‌ازسرورویش‌مے‌بارید.بالباسے‌عربے برتن،آهستہ‌آمدڪنارش.مادرساڪت‌نگاهش ڪرد.آن‌قدرمبهوت‌حضورش‌بودڪہ‌نمیتوانست لب‌بازڪند.آن‌بزرگ‌بانوایے‌آرام‌ولهجہ‌بلوچے گفت: _سعیدراببرپیش‌پسرم‌درقم! □ همین‌راگفت‌ورفت،ومادرتاانتهاۍ‌حضورش رادنبال‌ڪرد.چشمش‌راڪہ‌بازڪرد،در دلش‌غوغایے‌راه‌افتاده‌بودودرذهنش‌ زمزمہ‌اۍ‌روشن؛پیش‌پسرم...قم... سعیدراببر! ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دائم‌باخودش‌مے‌گفت‌بایداین‌جسم‌نیمہ‌جان رابرسانم‌بہ‌امام‌رضا؏.مے‌گویندمرده‌زنده‌ مے‌ڪند.همان‌شب‌‌ڪہ‌
اویس‌شده‌بود؛دنبال‌پیامبرڪہ‌نہ،امّادر پے‌‌ذریہ‌ۍ‌پیامبر‌مے‌گشت.آن‌هم‌دورازشهر ودیارخودش.گفتہ‌بودندبروونمیدانست‌ڪہ پیش‌چہ‌ڪسے‌بایدبرود.درمذهب‌آنها‌این‌گونہ تعلیم‌داده‌نشده‌بود.امّا‌مادربہ‌خوابش‌ونوایے ڪہ‌شنیده‌وآنچہ‌ڪہ‌دیده‌بود،ایمان‌داشت. □ ازهمہ‌مے‌پرسید؛ازفامیل،ازدوستان، ازاهالے‌شهر: _پسرپیامبررا،درقم‌مے‌شناسید؟ ڪسے‌نمیشناخت.فقط‌مے‌دانستند حضرت‌معصومہ‌درقم‌است.امّا‌آن‌بزرگ گفتہ‌بود: _پسرم... □ سعیدبیمار،مادرمضطر... سعیدبسترۍ‌ومحتضر... وپسرِپیغمبرۍ‌ڪہ‌درشهرسعیدناشناس وغریب‌بود.دراندیشہ‌هانبود. درزبان‌ها‌گمنام‌بود. امّااگرخواهان‌باشے‌بہ‌آن‌میرسے. اگرجوینده‌باشے،خدادستگیرۍ‌میڪند تابیابے! □ دربیمارستان،پرستارۍ‌شیعہ‌بود. حال‌وقال‌مادرومظلومیت‌سعید،مدام مجبورش‌مے‌ڪرد‌تاسربزندبہ‌آنها‌وحرفے راڪہ‌دلش‌مے‌گفت‌برزبان‌بیاورد. ڪمے‌تردید‌داشت، امّاسعیدداشت‌جان‌میدادروۍ‌تخت‌بیمارستان ومادرهم‌زارتماش‌مے‌ڪرد: _امّاشایداهل‌سنت‌قبول‌نداشتہ‌باشندامام زمان‌حاضروزنده‌را...امّا. . . ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
اویس‌شده‌بود؛دنبال‌پیامبرڪہ‌نہ،امّادر پے‌‌ذریہ‌ۍ‌پیامبر‌مے‌گشت.آن‌هم‌دورازشهر ودیارخودش.گفتہ‌بودندبر
پرستاردل‌بہ‌دریازدوگفت: _سعیدراببرجمڪران. . . مادرسرش‌رابال‌آوردوزل‌زددرچشمان‌پرستار. مهربانے‌چشمانش‌راباورڪرد،نامِ‌جمڪران، مثل‌آب‌خنڪے‌بودبرایش.چہ‌بودڪہ‌تاحالا ندهده‌ونچشیده‌بود؟! دست‌گرفت‌بہ‌زانوانش‌وبلندشد،ایستاد مقابل‌اووگفت: _این‌جمڪران‌چیست؟