3.mp3
4.26M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 راز_درخت_کاج
"خاطرات مادر شهیده زینب کمایی"
قسمت 3⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🔴 خدایِ طوفانِ شن!!!
⬅️ 5 اردیبهشت 1359 یاد آور به گِل نشستن استکبار تو خالی آمریکاست.
✅ وقتی در محاسبات بی پایهشان، چشمان همیشه بیدار الهی «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم» (بقره/255) را نادیده میگیرند، باید گرفتار یکی از لشکریان خدا (طوفان شن) شوند.
✅ ای مومنان؛ خدایِ طوفانِ شن بیدار است،
🔴 از تحریمهای آمریکا نترسید، از تهدیدها و اخم دشمن نترسید که اگر بترسیم، معنایش نادیده گرفتن قدرت بی انتهای خداست.
✅ ألا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون (یونس/62)
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یکی از زیباترین صحنه های مبارزه با نفس رو در این کلیپ میشه دید...
#مبارزه_با_نفس
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#تلنگرشهدایی
🎙#استادراجی
✍🏻#دستنوشته خواندنی از رتبه یک کنکور پزشکی #شهیداحمدرضااحدی
برای تمام نسلها
🌹نثاراواح پاک و مطهر شهدا #صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#هویزه
#اللهمعجللولیکالفرج
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
»»» آیه ی روز :
**********
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَىَ بِنَا حَاسِبِينَ
انبیاء-47
ما ترازوهای عدل را در روز قیامت برپا میکنیم؛ پس به هیچ کس کمترین ستمی نمیشود؛ و اگر بمقدار سنگینی یک دانه خردل (کار نیک و بدی) باشد، ما آن را حاضر میکنیم؛ و کافی است که ما حسابکننده باشیم!
**********
نکته ها:
این آیه بشارتى به نیكوكاران و هشدارى به خلافكاران است كه اعمال شما بى كم و كاست، كیفر و پاداش داده مى شود، چنانكه فیض كاشانى مى گوید:
هشدار كه هر ذرّه حسابست در اینجا
دیوان حسابست و كتابست در اینجا
«خَردل» نام گیاهى است كه دانه هاى بسیار ریز سیاه دارد و در كوچكى و حقارت، ضرب المثل شده است.
«میزان» به معناى وسیله ى سنجش، بارها در قرآن مجید مطرح شده و مورد تأكید خداوند متعال قرار گرفته است. ناگفته پیداست كه سنجش هر چیزى با وسیله اى متناسب با آن صورت مى پذیرد، مثلاً براى سنجش درجه ى هوا، آن را با دماسنج، براى اندازه گیرى طول، آن را با متر و براى سنجش وزن اشیا، آن را با كیلو محاسبه مى كنند. بدیهى است كه براى سنجیدن انسان و اعمال او نیز از وسیله اى متناسب با او كه همان انسان كامل است استفاده شود، همانطور كه در روایات آمده است: امامان معصوم و انبیا و اوصیا علیهم السلام موازین قسط هستند. (45) و در زیارتنامه ى امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام نیز مى خوانیم: «السلام على میزان الاعمال»(46)
سؤال: اگر واقعاً محاسبات خداوند، اینچنین دقیق است، پس دیگر عفو و كرم الهى چه جایگاه و توجیهى دارد؟!
پاسخ: حسابرسى یك اصل است و لطف و بخشش اصل دیگر كه هر كدام در جاى خود محفوظ است و منافاتى با دیگرى ندارد.
سؤال: در بعضى آیات آمده است كه خداوند براى گروهى از مردم، میزانى برپا نمى كند، «فلانقیم لهم یوم القیامة وزنا» آیا میزان براى افراد خاصّى خواهد بود؟
پاسخ: خیر، میزان براى همه ى انسان ها اقامه خواهد شد، امّا از آنجا كه میزان براى محاسبه ى اعمال است، وقتى تبهكارى چیزى در بساط ندارد تا ارائه كند و جهنّمى بودنش قطعى و مسلّم است، دیگر نیازى به برپایى میزان نیست و سنجش بى معناست.(47)
-----
45) كافى، ج 1، ص 469 ؛ معانى الاخبار، ص 31.
46) تفسیر نمونه.
47) تفاسیر صافى و نورالثقلین.
**********
پیام ها:
- هر چیز، هر شخص و هر عملى كه قابلیّت سنجش داشته باشد، براى خود میزانى خواهد داشت. «الموازین»
- حساب خداوند بسیار دقیق است. «مثقال حبّة من خردل»
- اعمال ما در دنیا محو نمى شود و در قیامت با آن روبرو هستیم. «أتینا بها»
- خدا، هم عالم است «اتینا بها»، هم عادل «القسط»، وهم حسابرس. «حاسبین»
**********
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🔻بخشی از وصیتنامه شهید تازه شناسایی شده شهید جانی بت اوشانا
🔹این سطور را در لحظههای قبل از حرکت برای بازپسگیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز مینویسم ...
