‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
خونمون همون خانی آباد بود من یه پیکان داشتم که حتی اونم فروخته بودم و با موتور این طرف و اون طرف میر
آخه انقلاب ما، دولت جدید التشکیل ما، اگر رنگ و بوی حکومت علی (علیه السلام) رو نمیداد، مفت نمی ارزید
توی شرایط سختی این مسئولیت رو پذیرفتم، آخه میدونید چند روزی بود که به کشورمون حمله شده بود
سربازای متجاوز عراق از مرز های جنوبی و غربی به خاک کشور عزیزمون حمله کرده بودند و جنگ شروع شده بود
‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
من اینجام🖐 با آقای رجایی اومدیم مجلس، و جلسه رای اعتماد نمایندگان مردم به وزیر جدید نفت داره برگزار
سرانجام بعد از رای گیری از نماینده های مردم در مجلس شورای اسلامی، در تاریخ سوم مهرماه ۱۳۵۹،من به عنوان وزیرنفت دولت آقای رجایی انتخاب شدم
عقیده داشتم جای وزیر نفت توی پالایشگاهه، نه پشت میز و توی جلسه، من باید همش به آبادان و اهواز و خوزستان و خرمشهر میرفتم تا بتونم از نزدیک به شرایط رسیدگی کنم
خب شرایط عادی نبود، از طرفی توی کشور ما تازه انقلاب شده بود وحکومت تازه تاسیس بود، از طرفی هم جنگ شده بود و از همه طرف تحت فشار بودیم
من هر روز در حال ماموریت بودم، یه بار گیلان، یه بار مشهد، یه بار اهواز، اصفهان، بوشهر... خلاصه هرجا ک نیاز بود خودمو میرسوندم تا بتونیم همه چیو به بهترین شکل کنترل کنیم
‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
اون روزا، نفت همه ی زندگی مردم بود، ما باید ازین سرمایه خدادادی حفظ و حراست میکردیم تا چرخه های اقتص
توی رژیم گذشته از نفت به عنوان کالا استفاده میشد، یعنی خام فروشی میکردن، اما من از وقتی روی کار اومدم نذاشتم این. اتفاق ادامه پیدا کنه، باید نفت خام رو پالایش و بهره برداری میکردیم تا بتونیم به عنوان ماده اولیه ازش استفاده کنیم و محصول تولید کنیم
آبان ماه شد یادمه به آبادان حمله کرده بودند و نزدیک بود عراقیا شهر رو محاصره کنند، با اینکه از همه طرف بابت ماموریت به آبادان نهی شدیم ولی من گفتم باید بریم، خون من از خون کارگرای عزیزی که الان توی پالایشگاه آبادان دارن زحمت میکشن رنگین تر که نیست
خلاصه نهم آبان ماه سال ۱۳۵۹ به همراه دوتا از معاونینم آقای بهروز بوشهری و آقای محسن یحیوی به آبادان رفتیم، بهمون گفتن شهر در محاصره هست و ما مجبور شدیم از جاده فرعی ماهشهر خودمو به پالایشگاه برسونیم