شربت‌‌یاقر‌ص‌است. هرچہ‌هست‌من‌همین‌رابراۍ‌سعیدم‌میخواهم! دلش‌فریادمیزدڪہ‌امیدداشتہ‌باش،دواۍ‌درد سعیدهمین‌است.پرستارگفت‌نہ‌قرص‌است‌و نہ‌شربت،مسجدۍ‌است‌بہ‌نام‌امامِ‌زمان.عج. محل‌امن‌وامان‌است.شفاۍ‌قلب‌است‌ودرمان درداست. □ مادروسعیدوآمبولانسے‌ڪہ‌بہ‌سمت‌قم راافتاده‌بودند،یعنے‌حرڪتے‌ڪہ‌‌آغازۍ داشت‌وامیدۍ‌براۍ‌ادامہ. نگاهش‌بہ‌گنبد‌طلاۍ‌فاطمہ‌ۍ‌معصومہ‌ ڪہ‌افتادزمزمہ‌ڪرد: _مے‌روم‌شفاۍ‌پسرم‌رابگیرم. ساڪن‌جمڪران‌شد.این‌آخرین‌راه‌مادرِ بلوچ‌نبود.اولین‌روزنہ‌ۍ‌نورانے‌بودڪہ دل‌هاۍ‌بسیارۍ‌راروشن‌مے‌ڪرد. اتاقے‌درمسجد،شدمحل‌استراحت‌سعیدۍ ڪہ‌نہ‌حرفے،نہ‌غذایے،نہ‌دارویے،نہ... رختخوابے‌پهن‌بودوبدنے‌پردردونحیف... فقط‌افتاده‌بودومیدید‌ومے‌شنید. وجمڪران‌باآن‌صحن‌بزرگش،باگنبد ‌فیروزه‌‌اۍ‌اش،بازن‌ومردۍ‌ڪہ‌هرروز مے‌آمدندومے‌رفتند. وجمڪران‌بابیماراختصاصے‌اش،بامادردل شڪستہ‌اش...باروضہ‌هاۍ‌فاطمیہ‌اش... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
پرستاردل‌بہ‌دریازدوگفت: _سعیدراببرجمڪران. . . مادرسرش‌رابال‌آوردوزل‌زددرچشمان‌پرستار. مهربانے‌چشمانش
روزهاے‌مهمانے‌سعیددرجمڪران،روزهاۍ دردناڪ‌فاطمیہ‌بود.سیاه‌پوشے‌هاو سخنرانے‌هاوروضہ‌هایے‌ڪہ‌مادر،نہ‌تابہ حال‌دیده‌بود،نہ‌شنیده‌بود. □ شب‌ها‌وروزهاۍ‌تلخ‌وامید توسل‌وپرستارے‌بین‌اتاق‌بیمارومسجد بین‌محراب‌وبسترسعید بین‌خوراڪ‌واشڪ... وقرآنے‌ڪہ‌برسرودست‌بالامے‌رفت‌ونگاهے ڪہ‌بہ‌امیدازآسمان‌مے‌آمدتاگنبدفیروزه‌اۍ! □ نشستہ‌بودبالاسرپسرش.سعیدبی‌حس‌وحال خوابیده‌بود.نہ‌حرڪتے‌میڪردونہ‌چیزۍ‌ میگفت. مادردراتاق‌تنهایے‌هایش،میان‌صداۍ ‌آهستہ‌اۍ‌ڪہ‌ازنواۍ‌صحن‌بہ‌گوش‌میرسید ودل‌رامے‌لرزاند،میان‌آن‌‌همہ‌چشم‌انتظارۍ‌و امید،حس‌ڪردصداۍ‌آهستہ‌اۍازسعید میشنود.نگاهش‌روے‌لب‌هاۍ‌سعید‌مات‌ماندو دستش‌موهاے‌اورانوازش‌ڪرد.چہ‌میڪشید دردانہ‌اش؟خدایا... بعدازچنددقیقہ،سعیدنیم‌خیزشدتابلندشود... مادرهول‌زده‌خم‌شد‌ودست‌سعیدراگرفت‌و زمزمہ‌وار‌ڪنارگوشش‌سخن‌گفت‌وخواباندش. امّاسعید‌درخواب‌میدید‌ڪہ‌یڪ‌بانوے‌جلیل‌القدر ویڪ‌مردڪہ‌بہ‌ادب‌مقابل‌بانوزانوزده،آمده‌اند ڪنارش.بہ‌عربے‌صحبت‌میڪردندوسعیدهم بااین‌ڪہ‌عربے‌بلدنبود،هم‌متوجہ‌مے‌شدچہ مے‌گویند،هم‌جواب‌سؤال‌هایشان‌راداد. آن‌دوڪہ‌برخواستند،سعید‌هم‌نیم‌خیزشده‌بود. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