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت143
روز تاسوعا ، روز رفتن علی بود
علی گفته بود که زود برمیگرده ،گفته بود واسه اربعین میاد تا باهم به کربلا بریم
یه روز قبل از رفتنش رفتیم و کارای پاسپورتمونو انجام دادیم
بعدش رفتیم خرید برای سفرمون
شام و باهم بیرون خوردیم و رفتیم خونه پدر علی اوضاع خونه زیاد خوب نبود
مادرش کنار سجاده اش نشسته بود و دعا میخوند و اشک میریخت
همه سکوت کرده بودن
هیچ کسی تا صبح پلک روی هم نگذاشت
علی ساعت ۱۰ پرواز داشت
بعد از نماز صبح
شروع کردم به مرتب کردن وسیله هاش داخل ساک علی هم یه گوشه نشسته بود و نگاهم میکرد بعد از مدتی بلند شد و لباسش رو پوشید با دیدنش توی لباس سپاه گریه ام گرفته بود خواستم صبور باشم ،خواستم نشکنم ،،اما نشد چه طور تحمل کنم دوریتو
چه طور تحمل کنم ندیدنت رو
چه طور تحمل کنم نشنیدن خنده ها تو
اصلا زنده میمونم؟
اصلا بدون تو چقدر میتونم تحمل کنم؟
علی : آیه جان آماده شو بریم خونه شما از بابا مامان خدا حافظی کنم
_باشه
لباسمو پوشیدم
و از اتاق رفتیم بیرون
مادر علی با دیدن علی توی این لباس
بغلش کرد و صدای گریه اش بلند شد
حق هم داشت ای کاش من جای مادر علی بودمو شیون سر میدادم ای کاش میشد گفت نرو علی ،تو رو به جان آیه نرو ...
علی شروع کرد به بوسیدن دست و صورت مادرش بعد هم از همه حلالیت خواست و از خونه بیرون رفتیم علی پوتینش رو پاش کرده بود چشم دوخته بودم به پوتینش نشستم و بند های پوتینش رو توی دستم گرفتم خواستم کار آخر رو خودم انجام بدم میخواستم خودم به خودم بگم
دیگه وقته رفتنه
میخواستم بگم منم همراهتم ..
علی سکوت کردو نگاه میکرد
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
ایکاش راه طولانی میبود و من بیشتر درکنارت میبودم ای کاش مسیریمون پایانی نداشت ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت144
بعد از رسیدن به خونه
در حیاط و باز کردم
انگار همه منتظر بودن
همه داخل حیاط جمع شده بودن
بعد از سلام و احوالپرسی
روی تخت نشستیم
منم رفتم کنار بی بی نشستم
همه از حال خرابم با خبر بودن
نمیدونستن دوری علی چه بلایی قراره سرم بیاره ...
انگار عقربه های ساعت امروز زودتر از همیشه در حال سبقت گرفتن بودن
بعد از نیم ساعت
علی بلند شد و از همه خداحافظی کرد
علی از امیر خواست تا اونو به فرودگاه برسونه
من هر چه اصرار کردم که همراه شما بیام
علی قبول نکرد ،،گفت: خداحافظی کردن اون لحظه برات سخت میشه
گفتم : مگه نگفته بودی همراهم باش ،همه جا ،نمیخوای که رفیق نیمه راه باشم ؟ میخوای ؟
علی لبخندی زد و رضایت داد
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
تا برسیم به فرودگاه فقط بوی عطر لباسش رو استشمام میکردم که آرومم کنه بعد از رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدیم
امیر، علی رو درآغوش گرفت و گریه میکرد
بعد علی به سمت من برگشت
علی: خانومم حلالم کن! ببخش که اذیتت کردم این مدت!
همونطور که اشک میریختم گفتم: آقا سید، زمانی حلالت میکنم که برگردی! چشم به راهم نزاری اقا سید؟
علی لبخندی زد : خیلی وقت بود که سید صدام نکردی ،ولی خانومم عمر دست خداست
_میدونم، تو نیت شهادت نکن ،بقیه اش و خدا خودش هر چی صلاح میدونه اجام میده
علی صدای خنده اش بلند شد : چشم، چشم خانومم با خنده هاش جون گرفتم
علی: من دیگه باید برم ،آیه مواظب خودت باش، قرار شد همراهم باشی ،با صبرت همراهم باش
_ باشه
با رفتن علی انگار یه تیکه از وجودم در حال جدا شدن بود هر لحظه دور شدنش ضربان قلبمو کند تر میکرد انگار نفسم به شمارش افتاده بود
روی زمین نشستم و بلند بلند نفس میکشیدم
به کمک امیر سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#روابطعمومی_اموررسانه
#کانون_بانوان_ایران_مقتدر
https://eitaa.com/joinchat/652738793C8ca71a82d8