امسال عجیب بود...🥺
غم جاموندگی امسال بیشتر از سال های قبل اذیتم کرد...
شاید چون این روزا مدرسه بودیم و هر روز دونه به دونه بچه هارو راهی
سفر عشق میکردیم.
تندوتند با اشک نامه هارو مینوشتیم و تا میزدیم و قبل از گذاشتن تو کیفِ کربلایی
اون روز، قول میگرفتیم که نامه باز نشه...
بغلشون میکردیم و عطرشون رو به ریه هامون میکشیدیم و التماس دعا میگفتیم
حال عجیبیه
معلما حضورغیاب میکنن.
و بچه ها جمله ی شیرینی (خانم کربلاس) رو به زبون میارن و هر بار
تو خیالم حساب میکنم خب چند روز مونده؟ ناامید بشم یا زوده؟ ولی من دیگه امیدم رو از دست دادم🥲
ولی سختیش اونجایی بود که
با ۳تا از دوستان با هزارتا نذر و دقیقه نودی رفتیم مشهد،
گفتیم میریم دم پنجره فولاد کربلامون رو میگیریم🙂
رفتیم ولی از ما ۳نفر ۱ نفر راهی شد و ۲نفر در تب دوری سوختن...(:😭
خلاصه که اگر رفتین به یاد ماهم باشین🥲🌱🤍
#فاطمه:)