روزهاے‌مهمانے‌سعیددرجمڪران،روزهاۍ دردناڪ‌فاطمیہ‌بود.سیاه‌پوشے‌هاو سخنرانے‌هاوروضہ‌هایے‌ڪہ‌مادر،نہ‌تا
مادردیده‌بودوشنیده‌بود،امّاچون‌عربے‌بودو آهستہ‌،فڪرڪرده‌بود‌ڪہ‌سعیدداردهذیان مے‌گوید...مادرمتوجہ‌نشدتافرداشب. فردا،شب‌شهادت‌بود.شبِ‌عزاۍمادرعالم، دخترپیامبر،فاطمہ‌ۍ‌زهرا.س. ازاتاق‌دل‌ڪندوازبالاے‌‌سرسعیدبلندشد. دل‌بے‌قراربود.چہ‌شبےبوددرجمڪران، چہ‌حالے‌داشت.نہ‌میتوانست‌سعیدرابگذارد وبرود،نہ‌مے‌توانست‌بماندونرود. پاڪہ‌بہ‌صحن‌مسجدگذاشت،حال‌وهواۍ همہ‌رامتفاوت‌دید؛تمام‌فضا‌پرشده‌بوداز صداے‌روضہ‌اے‌ڪہ‌بہ‌دل‌حزن‌مے‌نشاند. جوانان‌سیاه‌پوش‌وگریان،اشڪ‌هاے‌روان شلوغے‌مسجد،دست‌هایے‌ڪہ‌برسینہ‌ها ڪوبیده‌میشد‌وزمزمہ‌هاے‌سوزناڪِ "واے‌مادرم. . ." □ اشڪ‌ریزان‌نشست‌بین‌جمعیت.دلش‌ مے‌خواست‌گم‌بشودمیان‌ڪسانے‌ڪہ‌با نیتے‌متفاوت‌ازاو،بانگاهے‌عمیق‌ترازاندیشہ ۍ‌او‌آمده‌بودند. رفت‌بین‌نردمے‌ڪہ‌بابودنشان‌امیدمے‌دادند؛ جاۍ‌درستے‌آمده‌است.صاحب‌این‌مسجدباید ڪسے‌باشدنہ‌مثل‌همہ،ڪہ‌این‌همہ‌مشتاق‌و دلداده‌دارد،عزیزۍ‌ڪہ‌پناه‌است‌واین‌همہ پناه‌خواه‌سمتش‌آمده‌اند.ڪریمے‌ڪہ‌با دست‌خالے‌درخانہ‌اش‌آمده‌اندوخجالتے‌هم ندارندڪہ‌نشان‌دهنددست‌خالے‌شان‌رابہ آقایشان. حس‌ڪرد،فهمید،باورڪردڪہ‌اوخودش‌ دست‌هاراپر‌مے‌ڪند...هرڪہ‌می‌خواهد باشد؛اورسم‌میزبانے‌بہ‌جامے‌آورد... ڪریم‌است. . .:) ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
مادردیده‌بودوشنیده‌بود،امّاچون‌عربے‌بودو آهستہ‌،فڪرڪرده‌بود‌ڪہ‌سعیدداردهذیان مے‌گوید...مادرمتوجہ‌نشد
چشم‌گردانددورتادورمسجدرا،میان‌جمعیت را،فڪر‌ڪردبا‌این‌ڪہ‌سنے‌است،بااین‌ڪہ اینجابے‌هم‌زبان‌است،امّاانگارغریب‌نیست، تنهانیست... دلش‌یڪ‌آن‌‌آرام‌گرفت‌وچشمش‌دیدبعضے‌ها حرف‌هایشان‌راروۍ‌ڪاغذمینویسند... انگارنامہ‌مے‌نوشتند.جلورفت‌وپرسیدو شنیدروایت‌را: _حرفت‌رابراے‌امامت‌بنویس‌ودرآب‌روان بینداز. امامش؟امام‌زمان؟امام‌شیعیان؟ پسررسول‌خدا... □ بنویسدبراے‌آقا؟چہ‌بنویسد؟