🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت چهل و هشت
- هانیه :
چهل و پنج دقیقه بعد رسیدم آگاهی بابا و عمو داخل حیاط نشسته بودند
رفتم سمتشان …
---
- چیشد بابا؟
+ هیچی اصلا به حرف آدم گوش نمیدهند فقط میگویند داریم پیگیری میکنیم!
تو چرا اومدی!؟
- مامان گفت بیام تنها نباشید
+ میگن که هفته بعد بیاییم 🚶♂
----
توی راه برگشت تا خونه بابا میگفت :
نباید اصلا به رفاقت اعتماد کرد😞! مگس های دور شیرینی...
توی دلم خداروشکر کردم که هم من و هم بابا معنی رفاقت را درک کردیم
ابراهیم تو تنها رفیقی هستی که میشود بهت اعتماد کرد(:
من خیلی وقت ها گناهکار امدم با تو صحبت کردم اما توهیچ وقت سرزنشم نکردی ...
ابراهیم ای کاش
ای کاش میدانستم کجایی🙃'
از فکر درامدم بیرون و جهت تسلی گفتم:
درست میشه بابا ، باید به خدا اعتماد کرد
خودش پیگیری میکنه ✋🏻
بابا گفتش : چجوری؟ چجوری میخواد درست بکنه؟
گفتم : نمیدونم چجوری خدا انقدر راهکار برای گشایش کار بنده هایش داره که قابل شمارش نیست …
به چجوری بودنش فکر نکنید
شما به دادگاه اعتماد کردی
باید به خدا اعتماد و توکل بکنی چون تا اون نخواد دادگاهم هیچ وقت نمیتونه رد پارسا و باباشو بزنه
کسایی که داخل دادگاه هستن آدمای معمولی مثل من و شما هستن
باید به خدا توکل کرد
حسـبےاللهونعمالوڪـیل🌱"
وکیل فقط خدا✋🏻
بابا سکوت کرد بعد چند دقیقه گفت : راست میگی ، خداکنه کارمون راه بیفته
عمو درجا گفت :
چی چی و راست میگی! این خدا اگه وکیل ما بودم نمیزاشت اصلا این اتفاق بیفته که ما در به در دادگاه بشیم😑💔
گفتم :
عمو خدا گفت ! گفت ما نشنیدیم
سوره بقره آیه282( بخشی)
- مسلمانان ! در قرارداد های مدت دار، تعهدات مالیتان به همدیگر را بنویسید...🌱
عمو سکوت کرد و گفت : چرا کار سخت کرده خدا ... اگه کسی حال نداشته باشه قران بخونه چی؟؟؟
جواب دادم : عمو هرکی اطلاع نداشته باشه حداقل من یکی میدانم که چقدر کتاب درمورد موفقیت و اقتصاد خواندین
بین این همه کتاب ، قرآن هم میتوانستید بخوانید 🚶♀
آهی کشید و گفت : ای بابا هانیه
ایکاش حداقل دعا هامونو قبول میکرد ...
میخواستم باز درمورد مهربانی و شنوا بودن خدا حرف بزنم فکر کردم شاید این حرف ها برای عمو جالب نباشه برای همین قسمتی از شعر های مولانا را براش خواندم:
بـس دعاها ڪه خلاف است و هلاڪ🕸
کز کرم مینشنود یزدان پاڪ…
شڪر ایزد کن دعا مردود شد
ما زیـان پنداشتیم آن سود شد(:
مصلح است و مصلحت داند او
آن دعا را باز میگرداند او 🌱
---
فضای قشنگی بود همه داشتیم دد دل خودمان با خدا درد و دل میکردیم
وقتی شعر را برای عمو خواندم انگار دوباره امیدوار شد برای اولین بار از دهانش شنیدم که :
هرچی خدا بخواد همون میشه🙂
نویسنده✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
•• آنچنان جای گرفتی تــو به چشم و دلِ من ڪه به خوبانِ دو عالم نظری نیست مرا #مصطفی_صدرزاده🌷 سالگرد
•
.
گویندکـھازچـھروعاشقشدی؟!
گویمشرحلبخندترا..:))♥️
#تولدتمبارڪسِیدابراهیمما
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥'!
•
.
