eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا . . . ماهمون‌اشرف‌مخلوقاتی‌هستیم‌‌کہ‌خدا ‌پیش‌این‌واون‌خیلی‌پُزمونوداده...!! شیطون‌سردستھ‌اونائیـھ‌کـھ‌میخوان‌سر بھ‌تنمون‌نباشـھ!! بھونـھ‌دستش‌ندیم! وبرایِ‌خوب‌موندن‌تلاش‌کنیم🚶🏿‍♂..
ودرآخر.. قبرستان‌هاپرازجوانانیست‌کہ‌میخواستند درپیری‌توبہ‌کنند:)!! خلاصھ‌کہ‌محکم‌سرداستان‌ترڪ‌گناهمون بمونیم‌وبھش‌عمل‌کنیم!😊🙋🏻‍♂
https://harfeto.timefriend.net/16304972061644 منتظرنظرات‌وپیشنھاداتتون‌هستم:) وهمچنین‌تجربھ‌هایِ‌ترڪ‌گناهتون!😄 - @nasenas113 ! محضرخداناشناس‌هاروجواب‌میدم! التماس‌دعایِ‌عاقبت‌بخیری،یاعلـے..🍃'
『بسم‌رب‌نگآھ‌‌چشمآنِ‌ابراهیم♥🌱'』
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥':)
• . مَن‌صدایِ‌نفست‌راسلامـےمیدانم ؛ کھ‌آفتاب‌اولین‌باربہ‌دانـھ‌ی‌گندم‌‌داد♥:) 🌱' ⸤ Eitaa.com/komeil3
💣♥️🖇'
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
• . جوان‌ انقلابـے ، خود را برایِ مردم میکُشد همانطور کـھ شھدا برایِ مردم خود را فدا کردند : )♥️ - حـٰاج‌حُسین‌یکتآ - ⸤ Eitaa.com/komeil3
https://eitaa.com/shahid_gholami_73/689 زیارتتون‌قبول🌱' دمتون‌امام‌حسنـےلطف‌کردین:)💔
-روایتۍازطُ♥:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت چهلم - هانیه : داشتم اتاق را تمیز میکردم چادری که آن شب سر کرده بودم و پاره شده بود دیدم روی میز گذاشتمش که به مامان تحویلش بدهم زیپ کیفم را که باز کردم یک تیکه از جعبه دستمال کاغذی که آدرسی داخلش نوشته شده بود را دیدم برای همون افسر گشت ، سید بود حالا که پیدایش کرده بودم دور از ادب بود باید میرفتم … بعد از ظهر چادر سر کردم و کیفم را برداشتم از یک شیرینی فروشی یک جعبه شیرینی خشک خریدم و رفتم دنبال آدرس … کوچه پس کوچه های تهران یکی یکی میگذراندم دنبال کوچه سماوات میگشتم… بعد از پرس و جو فهمیدم کوچه سماوات یک کوچه قبل از چهارراه اصلی هست" خدای من… حالا این سید را از کجا پیدا بکنم!؟ اصلا ما خیلی سید داریم اگه توی این کوچه سه تا سید باشه از کجا این سید جوان ناجی را پیدا بکنم'! با استرس یکی یکی به مردم نگاه میکردم به مغازه ها نگاه میکردم سمت بچه هایی که کنار جدول نشسته بودن رفتم و پرسیدم --- - سلام بچها شما سید و میشناسید؟ + سلام خاله سید زیاد داریم کدوم را میگید؟؟ - اسمش را نمیدونم ولی یک آقای جوان هست که چند وقت پیش دست و سرش شکسته بود قدش هم بلنده + خاله گرفتی مارو ؟ از کجا بشناسیمش + باشه ممنون… ---- جلو تر سه چهارتا پسر داشتن فوتبال بازی میکردن - سلام آقا پسر شما سید و میشناسید!؟ + بله - خببب کجاست اشاره کرد به خودش و گفت: + اینجا ، سید منم --- کلی خودم رد سرزنش کردم که چرا اسم این سید را نپرسیدم که حالا یک پسر نوجوان بگه سید منم بنده خدا خب خودش هم سید بود داخل مغازه ها شدم نشانی های این سید دادم هیچ کدلم نمی‌شناختند کم کم داشتم شک میکردم که نکنه آدرس را اشتباه دادند… یک خانم هم گفت اینجوری پیدایش نمیکنید باید اسمش را یادداشت میکردید چند بار کوچه را رفتم و برگشتم بچه هایی که داشتند فوتبال بازی میکردند هربار می‌پرسیدند هنوز پیدایش نکردی؟! رسیدم به آخر کوچه چندتا خانم جلوی در سبز رنگ آهنی ایستاده بودند رفتم جلو پرسیدم ببخشید شما سید میشناسید ؟ یک آقای جوان هست چند وقت پیش دست و سرش شکسته بود یکی از خانوم ها با شک و تردید گفت توی چهار راه اصلی یک حجره نجاری هست به اسم حاج مرتضی این سید هم کنار حاجی هست از کوچه درآمدم بیرون وارد چهارراه اصلی شدم با یکم پرس و جو حجره حاج مرتضی رل پیدا کردم اون روز یک پا کاراگاه شده بودم رفتم داخل ! کسی توی حجره نبود ناچار نشستم روی صندلی تا یکی بیاد و جوابگو باشه… چندتا مشتری هم آمدند وقتی دیدند این حاجی نیست رفتند! تقریبا یک ربع بعد یک آقای نسبتا پیر وارد حجره شدند بلوز قهوه ای و جلیقه سیاه پوشیده بودن کلاه بافتنی قدیمی سبز هم سرشون بود! ---- - سلام حاجی + سلام دخترم ! ببخشید منتظر نشستی سفارش داری؟ - نه حاجی من با یک آقایی به اسم سید کار دارم ، توی کوچه سماوات یک خانومی آدرس شما را به من داد + خیره ، اما اینجا سه چهار تا سید داریم با کدومشان کار داری!؟ - راستش اسمشان را یادم نمیاد ولی حدودا جوان هستند و چند وقت پیش هم دست و سرشون شکسته بود + خب فهمیدم کی را میگی سید محمد! خیره پس …! منطورشونو نفهمیدم و با عجله پرسیدم - حاجی، آدرسشونو میدین!؟ + گفتم این محمد چرا اینجوری شده ، خب... دخترم بشین الان میاد اینجا که با من بره مسجد بعد کارت را بهش بگو… ---- دقایقی توی حجره کنار حاجی نشستم هرکس از جلوی در حجره رد میشد به حاجی سلام میکرد و با تعجب به من نگاه میکرد برای اینکه زمان بگذره حاجی برایم یک غزل از حافظ خواند… نویسنده ✍ |
رفقامتاسفانـھ‌امشب‌یِ‌مشکلـےپیش‌‌اومده نمیتونم‌جلسـھ‌روبرگذارکنم !🤦🏿‍♂ حلال‌کنیدفرداجبران‌میشـھ :))✨🌱
『بسم‌رب‌نگآھ‌‌چشمآنِ‌ابراهیم♥🌱'』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزارشهید محمدرضادهقان امیری🌹🌹 گلزارشهدای امام زاده علی اکبر،چیذرتهران💚
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
مزارشهید محمدرضادهقان امیری🌹🌹 گلزارشهدای امام زاده علی اکبر،چیذرتهران💚
• . پروردگارا... واژه‌شھیدچیست؟ کـھ‌رویِ‌هرجوانـےمیگذاری ، این‌چنین‌زیبامـےشود:)♥ ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥'!
• . رویِ‌مزارش‌نوشتـھ‌بود ؛ بگذاریدگمنام‌باشم،کـھ‌بخداقسم‌گمنام ‌بودن‌بھتراست‌ازاینکھ‌فرداافرادی‌وصایایم ‌راشعارقراردهنداماعمل‌بھ‌آن‌‌رافراموش کنند..:)💔 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
فعالیتآیِ‌مجازی‌‌خودتونُ‌دست‌کم‌نگیرید امروزازارآگاه‌سازی‌جامعـھ‌همین فضای‌مجازیِ..!!
سربازایِ‌جنگ‌نَرم‌فضای‌مجازی‌موفق‌ باشیدبـھ‌حق‌سربندهایِ‌یازهراٰ پیشونیتون:)💚
سالھامنتظرسیصدواندی‌مرداست.. انقدرمردنبودیم‌کہ‌یارش‌باشیم :)💔