همہ‌چہ‌ مے‌نویسند؟اصلا‌اوسوادنوشتن‌نداشت، امّا،امّازبان‌گفتن،دل‌سوختن،چشم‌اشڪ ریختن.این‌هاراداشت. لب‌بازڪردوباهمان‌زبان‌بلوچے‌براے‌آقایے ڪہ‌وصف‌ڪمے‌ازاوشنیده‌بود،گفت. اشڪ‌ریخت‌وگفت...نالہ‌زدوگفت. گفتن‌براۍ‌او گریستن‌مقابل‌او امیدبستن‌بہ‌او ڪریم‌خواندن‌او وجودش‌راپس‌ازعمرے‌چنان‌آرام‌ڪردڪہ ‌تابہ‌حال‌چنین‌آرامشے‌را‌نچشیده‌بود... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
چشم‌گردانددورتادورمسجدرا،میان‌جمعیت را،فڪر‌ڪردبا‌این‌ڪہ‌سنے‌است،بااین‌ڪہ اینجابے‌هم‌زبان‌است،امّاانگ
دلش‌میخواست‌برگردد‌ڪنارسعید،ڪسے انگارصدایش‌ڪرد. همان‌زمان‌ڪہ‌مادربالهجہ‌بلوچے‌اش‌دم‌گرفتہ بود،همان‌لحظہ‌هاڪہ‌سعیددراتاقش‌تنهاداشت بامرگ‌دست‌وپنجہ‌نرم‌میڪرد،درهمان‌دنیاے‌ خواب‌وبیدارۍ...سعیدنورے‌رادیدڪہ‌در مقابلش‌قرارگرفت.نورۍ‌‌ڪہ‌چشمانش راروشن‌ڪرد.نورے‌ڪہ‌انگاربرتنش‌ گذشت... آقایے‌محبوب‌ڪہ‌سعید،باصدایش‌چشم بازڪرد: _بلندشو. □ نمیتوانست‌چشم‌برداردازاو. اویے‌ڪہ‌دلش‌رانوازش‌ڪرد،جانش‌ راآرام‌ڪرد، روحش‌راصفاداد. نہ‌دیده‌بوداوراتابہ‌حال، نہ‌شنیده‌بود‌صدایے‌این‌چنین. باناتوانے‌لب‌جنباند: _نمیتوانم. فرمود: _نہ‌دیگر!حالامیتوانے. . . □ وسعیدبرخاست.روے‌پاهایش‌ایستادو چندقدم‌ڪہ‌رفت‌سربلندڪردتاچیز بیشترے‌بشنود. امّا... عطرش‌بودوخودش... اشڪ‌درچشمان‌سعید‌حلقہ‌زد،سرگرداند درپے‌او،خواست‌صدایش‌ڪند، بایددرآغوشش‌مے‌رفت، بایدتشڪرمےڪرد، امّا... دیگردردنداشت،امّاقلبش‌ازنبوداوآزرده بود.تڪیہ‌دادبہ‌دیوارنشست‌روے‌زمین. حالابایدچہ‌مے‌ڪرد؟ ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دلش‌میخواست‌برگردد‌ڪنارسعید،ڪسے انگارصدایش‌ڪرد. همان‌زمان‌ڪہ‌مادربالهجہ‌بلوچے‌اش‌دم‌گرفتہ بود،همان‌ل
بہ‌خودش‌ڪہ‌‌آمد،صدایے‌محزونے‌ازبیرون شنیدڪہ‌سعیدرابہ‌سمت‌خودش‌ڪشید. دررابازڪردوایستاد.چشم‌چرخاندبہ‌امید دیدن‌اووشنیدن‌صدایش‌درمیان‌آن‌نواے ‌محزون... همہ‌رامے‌دید،جزآن‌ڪہ‌مے‌خواست. _خواب‌بودم‌یابیدار...نمیدانم. ماندڪناردروگوش‌سپردبہ‌روضہ... مادرازراه‌رسید.فراموش‌نڪرده‌بودڪہ سعیدنمیتوانست‌راه‌برود؛حتے‌باعصا. متعجب‌وهول‌ڪرده‌گفت: _عصات‌ڪو؟ سعیدنگاهے‌پرمحبت‌ودل‌تنگ‌بہ‌صورتش‌ ڪرد.لبانش‌مے‌لرزیدوتصویرش‌درچشمان دریایے‌مادرموج‌برمے‌داشت.آرام‌دست‌بہ درگرفت‌وگفت: _دیگرعصالازم‌ندارم... □ مادر،تازه‌فهمیدڪجاایستاده،چہ‌ مے‌بیندوچہ‌میشنود.چرخیدبہ‌سمت‌مسجدو سربالاگرفت‌سمت‌گنبد.دوباره‌روبرگرداند سمت‌سعید.جلوآمدودست‌ڪشیدبرسرو صورتش،برقدوبالایش،برچشمان‌خودش ‌ڪہ‌آیادرست‌مے‌بیندنوجوان‌روبہ‌مرگش‌ روے‌پاایستاده‌وغرق‌نوراست! گریہ‌وآغوش،اشڪ‌وفریاد،نالہ‌وخدا... وسجده‌ۍ‌شڪر...گریہ‌وتنهایے‌ونوروامید... □ خادم‌هاآمده‌بودند،مردم‌جمع‌شده‌بودند... صداے‌صلوات‌مے‌آمدو...نذرے‌ڪہ‌مادر ڪرده‌بود: _آقا!سعیدم‌اگرخوب‌شود،من‌وخانواده‌ام پیروشمامے‌شویم... مدارڪ‌پزشڪے‌بود.سعیدبود.بیمارے‌را دیده‌بودند،سعیدنورانے‌راهم‌دیده‌بودند. ولولہ‌افتاده‌بوددرجمڪران. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بہ‌خودش‌ڪہ‌‌آمد،صدایے‌محزونے‌ازبیرون شنیدڪہ‌سعیدرابہ‌سمت‌خودش‌ڪشید. دررابازڪردوایستاد.چشم‌چرخاندبہ‌ا
غوغایے‌شددرزاهدان.مے‌آمدندومے‌رفتند. دیده‌بودندوحالاهم‌مے‌دیدند.خودشان‌رابراۍ تشیی‌آماده‌ڪرده‌بودندوحالابایدتبرڪ‌ مے‌جستندوشفامے‌خواستند. اهل‌سنت‌بودندوحقیقتے‌بودازامام‌شیعہ بینشان‌جلوه‌ڪرده‌بود.اهل‌خانہ‌ۍ‌سعید بہ‌حق‌رسیده‌بودندوڪم‌ڪم‌داشتندشیعہ میشدند.معجزه‌درشهر،درخانہ‌هاداشت مے‌پیچید.سعیددرڪوچہ‌پس‌ڪوچہ‌ها راه‌مے‌رفت‌ومے‌دیدند... مرده‌اے‌زنده‌شده‌بودڪہ‌دست‌مے‌داد وسلام‌مے‌ڪرد.بہ‌روش‌شیعہ‌زندگے مے‌ڪردودل‌هارامتوجہ‌ومتحول‌مے‌ڪرد... □ واین‌براے‌آنهایے‌ڪہ‌نمیخواستندحقیقت روشن‌شود،خطرناڪ‌بود.دل‌هاے‌حق‌جو داشتندمسیرراپیدا‌مے‌ڪردند.بایداین نورراخاموش‌مے‌ڪردند.بایدمقابل گسترش‌حق‌رامے‌گرفتند. توطئہ‌هاشڪل‌گرفت.یڪ‌بارسعیدرابا تیرزدند...امّا‌چیزے‌نشد.باردیگر،مردے آمدبادوازده‌میلیون‌پول‌واشڪ‌روان. _بہ‌من‌پول‌داده‌اندتاسعیدرابدزدم‌و درمرزتحویل‌دهم. □ سعیدشده‌بود‌یڪ‌آینہ‌ے‌تمام‌قدازحضور ووجودصـاحـب‌الـزمـان.ع.ودشمنان‌بیڪار نمے‌نشستند.حان‌سعیددرامان‌نبود.راهے مشهدشد.بایددورمے‌ماندازخطر.گاهے امّادل‌تنگ،بہ‌خانواده‌سرے‌مے‌زدو... یڪ‌باردرهمین‌رفت‌وآمدهادوره‌اش ڪردند؛غریب‌وتنها...وبدنش‌رامجروح وزخمے‌رهاڪردند... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
غوغایے‌شددرزاهدان.مے‌آمدندومے‌رفتند. دیده‌بودندوحالاهم‌مے‌دیدند.خودشان‌رابراۍ تشیی‌آماده‌ڪرده‌بودندو
رنگ‌وروے‌سعید،حال‌زخم،ڪارش‌رابہ بیمارستان‌ڪشیدوآزمایش‌هاو... نتیجہ‌ے‌آزمایش:سم‌شدیددرخونش... سعیدچندانے‌ڪہ‌بہ‌معجزه‌ۍ‌شفاے سرطان‌ودرجمڪران‌شیعہ‌شده‌بود. سعیدچندانے‌ڪہ‌بہ‌عنایت‌فرزندرسول‌خدا، تن‌از‌مرگ‌رهانیده‌ومبلّغ‌راه‌صحیح‌مسلمانے درمیان‌اقوام‌وشهروروستا‌شده‌بود،حالا مثل‌خارے‌بوددرچشم‌وهابے‌ها... اذیت‌هایشان‌براهل‌خانہ‌واو،طعنہ‌ها، آزارها،ڪم‌نبود. سعیدبایدڪشتہ‌مے‌شد،نبایدمے‌ماند. □ سحرگاه‌جمعہ،روزشهادت‌امیرالمؤمنان، سال۱۳۷۵دیگربدن‌سعیدطاقت‌مبارزه باسمے‌راڪہ‌دربدنش‌جولان‌میدادنداشت سم‌ڪم‌ڪم‌اورادربسترانداخت.وخدا خواست‌سعیددرهمان‌پانزده‌سالگے‌ همچنان‌آینہ‌معصومیت‌ومظلومیت‌بماند. خودش‌بہ‌دوستے‌ازخادمان‌جمڪران گفتہ‌بود: _من‌زیادعمرنمیڪنم.امام‌علےبن‌ موسے‌رضاخودش‌فرمودڪہ‌جاے‌ توپیش‌ماست. گفتہ‌بودڪہ‌اوراازپا‌مے‌اندازند... شهادتاگرنبودزندگے‌زیبایے‌اش راازدست‌مے‌داد! سعید،چندان‌دردنیا‌زندگے‌نڪرد! چندان‌هم‌بہ‌دنیا‌دل‌نبست،بعدازاینڪہ امامش‌راشناخت‌بود،دیگردنیاچندان برایش‌معنانداشت؛جزعبادت‌واطاعت‌خدا! سعید‌چندانے،پسردوازده‌سالہ‌ذاهدانے، شروعش‌باامام‌‌زمان.عج.وپایانش‌با امیرالمؤمنان. □ راه‌دنیابراے‌همہ‌یڪ‌آغازاست‌ویڪ پایانے! شرو‌راه‌سعیدازجمڪران‌بودوهمراه‌امام زمانش.عج.وپایان‌جاودانش‌باامیرالمؤمنان ودرآغوش‌امام‌رضایش! مشهدڪہ‌مشرف‌شدید،پابوس‌علے‌بن موسے‌رضا.ع.درگوشہ‌ۍ‌صحن‌جمهورے، ورودےِ‌بهشت‌ثامن،بلوڪ‌۹۳‌مزاراواست. بہ‌دیدارش‌‌بروید. چندلحظہ‌اے‌ڪنارسعیدچندانے‌بمانید. وازاوبخواهیدبرایتان‌دعاڪند تاشماهم‌مبلّغ‌دین‌مبین‌شیعہ‌باشید... 🚫
