eitaa logo
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
283 دنبال‌کننده
95 عکس
17 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › • . باترۍ خالـیھ بچه حزب‌اللهـے رو فقط هیئت میتونه شارژ کنھ🖤، - وَاینجا‌هیئتـےبایادوحضورشُهدا : )! . کانالِ‌اصلی ؛ ‌‌Γ eitaa.com/komeil3 . . . #هیئت‌خـٰادمان‌ِولـےعصر🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
چندی بعد خدمت حضرت آیت ‌الله خامنه ای بودیم که ایشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیان گذاری کردند.
در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، زمانی که عوامل داخلی و ابرقدرت ها ، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند ، با فرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب ، عازم پاوه شدم.
در کردستان با یاری خدا شهرها یکی پس از دیگری آزاد شدند😇.
در این مدت با تشکیل یک ستاد عملیاتی در شمال غرب ، فرماندهی پاسداران و بسیجیانی را که به کردستان می ‌رفتند را برعهده گرفتم😊.
با شروع جنگ تحمیلی من هم به خیل رزمندگان آن جبهه پیوستم.
و سرانجام در اول خرداد سال 1362 ، در حالی که با عده ای دیگر از همرزمانم در مسیر جاده مهاباد _ نقده در حرکت بودیم ، براثر انفجار مین به فوز عظیم شهادت نائل آمدم :)
نثار شهید محمد بروجردی صلوات.
التماس دعای فرج🌱 یا علی.
‹ بسم الله الرحمن الرحیم🌿 ›
- با معرفـے نامهـ؛ ‹ شهیدحامد بافنده › در خدمتتون هستیم رفقا .🌱 • هیئت‌خادمان‌ولـےعصر . . 🖤﹡⸤ @komeil_78
سلام به همه ی رفقا و بزرگواران✋🏼❤️ من حامد بافنده هستم ، متولد سال 1366.
از همان روزهای بچگی عاشق قرائت قرآن و مداحی بودم و این کار رو با علاقه ی زیاد ادامه دادم.
من تا 20 سالگی مشهد زندگی کردم. سپس برای ازدواج خانواده ام را راضی کردم و راهی استان کرمان شدم تا ادامه زندگی ام را آنجا و در کنار خانواده ی همسرم سپری کنم و 19 دی ماه سال 86 خطبه ی عقد ما جاری شد :))♥️
شغلم حسابداری بود و همسرم هم کارمند دولت بود . سال 89 بود که خداوند یک فرزند دختر به‌ نام فاطمه به ما عطا کرد 🥰🌸
وقتی ماجرای درگیری های سوریه پیش آمد برای اینکه بتوانم به سوریه بروم ، به آموختن زبان افغانستانی پرداختم و با لشکر فاطمیون عازم سوریه شدم:)
از سال 93 برای اعزام اقدام کردم ولی در اولین دوره شناسایی شدم و مجبور شدم برگردم😞
برای دوره بعد پیش آقای عرب پور رفتم اما ایشان هم اجازه ی حضور در جبهه را به من ندادند . وقتی برای بار آخر به ایشان گفتم نمی گذارید من بروم ؟ و باز هم نه نشیدم گفتم من می روم و از آنجا به شما زنگ می زنم☺️
برای اینکه راهی برای اعزام پیدا کنم به مشهد رفتم و از آن طریق اقدام کردم ، چون می‌ خواستم از طریق لشکر فاطمیون به سوریه بروم و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانی‌های اردوگاه داشتم و برای شهدای آن‌ها مداحی می‌ کردم و خیلی با آن‌ها رفت و آمد داشتم ، خیلی سریع به زبان افغانستانی مسلط شدم.
زمان اعزام که رسید همه ایرانی‌هایی که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و من نیز دوباره در آخرین دقایق شناسایی شدم.
ولی نیرو‌های فاطمیون گفتند که من پسر دایی آنها هستم و اگر من را برگردانند همه آن ۱۵۰ نفر با هم برمی ‌گردند و بدون من به سوریه نمی‌ روند و بالاخره من هم با نام مستعار علیرضا امینی به سوریه رفتم و تا سال 96 چندبار به سوریه اعزام شدم😇
در نهایت در 3 اردیبهشت سال 96 و در استان حماه به همراه بچه‌های تخریب در حال شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا بودیم و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم می‌ زدیم که ناگاه متوجه یک تله انفجاری کنار جاده‌ شدیم.
و تخریب ‌چی‌ها به خنثی کردن تله اقدام کردن اما در این کار موفق نبودند و با انفجار تله ، ترکشی به شاهرگ گردن من اصابت کرد🙂
همرزمانم من را به بیمارستان رساندند اما فایده ای نداشت و من به فیض شهادت دست یافتم و مزد تمام سختی هایی را که در راه اعزام به سوریه کشیده بودم را گرفتم و فدایی بی بی زینب کبری سلام الله علیها شدم:)💚
نثار شهید حامد بافنده صلوات.
التماس دعای فرج🌱 یا علی.