۹ آبان ۱۳۹۹
دیروزپشتخاکࢪیزبودیم
وامروزدرپنآهمیز!
دیروزدنبالگمنامۍبودیمو
امروزمواظبیمناممانگمنشود😔
جبھہبودۍایمانمۍدادواینجآ
ایمانمانبومۍدهد💔
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
شھیدمحمدحسینفھمیده🥀
خیلۍهافقطسنشونبالارفتھ
ولۍهنوزبزرگنشدن؛
بعضۍهاهمحتۍباسنپایین
بزرگشدنوبزرگهستن..
میتونہسیزدهسالتباشھ
ولۍبزرگباشۍ،خیلےبزرگ🙃💔
مثلیکشھید،
مثلیڪحسینفھمیدہ
۹ آبان ۱۳۹۹
#با_شهدا_گم_نمی_شویم ❤️
🍃با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن !😁
- حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟😂
- حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه !😶
بروجردی هم کم نمیورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت :
" بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم 😉
"شهید محمد بروجردی"❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
❝↯❥〗
دستمنمیرسد
بہتماشآۍڪربلا ...
بابغضبہروۍ
عڪسِحرم 💔
دستمیڪشم(:" ... !
۹ آبان ۱۳۹۹
55doai.mp3
5.21M
پر مفهموم ترین و زیباترین صوتی که شنیدم...❤️
به طاها به یاسین
#آرامش
#تلنگر
#ماملت_شهادتیم
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
﴾°●•🥀•●°﴿
آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از
مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت
اینــــــچنینے بخــــــوانم ...💔
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
گمنام؛یعنی
کسی که دنیا را حتی
به اندازه یک نام هم نمیخواهد....
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
شھدا؛
دعآداشتند،ادعآنداشتند؛
نیایشداشتند،نمایشنداشتند؛
حیآداشتند،ࢪیآنداشتند؛
رسمداشتند،اسمنداشتند..
#کجاییکاریم؟!
۹ آبان ۱۳۹۹
#جهاد_جوان
جوان بسیار باحیایی بود🙂
.در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان مذهبی و حزب اللهی.
همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود🍃. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند.
مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لب هاش بود☺️ اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد..
گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها.☝️
﴿📚برگرفتهازمصاحبهبا
دوستانشهید درحزباللھ﴾
#شهید_جهاد_مغنیه
#برادرجانم😍♥
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
#هوالعشق🖤
#پارت_پنجاه_و_سه❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیریヅ
ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه ما هم کاری کردیم که به یقین برسه
ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟
ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش،دیگه هم ندیدمش باور کنید.
ــ بشیری الان تو کماست
ــ چی ؟تو کما؟
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟؟
ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن.
مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود.
کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت:
ــ پیامکو کی ارسال کرد؟
ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن،وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید.
ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟؟
ــ نه هر چی بود رو گفتم
ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم.
رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد .
قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد
#ادامہ_دارد...
@Komeil3
۹ آبان ۱۳۹۹
#هوالعشق🖤
#پارت_پنجاه_و_چهار❃
#پلاک_پنهان🌿
#فاطمه_امیری
پو خندی زد و گفت:
ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی برنمیخوره.
چهره اش درهم رفت وبا ناراحتی ادامه داد:
فقط بدونید من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم اواخر میخواستم غیر مستقیم همه چیزو لو بدم اما شما زودتر دست به کار شدید،دیگه برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیفته ،فقط انتقام من که نه،اما انتقام بشیری و سمانه و اونایی که گول این گروهو خوردنو بگیرید
کمیل بدون حرف از اتاق بیرون رفت.
رویا سرش را روی میز گذاشت ،باید اعتراف می کرد تا آرام می گرفت،می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما هر چه باشد بی شک بهتر از زندگی برزخی اش است.
باورش نمی شد همه چیز تمام شد،در باز شد با دیدن خانمی که با دستبند به او نزدیک می شد زیر لب زمزمه کرد:
ــ همه چیز تموم شد همه چیز
امیر علی با خوشحالی روبه کمیل گفت:
ــ اینکه عالیه،الان خانم حسینی بی گناهه اگه حکمشو الان بزنیم فردا آزاده
کمیل که باورش نمی شد روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشیدو لبخندی بر لبش نشست:
ــ باورم نمیشه امیرعلی ،باورم نمیشه
ــ باورت بشه پسر،
ــ باید هر چه زودتر از اینجا دورش کنم،این قضیه پیچیده تر از اون چیزی هست که فکرشو میکردم،
ــ الان خداروشکر یه قسمتی از قضیه حل شد،از این به بعد میتونی با ارامش به بقیه پرونده رسیدگی کنی
ــ خداروشکر،فقط کارای آزادی خانم حسینی رو انجام بده ،میخوام هر چه زودتر از اینجا بره
ــ چشم قربان همین الان میرم
چشمکی برای کمیل زد و از اتاق بیرون رفت.
محمد سریع پیامکی برای محمد نوشت"سلام،سمانه فردا آزاد میشه"سریع ارسال کرد .
سرش را به صندلی تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت...
#ادامہ_دارد...
@Komeil3
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹ آبان ۱۳۹۹
:)໒✿
یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ
پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد.
از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
خیلی منقلب شدم.در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم...
📚کتاب سرو قمحانه، ص 132
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۹ آبان ۱۳۹۹
۹ آبان ۱۳۹۹
#سورهدرمانے
🍃🍂 شفاے بیمارے 🍃🍂
امام صادق ؏ ؛
هر کس که مریض شود سر را بر درون
پیراهن خویش برده و ۷ یا ۷۰ مرتبه
سوره حمد بخواند من ضامن
عافیتش هستم
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
۹ آبان ۱۳۹۹