【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
•°🎞🌙'
•
.
هرکسـےکـھبـھخطنزدیڪتراست ،
بـھخطرنزدیڪتراست ،
ارزشبالاتریدارد . . . :)💔
#شھیدحسنباقری'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت بیست و سوم
- هانیه :
عکس های ابراهیم را نگاه میکردم و هنوز باورم نمیشد که الان دیگه کنار ما آدم ها نیست . . .!
اون شب وقتی خوابیدم ،خواب دیدم:
یک جایی بودم که همه اش خاک بود و دود …
صدا ی تیر میومد هربار یکی داد میزد : بزن بزن!
خیلی گرم بود
آسمان پشت سر هم روشن و خاموش میشد
پاهایم روی خاک گرم و نرم حرکت میکردند
سردرگم داشتم به اطرافم نگاه میکردم
یک آقایی امد جلو و گفت دنبال من بیایید...
به لباسش با دقت نگاه میکردم
نوشته بود هادی ذوالفقاری
راه را برایم باز میکرد تا اینکه رسیدیم به جایی
مثل جوی آب ولی بزرگتر
خیلی شلوغ بود
هادی ذوالفقاری همون آقایی که راه را برایم باز میکرد رفت پیش یکی و گفت : داداش ابراهیم این هم امانتی شما و رفت✋🏻
اون آقا اومد جلو
سرش پایین بود
خیلی دلم میخواست بدانم این پسر چهارشانه کیه
دستش را بالا آورد و از جیب سمت چپش به من یک سربند داد
سربند قرمز یـــازهــرا!"
خواستم ازش تشکر بکنم
اینبار سرش را بالا آورد
ابراهیم بود(:
گفت خوش اومدی✋🏻ورفت
خیلی تلاش کردم برم دنبالش
اما جلوی راهم یک سیم های دایره دایره ای بود
صداهای ناواضحی از تیر و فریاد میومد مضمون:
کمیل کمیل صدامو دارید مهمات نداریم...
کمیل کمیل عراقی ها نزدیک شدن
کمیل کمیل ما دیگه چیزی برای دفاع نداریم!
کمیل کمیل حلالمون کنید (:✋🏻
---
آنقدر خوشحال بودم که فکر بکنم به خاطر ذوق زیاد از خواب پریدم!
سریع رفتم جلوی آیینه، دقیق خودم را نگاه کردم
دور سرم چیزی نبود!؟
پس سربنده کجاست چند دقیقه اول فکر میکردم همه چیز واقعی بوده تااینکه یکم بعد فهمیدم خواب بودم …
اون پسر چهارشانه ابراهیم بود 🌱"
سربند یــازهـــراقرمز بهم داده بود !
چند بار خودم را به خواب زدم تا شایـــد
ادامه خوابم را ببینم …
شایـــد یکبار دیگه ابراهیم را میدیدم
و میپرسیدم : چرا گفتی خوش آمدم
صداهای کمیل کمیل توی گوشم اکو میشد'
ساعت چهار صبح بود …
صبح باید برای کنکور درس میخواندم
برای همان پلاک هایم را روی هم فشار دادم تا خوابم برد
صبح همون روز شروع کردم برای کنکور درس خواندن ...
تست زدم
زمان گرفتم
خیلی خوب بود! پیشرفت کرده بودم
گوشیم زنگ خورد سارن بود
---
- سلام آماده ای دیگه؟!
+ سلام برای چی!؟
- هااانیه مگه دیروز قرار نشد تو صبح حاضر باشی؟
+ نه :( کی گفتید که من متوجه نشدم
- عزیزم شما دیروز کلا گیج بودی سریع آماده شو بیا پارک …
---
دلم میخواست بگم نمیتوانم میخواهم درس بخوانم اما باز ترسیدم که مسخره ام بکنند
برای همین سکوت کردم "
لباس هایم را پوشیدم …
سعی کردم رنگ سبز را انتخاب بکنم
مثل لباس ابراهیم
با عجله رفتم که سریع برگردم !
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
•
.
دعاکنیمبرایدردمبتلاشدنبـھ
امامزمانمون..:)💔
اونوقتبـھقولشھیدمـرآدی
اگھیِجمعـھدعایندبـھرونخونـے
حسکسـےروداریکـھشبانـھ
لشکرامامحسین؏روترککرده..🚶🏿♂
#یابنیـآس'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
#زیارت_نامه_شهدا🌸🍯'
"بـسماللهالࢪحمنالࢪحـیم"
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادیروحشھداصلوات🌱'!
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥(:
•
.
