eitaa logo
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
284 دنبال‌کننده
95 عکس
17 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › • . باترۍ خالـیھ بچه حزب‌اللهـے رو فقط هیئت میتونه شارژ کنھ🖤، - وَاینجا‌هیئتـےبایادوحضورشُهدا : )! . کانالِ‌اصلی ؛ ‌‌Γ eitaa.com/komeil3 . . . #هیئت‌خـٰادمان‌ِولـےعصر🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌ علیکم رفقای عزیزِ جان ؛ رو به راه هستین ان‌شاءالله؟! الحمدالله🌱
یھ دل و این همه غم و غصه ! این جمله خیلی اوقات مصداقِ احوالاتمون میشه ؛ مگه نه؟!🚶🏻‍♂
دوستِ من! اون وقتایی کھ حالِ دلت رو به راه نیست و یه چیزایی تو این دنیا دلیل این بی‌قراری دلت شده .. نیاز نیست زانوی غم بغل بگیری و خودتو غرق کنی تو دریای اشک و غم و غصه !
یادت باشه با گفتنِ درد دلت پیش بقیه‌ی آدما دلت آروم نمیشه .. یادت باشه نیازی نیست که یه جوری عکس پروفایلت رو انتخاب کنی که اطرافیانت متوجه بشن حال‌واحوالِ تو خوب نیست ! - غم اینجوری حل نمیشه ، با واقعیتا زندگی کن :))!
میدونی اینجور مواقعِ باید چیکار کنی؟! فقط کافیه بشینی فکر کنی بدون حق دادن به خودت !!
به جای درد دل با آدما با خُدا کھ برتر از این آدماست درد دل کن ..! اره رفیقِ عزیز ، غصه‌هاتو با خدا به اشتراک بزار .😉
- چیکار کنم غصه نخورم؟! + تو مگھ خُدا نداری؟!
اجازه ندھ به نَفْست کھ کاری کنه تحت شعاع ترحم بقیه قرار بگیری خیالت راحت خدا به اندازه‌ کافی رحمان هست :)🌱 .
به قولِ یه بزرگی ؛ خودت رو توی این عالم خرج چیزی کن کھ از تو بالاتر باشه .. - این یعنی همون غم از نوعِ مفید !
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام🖤 .
بسم‌رب‌الشُهداءوالصدیقین .
- با معرفـے نامهـ؛ ‹ شهید محسن حججی › در خدمتتون هستیم رفقا .🌱 • هیئت‌خادمان‌ولـےعصر . . 🤍﹡⸤ @komeil_78
4_6005850574715619455.mp3
12.41M
صوت رو پلی کنید و بخونید .
حالا کھ دست هایم بسته است می‌نویسم نه‌با قلم که‌با نگاه و نه‌با جوهر که‌ با خون روبه دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه‌ٔشما، رو به رفقا ، رو به خانواده‌ام ، رو به رهـبر عزیزم و رو به حــرم ..!
حرامزاده‌ای خنجر بهـ دست است و دوست‌دارد کھ من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه گاهم هیچ ترسی در من نیست !
تصویرم را ببرید پیشکش رهبرِ عزیز و امامم سیدعلی‌خامنه‌ای‌ و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که اگر در بینِ مـردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برایِ اجرای فرمان‌شما آمده‌ایم و آماده‌ تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد !
آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست ، حتیٰ آسمان روستایِ‌دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام ، یا آسمان بیابان های سال‌های خدمتم اینجا بوی دود و خون می‌آید . . !
کم کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که میان حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که‌می‌گویم‌کمی‌دلم‌هوایی‌علی‌کوچولویم می‌شود ولـے خدا وعده داده ڪھ جاۍ شهید را برای خانواده‌اش پر‌می‌کند ، اما حتماً قصهـ‌ام را برای علی وقتۍ بزرگ شد بخوانید .
قصه کودکی‌ام کھ با پدرم در روضه های مولااباعبدالله‌الحُسین علیه‌السلام شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست . پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه‌از خاطرات حضورش‌در دفاعِ‌مقدس‌میگفت و توصیه می‌کرد : پسرم، دفاعِ مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌ وقت تمام شدنـے نیست و ‌تا دنیا هست مبارزھ بین حق و باطل هم‌خواهد بود‌ان‌شاءالله روزی‌هم نوبت تو خواهد شد .
دوران کودکی و مادری کھ کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست‌و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت تو را محسن نام گذاشتم به‌یادِ محسن سقط شده خانم حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها.
مادرجان ، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه های بزرگی بھ رویم‌باز شداما نمیدانم اشکال‌کارم چه بود کھ خداوند مرا نخرید . .!
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب بازشدن مسیرپروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایتِ مادر است ! تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای‌تو افتادم‌و‌التماست‌کردم‌و‌گفتم‌مگرخودت مرا وقفِ و نذر خانم فاطمه‌زهرا نکردی و نامم را محسن نگذاشتی ، مادرجان ؛ حرم حضرتِ زینب در خطر است اجازه بده بروم .
مادرم ؛ نکند لحظه‌ای شک‌ کنی به رضایتت کھ من شفاعت کننده‌ات خواهم بود و اگـــر در دنیا عصاۍِ دستت نشدم در عقبیٰ نزد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها سرم را دست بگیر و سرافراز باش چون اُم‌وهب.