🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت چهل و نه
- هانیه :
به خانه رسیدیم عمو هم آمد تا باما ناهار بخورد
مامان قرمه سبزی گذاشته بود …
سفره را که انداختیم بابا گفت :
کی فکرش را میکرد ما اینجوری بشویم؟؟ واقعا از بین این همه آدم چرا تمام دارایی من باید برود ..؟💔
گفتم: بابا چرا ناراحتی؟ مامان که بهت سخت نگرفته ، چیزی هم نیاز نداریم
یک سقفی هست و سالم داریم نفس میکشیم
بعدش خدا حواسش به ماهم هست 💚
وقتی کلی ثروت به ما داد و حواسش بود
نگفتیم خدا چرا به ما ثروت دادی
حالا که یک مشکلی پیش اومده میگم چرا ما (:؟
دائما حال دوران یکسان نباشد غم مخور✋🏻
عمو ، برای اینکه حال جمع را عوض بکند زد زیر خنده و گفت :
یک عمر از مسجد ومنبر فراری بودیم حالا خدا یک سخنران نصیبمون کرده مفت ومجانی😂💞ونصف هانیه هم زیر زمین بوده انگار!
باباهم خندید گفت : این عاقبت کاراییه که کردی دیگه😂💔
ناهار را که خوردند قرار شد من یک فال حافظ بگیرم ببینم چی در میآید
عمو اصرار داشت من فال بگیرم میگفت دست هانیه خوبه😅!
زیر لب نیت کردم ولی حافظ به شاخه نبات قسم ندادم به قرآنی قسمش دادم که به خاطر عشقش به خدا حفظ کرده بود(:
- مژده ای دل که مسیحا نفسی مۍآید
که ز انفـاس خوشش بوی ڪسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زده ام فالی و فریادرسی مۍآید
ز آتش وادے ایمن نه منم خرم و بس
هرکس آنجا بہ امید قبسی مۍآید
هیـچ کس نیست که در کوے تواشتکارینیست
هرڪسآنجا به طریق هوسی مۍآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی مۍآید
جرعه ای ده که به میخانه ارباب کرم
هر حیفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوزش نفسی مۍآید
خبر بلبل این باغ پرسیـد که من
ناله ای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی مۍآید🌱"
مامان تک خنده ای کرد و گفت : ما گفتیم به دست هانیه خوب میاد نه دیگه اینطوری
با حافظ قرارداد بستی😅!؟
عمو با خنده و شوخی گفت : این فال بیشتر از اینکه به مشکل ما بپردازه داره به شوهر نداشته تو میپـردازه😂!
خلاصه موفق شده بودم که دلـشان را آرام بکنم خیلی خوشحال بودم …
همیشه میگویم الان هم دوباره توضیحـ میدهم
ما گاهی مامور میشویم تا حال آدمهارا خوب بکنیم …♥️
خـدایا ماموریت انجام شد شما هم حواست به ما باشد✋🏻
قرار شد یک هفته دیگه دوباره عمو بیاد دنبال بابا و من همه باهم به آگاهی برویم…
موقع رفتن ، عمو کتاب گریه های امپراطور آقای فاضل نظری را از من گرفت که ببرد و بخواند تا موقع حرف زدن با من کم نیارد😅✋🏻
شبش مامان داخل اتاق آمد و گفت من برای تربیت تو خیلی کم گذاشتم اما حالا که میبینم رشد معنوی کردی خیلی خوشحالم…
من بیشتر وقت ها مطب بودم و سرم گرم بیمار ها بود …
بعدش هم گفت که
رضاالله فی رضاالوالدین 🙂!
این جمله به معنی واقعی عین موفقیت یک انسانه!
نویسنده✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت پنجاه
- هانیه :
حوصله ام خیلی کم شده بود میخواستم بروم به جای آهنگ چندتا فایل مذهبی هم دانلود بکنم توی گوشیم داشته باشم …
بعد از کلی گشتن و سرچ کردن آخر در یکی از سایت ها یک آهنگ قشنگ پیدا کردم…
( ترانه عشق 🌿
بهانه عشق💚
تو میراث جاودانه عشق…👒
ز دیده نهان ☘
امیر جهان 🍃
به دور تو گردم امام زمان (: 🖤)
همانجوری که آهنگ داشت میخواند تصمیم گرفتم در مورد ویژگی های امام زمان یکم تحقیق بکنم
درحدی که باهمدیگر بیشتر آشنا شویم😃
یک سایت مربوط به شبکه قرآن و معارف سیما بالا اومد:
حضرت مهدی علیه السلام سیمایی چون سیمای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دارد، در رفتار و گفتار و سیرت نیز شبیه و همانند اوست.
پیشانی بلند و گشادهاش بر هیبت و وقار چهره زیبایش می افزاید، و چنان نوری بر چهره و جبین او پیداست که سیاهی موهای سر و محاسن شریفش را تحت الشعاع قرار می دهد. قامتی نه دراز و بی اندازه و نه کوتاه بر زمین چسبیده دارد، بلکه اندامش معتدل و میانه است. خالی بر چهره دارد که بر گونه راستش همچون دانه مُشکی میان سفیدی صورتش می درخشد و خالی دیگر بین دو کتفش متمایل به جانب چپ بدن دارد.
آن حضرت رنگی سپید، که آمیختگی مختصری با رنگ سرخ دارد. از بیداری شب ها، چهره اش به زردی می گراید. چشمانش سیاه و ابروانش بهم پیوسته است و در وسط بینی او بر آمدگی کمی پیداست. میان دندان هایش گشاده و گوشت صورتش کم است. میان دو کتفش عریض است و شکم و ساق او به امیرالمؤمنین علیه السلام شباهت دارد.
با حیرت و ذوق زیر لب گفتم :عجبا عجب!
حیف من آمار تک تک بازیگر هاو بازیکن هارا داشتم
اما تاحالا انقدر دقیق درمورد ایشان تحقیق نکرده بودم!
مثلا اگر یکی میگفت رونالدو از سیرتا پیاز زندگیش را میگفتم
اما اگر میگفتند امام زمان ؟ فقط مطلب های دینی مدرسه را بلد بودم🚶♀💔
باید تحقیق رل جزء برنامه روزانه قرار بدهم تا شناخت داشته باشم (:!
یعنی ابراهیم هم امام زمان را میشناخت؟
مثل وقتی که یک رمان میخواندم و بعدش میرفتم با شوق و ذوق برای اکیپ تعریف میکردم که بالاخره فلانی با فلانی ازدواج کرد
الان هم با شوق شروع کردم هرچیزی که در مورد امام زمان خوانده بودم را
نکته به نکته 🔖
برای ابراهیم توضیح دادم!
نمیدانم چرا و حکمتش چه یود
یهـو یاد ساشا افتادم .. وقتی رفت خیلی گریه کردم
خیلی غمگین شدم به کل امید را هم از دست دادم و به این فکـر میکردم اگر دیگر نبینمش جانم درمیاد🚶♀
خیلی این موارد را شلوغ میکردند
خب رفت که رفت
منطق من ای کاش همان زمان کار میکرد
بیخیال
اما الان تا حالا به این فکر کرده بودم که اگر امام زمان را نبینم جانم در میاد!؟
نه فکر نکرده بودم اصلا از اینکه در پس پرده بود ناراحت نشده بودم …
حیف و حیف که این قافله گاهی غفلت کردند✋🏻
نویسنده ✍ #الفنـور_هانیهبانــو
•°☔🌙'
ماهستیموسینـھایکـھدرآن . . .
ماجرایِشماست :))♥️
#سلامعلۍابراهیم🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
•
.
آقامصطفـےتوشھادتراچگونہمیبینـے؟!
نفسعمیقـےکشیدوگفت:
شھادترهایـےانسانازحیاتمادیویڪ
تولدنواست ،
شھادتمانندرهایـےپرندهازقفساست:)♥️
#شھیدمصطفـےصدرزاده'
#سِیدابراهیم'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
هدایت شده از «محضرخدا»
. https://harfeto.timefriend.net/16306686570977 !
لینڪجدید[:😁
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت پنجاه و یک
- هانیه : یک هفته، خیلی سریع گذشت صبح از خواب بیدار شدیم برای صبحانه عمو و زنعمو خانه ما آمده بودند…
نیلی هم انگار که جایی مهمان بود🚶♀
صبحانه را خوردیم و سمت آگاهی حرکت کردیم …
وقتی رسیدیم گوشی های تلفنـمون را از ما گرفتند و بعد از یکم جلوی در وقت تلف کردن وارد شدیم✋🏻
رفتیم سراغ صاحب پرونده منتظرنشستیم جند دقیقه بعد اتاقشان خالی که شد باعجله داخل شدیم …
کلافه نگاهی به من و عمو و بابا انداخت و گفت :
بفرمایید؟
عمو بهش گفت : ما قبلا یک شکایتی تنظیم کرده بودیم اما هنوز انگار پیگیر نشدید!؟🙄
همون آقا شروع کرد غر زدن :
آقا پرونده شما حالا زمان میبره هروقت درست شد میگوییم بیایید
الان کلی پروند دیگه هست که باید به آنها رسیدگی بکنم …
همینطوری بحث بالا گرفت😬 یک جای کار میلنگید . . .
مشخص بود این موضوع را هرکس میشنوید میفهمید جایی از کار لنگـه!
یکم سر و صدا شد بین این همهمه ها
یکی وارد اتاق شد
همین که ایشون وارد اتاق شدند این صاحب پرونده ما عین فنر از جا بلند شد ، سلام و خسته نباشید گفت و از این چیز ها…
این آقایی که وارد اتاق شد
یکم با صاحب پرونده و بعد با پدرم صحبت کردند …
صدایش آشنا بود وقتی نگاهش کردم دیدم بله!
سید محمده !
این اینجا چیکار میکنه؟
با شیطنت به خودم گفتم نکنه اومده شکایت بکنه از من😂
نکنه از این سیدهم کلاهبرداری کردن
هزارتا فکر امد توی سرم و رفت ...
بالاخره وقتی احوال پرسی ها تمام شد
سید پرسید:
----
- چیشده آقای مشکات؟ مشکلی پیش اومده!؟
+ جایی با برادرم برای دوستشون سرمایه گذاری کرده بودیم
دل غافل دوست برادرم زد زیر همه چیز و ۲ ملیارد از ما بالا کشید و حالا هم فرار کرده!
- ای بابا توی این دوره نباید به هرکسی اعتماد بکنید حالا چرا انقدر عصبانی بودین!؟
+ والا الان چند وقته من شکایت کردم هربار که میام میگن
وقتش نشده
در حال پیگیری هستیم
خبرتون میکنیم
دیگه امروز واقعا خسته شدم! تکلیف آدمو روشن نمیکنن🤦🏻♂
----
- هانیه:
سیدمحمد به صاحب پرونده گفت که امیدوارم عدالت قانونی رعایت کرده باشید وگرنه میدونید که بد میشه✋🏻!
ایشون خیلی از خودشون دفاع کرد و با بی حوصلگی مدعی بود که کار پرونده ها کاملا عادی هست و شکایت کرد که این آقا یعنی همان پدر من زیاد پیگیری میکنند!
سید محمد گفت که از این آقا دزدی شده حق دارند نگران و پیگیـر باشند ...
در کل مراقب باشید '
با پدرم و عمو خداحافظی کردند ، صاحب پرونده هم به رسم احترام روی زمین پاکوبید
موقع خروج از در
همونطور که نگاهش به زمین خیره بود دستش و گزاشت رو سینش
رو کرد طرف من گفت یاعلی ✋🏻
صاحب پرونده انگار تازه روال کار دستش امده بود 🌱
قول داد سریعا اقدام بکند تا مشکل ما حل بشود
موقعی که میخواستیم از اتاق خارج بشویم
صاحب پرونده دست بابا علی را گرفت و گفت:
مثل اینکه از آشناهای سید هستید لطفا چیزی از پیگیر نبودن من نگید!
باباهم قبول کردن و بالاخره از آگاهی بعد از تحویل تلفن های همراه خارج شدیم✋🏻
وقتی نشستیم توی ماشین
بابا گفت این سیدشون انگار که مرد آبرو داری هست
حرف روی حرفش نیاوردن'🌿
عمو در جواب بابا گفتش که...