دَࢪبَندِتوام،خواه بُڪُشیاڪہࢪهآڪن
تࢪجیحِ مناینست، ڪھدَࢪ بَندِٺُباشم!:)
#سلامعلۍابراهیم🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
اونموقعهایـےکـھحتـےخودتونواسھ
خودتونغیرقابلتحملمیشیددقیقاهمون
موقعخدامنتظرتـھ :))♥️
#بروبشینباهاشحرفبزن..!
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
•°🎞♥'
•
.
نمیدانمچونتورادوستدارمنفسمیکشم
یانفسمیکشمکھتورادوستبدارم : )🌱
تنھامیدانمکھدوستداشتنتلحظھلحظھی
زندگیمرامیسازدوعشقتذرهذرهیقلبم
را ، آقاابراهیمهـٰادی♥️'!
#رفیقآسمونـےمَن'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت چهل و نه
- هانیه :
به خانه رسیدیم عمو هم آمد تا باما ناهار بخورد
مامان قرمه سبزی گذاشته بود …
سفره را که انداختیم بابا گفت :
کی فکرش را میکرد ما اینجوری بشویم؟؟ واقعا از بین این همه آدم چرا تمام دارایی من باید برود ..؟💔
گفتم: بابا چرا ناراحتی؟ مامان که بهت سخت نگرفته ، چیزی هم نیاز نداریم
یک سقفی هست و سالم داریم نفس میکشیم
بعدش خدا حواسش به ماهم هست 💚
وقتی کلی ثروت به ما داد و حواسش بود
نگفتیم خدا چرا به ما ثروت دادی
حالا که یک مشکلی پیش اومده میگم چرا ما (:؟
دائما حال دوران یکسان نباشد غم مخور✋🏻
عمو ، برای اینکه حال جمع را عوض بکند زد زیر خنده و گفت :
یک عمر از مسجد ومنبر فراری بودیم حالا خدا یک سخنران نصیبمون کرده مفت ومجانی😂💞ونصف هانیه هم زیر زمین بوده انگار!
باباهم خندید گفت : این عاقبت کاراییه که کردی دیگه😂💔
ناهار را که خوردند قرار شد من یک فال حافظ بگیرم ببینم چی در میآید
عمو اصرار داشت من فال بگیرم میگفت دست هانیه خوبه😅!
زیر لب نیت کردم ولی حافظ به شاخه نبات قسم ندادم به قرآنی قسمش دادم که به خاطر عشقش به خدا حفظ کرده بود(:
- مژده ای دل که مسیحا نفسی مۍآید
که ز انفـاس خوشش بوی ڪسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زده ام فالی و فریادرسی مۍآید
ز آتش وادے ایمن نه منم خرم و بس
هرکس آنجا بہ امید قبسی مۍآید
هیـچ کس نیست که در کوے تواشتکارینیست
هرڪسآنجا به طریق هوسی مۍآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی مۍآید
جرعه ای ده که به میخانه ارباب کرم
هر حیفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوزش نفسی مۍآید
خبر بلبل این باغ پرسیـد که من
ناله ای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی مۍآید🌱"
مامان تک خنده ای کرد و گفت : ما گفتیم به دست هانیه خوب میاد نه دیگه اینطوری
با حافظ قرارداد بستی😅!؟
عمو با خنده و شوخی گفت : این فال بیشتر از اینکه به مشکل ما بپردازه داره به شوهر نداشته تو میپـردازه😂!
خلاصه موفق شده بودم که دلـشان را آرام بکنم خیلی خوشحال بودم …
همیشه میگویم الان هم دوباره توضیحـ میدهم
ما گاهی مامور میشویم تا حال آدمهارا خوب بکنیم …♥️
خـدایا ماموریت انجام شد شما هم حواست به ما باشد✋🏻
قرار شد یک هفته دیگه دوباره عمو بیاد دنبال بابا و من همه باهم به آگاهی برویم…
موقع رفتن ، عمو کتاب گریه های امپراطور آقای فاضل نظری را از من گرفت که ببرد و بخواند تا موقع حرف زدن با من کم نیارد😅✋🏻
شبش مامان داخل اتاق آمد و گفت من برای تربیت تو خیلی کم گذاشتم اما حالا که میبینم رشد معنوی کردی خیلی خوشحالم…
من بیشتر وقت ها مطب بودم و سرم گرم بیمار ها بود …
بعدش هم گفت که
رضاالله فی رضاالوالدین 🙂!
این جمله به معنی واقعی عین موفقیت یک انسانه!
نویسنده✍ : #الفنـور_هانیهبانــو