زمانـےکـھمحوچھرهیآسمانیتمیشوم
آرامشدرعمقوجودمنفوذمیکند!
ابراهیـمجـٰآنم؟..
آرامشنگاهـتبـےانتھاست...:)♥
#رفیقروزایتنھـٰایــے'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
بعضـےوقتاچقدردلمبرایشھداواوندنیای
قشنگـےکـھداشتنتنگمیشـھ..:)🚶🏿♂💔
#جـٰامانده'
536.5K
امام زماݩِ تـــو ؛
براے شخصِ تـۅ، وقٺ میۍگذاࢪد،
بࢪنامھ میۍࢪیزد،
حمایٺٺ مۍڪند،
اگـــࢪ....!
🎧#اسٺآدشجاعے
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
همـھیِدوربینکَنونگرفتندستشون
بیویهمـھشونمیادربارهکربلاستیاعشق
وجنونشھادت!🚶🏿♂
خانمـآهمچادرانداختنروسرشونبعد
هـےعکسمثلاهنریمیگیرن🔪🚶🏿♂
آقایونهمکـھاصلاریشویقـھآخوندی
ازشونجدانمیشـھ!😐💔
خبشماکـھمیخوایددیدهبشینچرابـھ
اسمدینومذهبآخـھ؟!!
بسنیستتوروخدا؟!!
بعدتازهبھونشونماینـھکـھمامبلغاندین
هستیم😐
میخوایمبـھجامعـھبفھمونیممذهبیااُمُل
نیستن!!
شماخودتوکردیشبیـھاوناباتفاوتیِ
چادروریش . . . !
بعدشمیخوایاُمُلنبودنتوثابتکنـے؟!😏
مداحی آنلاین - توصیه هایی برای عید غدیر خم - استاد قرائتی.mp3
1.03M
•°🎧🌻'
•توصیھهاییبرایعیدغدیرخم :)💚
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت بیست و چهارم
- هانیه :
نشستیم روی یکی از نیمکت های پارک که سایه بود
یکم گفتند و خندیدند
چندتا تیکه هم بار مردم کردند!
---
ریحانه : هانیه میگم تو که انقدر فالور داری
چرا نمیری خونه این پسره که لایکت میکنه؟!
خونه اشونودیدی؟
خیلی شیـــکه🚶♀
تازه کلی دنبال کننده های پیچت زیادتر میشوند!
- بیخیال بابا من اهل این کارها نیستم
حدیث : خواهرم تو که هر غلطی خواستی کردی حالا میگی اهلش نیستم!؟
- دلم نمیخواد مشکلی دارید؟؟
سارن : خب برای چی؟ دلیلت چیه؟؟
تازه بابای پسره از این کله گنده هاست
کنکورت و راه میندازه
- میخوام صد سال سیاه راه نندازه
ننه باباشم میخوان هرکی باشن ، باشن
دنیا : من اگه جای تو بودم قبول میکردم
حداقل روی اون دختر عموت، نیلی هم کم میکردی
----
-هانیه :
وقتی این حرف سارن شنیدم یکم وسوسه شدم
اما دوباره یاد خواب دیشب افتادم …
سربند یازهرا
مگه قرار نبود روی ابراهیم را کم بکنم؟!
حالا این ها چی میگفتن این وسط؟!
نیلی هم بره بمیره ، خیلی برام تاحالا زحمت کشیده که من برای رو کم کنی خودم را بندازم توی خطر
نه من باید ثابت کنم ابراهیم ✋🏻
"من هم میتونم مثل تو باشم"
همونجا بدون خداحافظی از پارک بیرون امدم
ابراهیم تاالان که من بردم
عقب نمونی داداش
اصلا اون روز ناراحت نشدم که چرا قبول نکردم!؟
بلکه فکر میکردم اینکه قبول نکردم باعث شده یکی از ابراهیم جلو بزنم
و خب بعد ها فهمیدم شهدا خیلی زودتر از ما دنیارا بُردَن :)
هنوز هم خدارو شکر میکنم که تن به انجام همچین کاری ندادم
نیمه اول زندگی من بعد از ابراهیم متوقف شد
و فقط برای رقابت با ابراهیم نیمه دوم را شروع کردم!
رفاقت با ابراهیم ارزش خیلی بیشتری از رفاقت با بچه های خیابون داشت
این را بعد ها فهمیدم که ای کاش همه این و توی زندگیشون سرلوح رفاقت میکردن
رسیدم خونه …
با ذهن درگیر درس میخواندم
اینستارا حذف کردم واقعا هربار که میرفتم داخل پیج از این پسره میترسیدم
میترسیدم یک کاری بکنه
برای همون حذفش کردم
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