✍ | #الفنـور_هانیهبانــو
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت پنجاه و دو
- هانیه :
عمو در جواب بابا گفت که :
اینجا همه چیز با پارتی جلو میره
مگه ندیدی چجوری رفتار میکردن؟؟ همین ها با کم کاری هاشون گند زدن به زندگی ملت🚶♂
دوباره میز مذاکره گذاشتیم😅
در جواب عمو گفتم :
نمیشه گفت همه چیز بدون اشکاله اما همیشه مشکل از نظام و فرهنگ نیست
بعضی وقت هاهم مشکل از خود فرد هست!
این فرد هرچقدر هم آموزش ببینه بخشی از خروجی کار باطن خودشه !
یعنی پنجاه درصد نظام و فرهنگ و آموزش
پنجاه درصد هم باطن و ظاهر خود فرد هست!
نمیشه همه چیز را گردن نظام و فرهنگ و آموزش انداخت💙
بعدش این سید بدبخت اصلا معلوم نیست کیه
پارتی بازی نکرد که
فقط گفت مراقب باشید
پارتی بازی جاییه که
تو هیچی نیستی و نداری
ولی به لطف خیلیا هه
یک شب راه صدساله طی میکنی🚙
- عمو این هایی که میگی درسته اما پس چرا آمریکا اینطور نیست!؟
جواب دادم :
آمریکا بهشت نیست که
حتما نه … قطعا مشکلات داره 🙂
پلیس اونور با پلیس اینور زمین تا آسمون فرق داره…
مگه ندیدی چجوری مردمو دستگیر میکنند!؟ گاز اشک آور هاشونو توی اخبار دیدی😄
خب هر نظام و هر آدمی مشکلات دارند
تنها زمانی مشکلات نظام و آدم ها حل میشه که حکومت دست امام زمان بیفته و خدا کمک بکنه✋🏻
بابا وارد بحث شد و گفت : هانیه راست میگه تازه حتی توی آمریکا قانون ها با ایران متفاوته …
نمیشه مقایسه کرد😶
عمو حرف قبلی خودشو ادامه داد و گفت : خب باشه آمریکا ولش بکنید
همین چهل سال پیش موقع شاه
ما چه مشکلی داشتیم؟؟
- یهو یک چیزی اومد توی ذهنمو گفتم :
زمان شاه ساواک بود
خداروشکر زحمت میکشید مو و ناخن ها و پوست آدم هارا میکند !
الان که خب حالا همین پلیس های خودمون
خدایی هر چی هم باشند باز آدم تر از زمان شاه هستن!🚶♂
عمو گفت : اتفاقا تا کاری نمیکردی ساواک سراغت نمیومد
ادامه دادم و گفتم عمو قربون کلامت الان تا وقتی خلاف نکنی پلیس میاد سراغتو میگیره!؟
انگار که واقعا دیگه جای بحثی نبود 🌱🚶♀
با خودم فکر کردم از کجا بحث کشیده شد به اینجا
منِ هانیه
و بحث سیاسی؟
اما یه صدایی از درونم گفت :
دین تو دین اسلام کامله پس نمیشه از سیاست جداش کرد
وقتی خدا هم توی قرآن از سیاست گفته
چه دلیلی داره تا از حق دفاع نکنیم..
تا وقتی برسیم خانه سکوت کردیم
وقتی رسیدیم صفر تا صد اتفاقات رل برای مامانم و زن عمو تعریف کردم…
مامانم میگفت این سید و خدا خیر بدهد
بعضی وقت ها باید به آدم یک تلنگری وارد بشود تا به خودش بیاید که انگار امروز ایشان زحمت تذکر دادن به دوش کشیدن👀✋🏻
زن عمو همینطوری داشت از ماجرای پارسا و پدرش حرف میزد
کم کم حرف به نیلی رسید ...
گفت که نمیدانم این دختر داره چه بلایی سر خودش میاره
تروخدا بگو هانیه بیاد باهاش حرف بزنه!
بعد اومد توی اتاق کنار من نشست و با ناله گفت :
این دختـر تکلیفش با خودش مشخص نیست
هر روز یک پسر میاد دنبالش…
اصلا معلوم نیست چی به چیه !
