eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 انتقام در راه است فرمانده سپاه: به ملت عزیز اطمینان می‌دهیم که واکنش قاطعی نسبت به ترور دانشمند هسته‌ای خود خواهیم داشت. دشمنان باید منتظر واکنش‌های ایران باشند؛ آن هم با کیفیت و وضعیتی که خودمان تعیین می‌کنیم. •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
تزریق آزمایشی واکسن ایرانی کرونا از دی ماه 🔹سخنگوی وزارت بهداشت: با خرید واکسن تلاش می‌کنیم که تا پایان سال ۲۰ درصد از هم‌وطنان‌ را واکسینه کنیم. 🔹با توجه به اینکه کشورهای تولیدکننده واکسن، مردم خودشان را در اولویت قرار خواهند داد، قطعاً باید روی تولید داخل حساب کنیم. 🔹در دی ماه اولین کارآزمایی بالینی واکسن ایرانی را انجام می‌دهیم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت در فصل بهار سال آینده واکسن ایران آماده خواهد بود. •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 🌿 ヅ با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه کرده بود،در پرو چادرش را مرتب کرد و خارج شد. یاسمن با دیدن سمانه گفت: ــ سمانه باور کن نمیخواستم بگیرم ها ،ولی شوهرت به زور حساب کرد سمانه چشم غره ای به کمیل رفت. بعد از تحویل خریدها ،و تشکر از یاسمن از مغازه خارج شدند. سمانه به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ چرا حساب کردید؟ ــ چه اشکال داره ــ قرارمون این نبود ــ ما قراری نداشتیم سمانه به سمت مغازه ای مردانه قدم برداشت و گفت: ــ مشکلی نیست،پس لباسای شمارو خودم حساب میکنم کمیل بلند خندید،سمانه با تعجب پرسید: ــ حرف من کجاش خنده داشت؟ ــ خنده نداشت فقط اینکه ــ اینکه چی؟ ــ من لباس خریدم ــ چـــــــی؟ ــ اونشب با دوستم رفتم خریدم سمانه یا عصبانیت گفت: ــ شما منو سرکار گذاشتید؟ ــ نه فقط یکم شوخی کردم ــ ولی شما سرکارم گذاشتید. کمیل به سمت در خروجی قدم برداشت و آرام خندید. ــ گفتم که شوخی بود،الانم دیر نشده شام نخوردیم ،شما شامو حساب کنید. ــ نه پول شام کمتر از خریدا میشه به ماشین رسیدند کمیل در را برای سمانه باز کرد و گفت: ــ قول میدم زیاد سفارش بدم که هم اندازه پول لباسا بشه سمانه سوار شد کمیل در را بست و خوش هم سوار شد. ــ آقا کمیل من به خانوادم نگفتم که دیر میکنم ــ من وقتی تو پرو بودید با آقا محمود تماس گرفتم ،بهش گفتم که کمی دیر میکنیم سمانه سری تکان داد و نگاهش را به بیرون دوخت،احساس خوبی از به فکر بودن کمیل به او دست داد. کمیل ماشین را کنار یک رستوران نگه داشت ،پیاده شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد که با یک تشکر وارد شد،نگاهی به فضای شیک رستوران انداخت و روی یکی از میز ها نشستند،گارسون به سمتشان آمد،و سفارشات را گرفت،تا زمانی که سفارشاتشان برسد در مورد مکان عقد صحبت کردند،با رسیدن سفارشات در سکوت شامشان را خوردند،سمانه زودتر از کمیل سیر شد ،خداروشکری گفت و از جایش بلند شد. ــ من میرم سرویس بهداشتی ــ صبر کنید همراهیتون میکنم ــ نه خودم سریع میام به طرف سرویس بهداشتی رفت،سریع دست و صورتش را شست و بعد از مرتب کردن روسری اش از سرویس خارج شد،به طرف میزشان رفت اما کسی روی میز نبود،کمی نگران شد ... 〇 @Komeil3➣ •ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓ 🌿{https://eitaa.com/komeil3/8953
🖤 🌿 ヅ به سمت پیشخوان رفت تا سریع حساب کند و به دنبال کمیل برود. ــ آقا صورت حساب میز 25 میخواستم ــ حساب شده خانم سمانه با تعجب تشکری کرد و از رستوران خارج شد و گوشی اش را در اورد تا شماره کمیل را بگیرد اما با دیدن کمیل که با لبخند به ماشین تکیه داد،متوجه قضیه شد. ــ چرا اینکارو کردید،مگه قول ندادید من حساب کنم؟ کمیل در را باز کرد و گفت: ــ من یادم نیست به کسی قول داده باشم سمانه چشم غره ای برایش رفت و سوار ماشین شد. در طول مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و در سکوت به موسیقی گوش می دادند. کمیل ماشین را کنار در خانه نگه داشت ،هر دو پیاده شد‌ند. کمیل خرید ها را تا حیاط برد. ــ بفرمایید تو ــ نه من دیگه باید برم سمانه دودل بود اما حرفش را زد: ــ ممنون بابت همه چیز،شب خوبی بود،در ضمن یادم نمیره نزاشتید چیزیو حساب کنم کمیل خندید و گفت: ــ دیگه باید عادت کنید،ممنونم امشب عالی بود سمانه لبخندی زد،کمیل به سمت در رفت. ــ شبتون خوش لازم نیست بیاید بیرون برید داخل هوا سرده بعد از خداحافظی به طرف ماشینش رفت،امشب لبخند قصد نداشت از روز لبانش محو شود. صدای گوشی اش بلند شد ، می دانست محمد است و می خواهد ببیند چه کار کرده است،اما با دیدن شماره غریبه تعجب کرد. با دیدن عکس های امروز خودش و سمانه و متن پایین عکس ها عصبی مشتی محکمی بر روی فرمون کوبید. ــ مواظب خانومت باش آرامشی که در این چند ساعت در کنار سمانه به وجودش تزریق شده بود،از بین رفت،دیگر داشت به این باور می رسید که آرامش و خوشبختی بر او حرام است. خشمگین غرید: ــ میکشمتون به ولای علی زنده نمیزارمتون ... 〇 @Komeil3➣ •ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓ 🌿{https://eitaa.com/komeil3/8953
میشه واسھ حال دلامون دعا کنید🙃
یه چیزی بگم اگه کسی تو‌ کما‌ باشه خانواده اش همه منتظرن که برگرده... خیلیامون تو‌ کمای گناه رفتیم اهل بیت منتظرمونن... ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『بسم‌رب‌‌‌الࢪضا💚』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°♥🖇📿✿ بی گمان چشم خبر میدهد از سر درون... ورنه چشم شهدا اینهمه آرام نبود... 😭♥️ 😻🤤 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
(:♥روز خودرا باخواندن زیارت نامه شهدا آغاز کنید♥:) 🕊زیارت نامه شهدا🕊 بسم الله الرحمن الرحیم • السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَک• 🌹شادی‌روح‌شهدا‌سلامتی‌رزمندگان صلوات🌹 💛
🦋 . ‌. نعمت‌ِآسمان‌فقط‌باران‌‌نیست!🙃 گاهے‌خٌدا؛کسی‌را‌نازل‌میکند به‌زلالےباران... مثلِ‌ تُ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 🕊 روز تون شهدایی🌷
﷽* راه سردار، کلام سردار🎤 هرکس از خدا بترسد، خدا همه چیز را از او می ترسانَد. آن قـدر حضور خدا برایش پررنگ بود که در نامه ای به یکی از یـارانـش چنین گفت: بــرادر خوبم! اجــازه نـده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. انسان در ایـن مرحله در اثـرمراقبت_نفس و مواظبت بر طاعت الهی، از جنبۀ خُلقی و بشری خویش فانی شده و غرق در حضرت حق می شود و از تجلیات آسمائی بهره مند می شود و به ولایت معنوی نائل می آید. 📚: رفیق خوشبخت ما اللهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم
ابراهیم می‌گفت‌: اگہ جایی بمانے ڪه دست اَحَدی بهت نرسہ کسی تو رو نشناسہ خودت باشے و آقا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره این خوشگلترین شهادتہ..!
°○•📸🦋•○° به ‌غیر‌ گوشه‌ ی‌ بامِ ‌تو ‌ای‌ امام‌ رئوف ڪبوتر‌ِ دلمان جَلد ‌هیچ‌ جایی‌ نیست...(: 🌿 💛 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
دݪم‌گرفتہ‌است‌نمیدانم‌چرا... باز‌دݪم‌هوایی‌گلزاࢪ‌شدھ‌است.. هوایی‌خنڪ‌هاے‌سنگ‌مزاࢪ‌شهید‌گمنامے‌کہ... دݪم‌ࢪاجلا‌میدهد... سࢪم‌را‌میگذاࢪم‌روے‌سنگ‌مزاࢪ‌و‌بہ‌اشڪ‌‌هایم‌اجازھ‌باࢪیدن‌میدهم... !
https://harfeto.timefriend.net/16070067680561 حرف‌بزن‌اندڪۍدلت‌راآزادڪن‌ازحرف‌هاے مانده‌برروےآن:))‼️ رفقآدلمون‌امشب‌بدگرفتھ💔:) بریـم‌یڪم‌حرف‌بزنیم‌حال‌دلمون خوب‌بشھ🙃 پاسخ‌ناشناسیات: @Komeil_78
توازکنارم‌گذشتی‌ومن... توسلامم‌کردی‌ومن... تودعایم‌کردی‌ومن.. آخرش تومی‌آیی‌ومن‌هنوز 💔
🙂♥🍃
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
🙂♥🍃
چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب، بدون اینڪه خودت بفهمی... توی زندگیت ظاهر میشن و زندگیت روتغییر میدن... اون وقته ڪه میفهمی خدا، خیلی وقته جواب دعاهات رو، بافرستادن بنده هاش داده...(: