از سال 93 برای اعزام اقدام کردم ولی در اولین دوره شناسایی شدم و مجبور شدم برگردم😞
برای دوره بعد پیش آقای عرب پور رفتم اما ایشان هم اجازه ی حضور در جبهه را به من ندادند . وقتی برای بار آخر به ایشان گفتم نمی گذارید من بروم ؟ و باز هم نه نشیدم گفتم من می روم و از آنجا به شما زنگ می زنم☺️
برای اینکه راهی برای اعزام پیدا کنم به مشهد رفتم و از آن طریق اقدام کردم ، چون می خواستم از طریق لشکر فاطمیون به سوریه بروم و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانیهای اردوگاه داشتم و برای شهدای آنها مداحی می کردم و خیلی با آنها رفت و آمد داشتم ، خیلی سریع به زبان افغانستانی مسلط شدم.
زمان اعزام که رسید همه ایرانیهایی که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و من نیز دوباره در آخرین دقایق شناسایی شدم.
ولی نیروهای فاطمیون گفتند که من پسر دایی آنها هستم و اگر من را برگردانند همه آن ۱۵۰ نفر با هم برمی گردند و بدون من به سوریه نمی روند و بالاخره من هم با نام مستعار علیرضا امینی به سوریه رفتم و تا سال 96 چندبار به سوریه اعزام شدم😇
در نهایت در 3 اردیبهشت سال 96 و در استان حماه به همراه بچههای تخریب در حال شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا بودیم و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم می زدیم که ناگاه متوجه یک تله انفجاری کنار جاده شدیم.
و تخریب چیها به خنثی کردن تله اقدام کردن اما در این کار موفق نبودند و با انفجار تله ، ترکشی به شاهرگ گردن من اصابت کرد🙂
همرزمانم من را به بیمارستان رساندند اما فایده ای نداشت و من به فیض شهادت دست یافتم و مزد تمام سختی هایی را که در راه اعزام به سوریه کشیده بودم را گرفتم و فدایی بی بی زینب کبری سلام الله علیها شدم:)💚