_اگر‌بیست‌یاورداشتے،بجنگ. این‌راپیامبرخدابہ‌امیرالمؤمنان‌فرموده بود؛وقتے‌ڪہ‌همہ‌مدینہ‌دریڪ‌چرخش‌ عجیب،حرف‌خداورسول‌رازمین‌گذاشتند. علےراڪنارزدندوبادیگرے‌بیعت‌ڪردند. پیامبردرغدیرفریادزده‌بودڪہ‌خداعلے راانتخاب‌ڪرده‌است.درموقعیت‌هاے دیگرهم،وصے‌وجانشین‌رااومعرفے‌ ڪرده‌بود. . .🌿✨ امّاحالامردم‌بااختیارخودشان،ڪس ‌دیگرے‌راانتخاب‌ڪرده‌بودندوبہ علے‌گفتند:نہ. علے‌گفت: _خدادرقرآن‌فرموده:اگربیست‌نفر باشیدوصبرڪنید،بردویست‌نفرغلبہ مے‌ڪنید.خدایابیست‌نفر‌هم‌پیدانشد! سپس‌فرمود: _بہ‌خداسوگند،اگربہ‌اندازه‌ے‌این گوسفندان،مردانے‌خیرخواه‌خدا ورسول‌مے‌داشتم،اوراازحڪومت خلع‌مے‌ڪردم. . .امّاپیدانشد! امام‌این‌راسہ‌بارفرمودوبہ‌خانہ بازگشت. 🚫
خانہ‌بسیاربزرگ‌بودوامڪانات‌فراوان داشت.براے‌یڪے‌ازیاران‌امام‌بود. امام‌آمده‌بودبراے‌دیدنش‌ڪہ‌وسعت‌ خانہ‌درچشمشان‌نشست.نگاه‌محبتش‌ راروے‌صورت‌اوانداخت‌وفرمود: _این‌خانہ‌ے‌وسیع‌رابراے‌چہ‌ڪارے ساختہ‌اے؟مے‌دانے‌ڪہ‌درآخرت بہ‌خانہ‌ے‌وسیع‌محتاج‌ترے. دل‌صاحب‌خانہ‌لرزید. منتظرماندتا امـیرالمـؤمنـان‌علے✨ سخنش‌راتمام‌ڪند. فرمود: _اگربخواهے‌مے‌توانے‌ڪہ‌از وسعت‌این‌خانہ‌براے‌آخرتت‌استفاده‌ ڪنے.مهمانے‌بده،اقوام‌رادعوت‌ڪن، براے‌حق‌وحقوق‌مسلمانان‌وآگاهے دادن‌آنهاازخانہ‌ات‌استفاده‌ڪن. فقط‌براے‌لذت‌هاے‌شخصے‌و ڪارهاے‌خودت‌باقے‌نماند. نفس‌مردآمدودل‌وذهنش‌راه‌یافت. 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
خانہ‌بسیاربزرگ‌بودوامڪانات‌فراوان داشت.براے‌یڪے‌ازیاران‌امام‌بود. امام‌آمده‌بودبراے‌دیدنش‌ڪہ‌وسعت‌ خ
روزیت‌زیاداست،نوش‌جانت! خانہ‌ے‌وسیع‌ومرڪب‌رهوارداری، بازهم‌نوش‌جانت! امّا آن‌دنیانیازبہ‌وسعت‌دارے. همہ‌اش‌بہ‌فڪرخودت،لذت‌هایت، آرزوهایت،تفریحاتت‌نباش! خانہ‌ات‌بشودمأمن،بشودپناه،بشود هیئت،بشودخانہ‌ے‌ذِڪر. . .آخرتت‌آباد🌿✨! 🚫
¹🙃 . • همیشھ‌در‌مقابل‌دیگران‌گذشت‌داشت.. مـے‌گفت:طوری‌زندگـے‌و‌رفاقت‌کن‌ کھ‌احترامت‌را‌داشتھ‌‌باشند.. بـے‌دلیل‌ا‌ز‌کسـےچیزی‌نخواه‌وعزت‌ نفس‌داشتھ‌باش.. مـے‌گفت:این‌دعواها‌و‌مشکلات‌‌ خانوادگـےرا‌ببیند‌،بیشتربخـٰاطر‌اینھ‌کسـے‌گذشت‌نداره،بابا‌دنیا‌ ارزش‌این‌همھ‌اهمیت‌‌دادن‌نداره‌ آدم‌اگھ‌بتونھ‌تو‌این‌دنیابرای‌خدا‌کاری‌کنھ‌ارزش‌داره...:)🌿 -------- • 🌱 . "مَن‌یَعْفُ‌یَعْفُ‌اللهُ‌عَنهُ" • هر‌کس‌عفو‌و‌گذشت‌داشتھ‌باشد.. خدا‌نیز‌از‌او‌گذشت‌خواهد‌نمود. 《شھاب‌الاخبـار،‌ص‌¹⁴³》 🚫 🌿🌸✨ . ⸤ Eitaa.com/komeil3