eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 🌿 ヅ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند شکستن سمانه را،دختری که همیشه خودش را قوی و شکست ناپذیر نشان می داد. سریع از اتاق بیرون رفت. به پرستار گفت که به اتاق برود و،وضعیت سمانه را چک کند. تا رسیدن به اتاق امیرعلی کلی به سهرابی و بشیری بد و بیراه گفت،امیرعلی با دیدن کمیل از جایش بلند شد: ــ چی شد کمیل؟حالشون بهتره؟ ــ خوبه،امیرعلی حکم دستگیری رضایی کی میاد؟ ــ شب میرسه دستمون،صبح هم میریم میاریمش ــ دیره،خیلی دیره،پیگیر باش زودتر حکمو بفرستن برامون ــ اخه ــ امیرعلی کاری که گفتمو انجام بده ــ نباید عجله کنیم کمیل،باید کمی صبر کنیم ــ از کدوم صبر حرف میزنی امیرعلی؟سمانه حالش بده؟داغونه؟میفهمی اینو با صدای عصبی غرید: ــ نه نمیفهمی این حالشو والا این حرف از صبر نمیزدی با خودش عهد بسته بود ،که تا آخر هفته سمانه را از اسنجا بیرون ببرد ،حالا به هر صورتی،فقط نباید سمانه اینجا ماندنی شود. امیرعلی انقدر خیره کمیل بود که متوجه خروج او نشد ،با صدای بسته شدن در به خودش آمد. از حرف ها و صدای بلند کمیل دلخور نشده بود، چون خودش هم می دانست ،که کمیل در شرایط بدی است،مخصوصا اینکه به سمانه هم علاقه داشت،امروزانقدر حالش بد بود ،که به جای اینکه خانم حسنی بگوید،سمانه می گفت،و این برای کمیل حساس نشانه ی آشفتگی و مشغول بود ذهنش بود. هیچوقت یادش نمی رفت،آن چند روز را که سمیه خانم کمیل رامجبور به خواستگاری از سمانه کرده بود،با اینکه کمیل آرزویش بود اما به خاطر خطرات کارش قبول نکرد و چقدر سخت گذشته بود آن چند روز بر رفقیش. سریع به سمت تلفن رفت و باهماهمنگی ها ی زیاد،بلاخره توانست حکم دستگیری رویا صادقی را تا عصر آماده کند ... @Komeil3
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😻🤤 ♡|وعشق‌، صداےفاصلہ‌هاست💔 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
●○||•⇩😍🤤🦋
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
●○||•⇩😍🤤🦋
نامت‌مانندنسیمۍ🌿 بیدارم‌میکندوبہ‌ذهنم‌مۍآید🙃 میدانم‌کہ‌امروزهم بامن‌است✨😍
شبیه ابر بهاری دلم عجیب گرفته کجاست شانه امن برادری که ندارم؟! 💔😔🖐🏻
♥🍃 🍃 • • ●|💛روایتۍازتو💛|● • • •|شهید‌ابراهیم‌هادےونگاه‌بہ‌نامحرم|• همرزم‌شهید‌تعریف‌میڪرد: میگفت رفتم پیش ابراهیم هنوز متوجہ حضور من نشده بود!باتعجب‌دیدم‌هرچند‌لحظہ‌سوزنےرابه پشت پلڪ چشمش مے‌زند!! گفتم:چیڪار‌میڪنے‌ داش‌ابرام؟ تامتوجه من شد ازجا پرید و گفت:هیچے؛چیزے‌نیست!گفتم باید بگے براےچے سوزن زدے به صورتت! مڪثے ڪرد و خیلے آهسته گفت: سزاے‌چشمے‌ڪہ‌به‌نامحرم‌بیوفته‌همینہ.. •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
هیچ‌وقت‌نگوخدابھم‌پشت‌کرده🚶‍♂ شایدتوبرعڪس‌نشستۍ :)
°○•📸🦋•○° روی کمدش این جمله از امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود: "در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته‌اید، همان‌ جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهٔ کارها به شما متوجه است." 🌱 💔 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
❞و‌تو‌؛ مۍآیۍ ‌شهیدان‌نیز‌مۍآیند . . و‌آوینۍ‌ روایت‌مۍ‌ڪند ‌فتح‌نھایۍ‌را . .!🌿.'❝ --
آرزویم را شــهــادت مینویسم🤲🏻 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