بهش میگم نکن با این پسر ها نگرد
میگه به تو ربطی نداره
حداقل هانیه شما باهاش حرف بزن تا آدم بشه!
قول دادم فردا برم خانه عمو و با نیلی حرف بزنم🚶♀
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
•
.
نگوخداچطوردلشمیادمنوعذابکنـھ!
بگوخودتچطوردلتمیادگناهکنـے؟!🚶🏿♂
عذابجھنموپاداشبھشتهردویجور
قانوننرفیق!🙋🏻♂
وعدلخداحکممیکنھکہهرکسباعکس
العملاعمالشمواجـھبشـھ.
پسریشہیاونعذابصددرصدتواعمال
خودتـھ...بـھخودتگیربده😐😄
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
رفیقمن!!
اونوقتایـےکـھحالدلتروبہراهنیست
ویِچیزیتویایندنیاعلتبیقراریِدلت
شده..
اونوقتایـےکـھیِغصہدارهسعۍمیکنـھ
آرامشسالچشماتوبھمبزنـھ..
نیازینیستزانویغمبغلبگیریوخودتو
بسپاریبہطوفانغم😐💔
یادتباشـھباگفتندرددلتپیشآدمایِ
دیگـھدلتآرومنمیشـھ🚶🏿♂..!
یادتباشـھنیازینیستیِجوریعکس
پروفایلتروانتخابکنـےکـھاطرافیانت
متوجـھبشنحالتوخوبنیست..
غماینجورۍحلنمیشـھرفیق!
باواقعیتهازندگۍکن:))🌱'
میدونۍاینموقعهابایدچیکارکنی..؟(:
فقطکافیـھبشینےفکرکنےبدونحقدادن
بـھخودت!
اولبشینفکرکنکـھغمتازچـھنوعـے
هست..!🚶🏿♂💔
دومببینتـھتـھاینغصـھبراتمفیدهست،
یان..؟!!
سومبـھایننگاهکنکھاینغمتموممیشـھ
یانـھ!!
پنچم...پنجمـےوجودندارهدیگھ..:))♥️
وقتـےبـھخودتمیایـےمیبینـےنمیتونۍ
اجازهبدیغمتتورومحدودکنـھوبـھتو
احاطـھپیداکنـھ😉🙋🏻♂
اجـٰازهندهبـھنَفستکـھکاریکنـھ
تحتشعاعوترحمدیگرانقراربگیری..!!
خیالتراحتخدابـھاندازهکافـےرحمان
هست..:)🌱'
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🌱♥️-!
•
.
مـےشودیادتوراکردوکمـےگریـھنکرد؟(:
بخدابعدتوایندلبـھکسـےتکیـھنکرد..!💔
#سلامعلۍابراهیم🌱'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
بعضۍموبایلبـھدستھا،ازهمہیجـھآن
آگاهندولـےازخودشانبـےخبر..!🚶🏿♂
-حقیقتـھهاا..!!😄
دلتنگـےهارومیبینـےدواهممیکنـے
اینَصاحِبُنا...
اصلابـھیادشهستیمرفقا؟!
دعاڪردنبراظھورشبـھکنار..🚶🏿♂💔
کاشاخلاصمونهمجلویِآینـھپیدابودو
اگـھبھمریختـھبود ؛
گاهـےمثلِموهامونیِدستـےبھش
میکشیدیم:)💔
عرض سلام وادب خدمت شما
🌷☘️🌷
دوستان گروه ما قصد داره به تعدادی دانش آموزی که قبلا شناسایی شدن که وضعیت مالی خیلی ضعیفی دارند و توانایی خرید لوازم التحریر رو ندارند📚🥲
کمک کنند📒📝🎁
این دانش اموزان یا بدسرپرست هستن یا وضعیت سرپرست طوریه که تعریفی نداره 😔
خدا میدونه که چقدر از دیدن این وسایل خوشحال میشن🤩🥳
ازتون میخوایم اگه براتون مقدور هستش هرچه قدر که می تونید کمک کنید🌹 یا افرادی رو که می شناسید بتونن کمک کنند رو بهمون معرفی کنید🙏🏻
اجرتون با خانوم سه ساله ..💔♥️
@nokarZAHRA4