کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_یکم 💔مصطفی هرگز شوخی نمی کرد . یقین پیدا کردم
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_دوم
🔰گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم ، با همه وجودم گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت: نه ! نه !
بعد بچه ها آمدند که ما ببرند بیمارستان . گفتند: دکتر زخمی شده .
🏨من بیمارستان را می شناختم ، آن جا کار می کردم . وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه . خودم می دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است ، زخمی نیست . به من آگاه شده بود که مصطفی دیگر تمام شد . رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان .🤲
💥آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شد ، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید ، نکند مصطفی زخمی ، نکند ، نکند. اورا بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی ، به همین جسد مصطفی، که آنجا تنها نبود ، خیلی جسد ها بود، که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد . احساس می کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد دراین سرزمین به خلوص .
⚡️وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت احساس کردم که او دیگر استراحت کرد .
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
•
فرمانده گردان 700 نفری
راهو گُم کرده بود،
بهش دستور داده بودن که
حتی اگه گردان های دیگه
عملیات کردند،شما نباید
وارد درگیری بشید.
چشم امید همه به اینا بود،
ولی راه گم شده بود،
هر جا رو نگاه میکردن
جز سیاهی و تپه،
چیزی نمیدیدن.
دستور داد:همه بشینند.
رفت یه کناری و همه چشم ها
دوخته شده به فرمانده،
هیچکس نمیدونه
میخواد چیکار کنه؟!!
یهو شروع کرد به
نماز خوندن...!!!
نماز خوندنی با
گریه و خضوع و خشوع،
بعد پاشد و گفت:
بیایید دنبال من و راهو
باز کرد و ستون پشت سرش...
نماز کار خودشو کرد،
نمازی که:
اِسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ...
#شهیدمحسنوزوایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
21-shahid-toorajizadeh4(www.rasekhoon.net).mp3
7.02M
دعای کمیل با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده
#شب_جمعه
#سوریه
#وعده_صادق
#شب_جمعه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
42.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
کسی که خودشو
وقف اهلبیت(علیهمالسلام)کنه
امامحسین(علیهالسلام)
بهش نور میده...
_روایتی از پیرغلامِ
امامحسین(علیهالسلام)
حاجفیروز زیرککار
|شیخعلیاصغرکلائی|
#احکام
#شعبان
#یامهدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_دوم 🔰گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم ، با همه
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_سوم
مصطفی ظاهر زندگیاش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود مصطفی . خیلی اذیت شد . آن روزهای آخر ، مسئله بنی صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او . شبها گریه می کرد ، راه می رفت ، بیدار می ماند. احساس می کردم مصطفی دیگر نمی تواند تحمل کند دوری خدارا . آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می خواست در پرواز باشد . تحمل شهادت بهترین جوانها برایش سخت بود . آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده ، آرامش گرفتم .
✅بعد دیگران آمدند ونگذاشتند پیش او بمانم . نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در لبنان اگر کسی از دنیا میرفت میآوردند خانه اش ، همه دورش قرآن می خوانند ، عطر می زنند . برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده ، چرا باید بیندازیش دور ؟ چرا در سردخانه . خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد .
خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود . خیلی گریه می کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم .
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شهید_حسن_غفاری
#صفـ۱۷۷ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
17.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفاً از مستند بالا دیدن کنید 😔 ببینید وضعیت سرویس بهداشتی و حمام بعضی از روستایان کشورمون رو😔
قراره به لطف خدا و کمک شما عزیزان برا این بیست روستا ۱۲۰ تا سرویس بهداشتی و حموم درست کنیم ✅
لطفاً در این پویش مارو کمک کنید ولو به پنجاه هزار تومان🌹
شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 #پویش_صد_پنجاه_پنجم #خدمات_خیریه__حضرت_زینب_س_اینجا_ببینید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شهید مدافع حرم احمد اسماعیلی
🔸همسر شهید: به شهید اسماعیلی گفتم ۴ تا بچه داری، نرو! گفت مگه امام حسین علیهالسلام نرفتند!...
#شهید_احمد_اسماعیلی
#سالروز_شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
•
#شهیدمحمدمحمدی:
″دست از حمايت امام برنداريد
و با كفار و منافقين مبارزه كنيد.″
فرازیاز#وصیتنامهی شهیدمحمدمحمدی
«شما ای بندگان خدا
و ای مردم مسلمان
و ای مردم ايران،
به ندای «هل من ناصرينصرني»
حسين زمان پاسخ گوييد
و بدانيد كه خداوند به ما
و جنگ ما احتياج ندارد
و اين ما هستيم كه به
جنگ احتياج داريم ،
چرا كه خداوند دين خود را ياری می كند.
اما پيام من به منافقين!
ای منافقين از خدا بیخبر دست
از خيانت به ميهن و اسلام برداريد،
چرا كه خدا شما را به عذابی دردناك
گرفتار میكند. که میفرماید :
″و يعذب المنافقين و المنافقات و ...″
ای مردم شهيد پرور ايران ،
دست از حمايت امام برنداريد
و با كفار و منافقين مبارزه كنيد.»
#غواصشهیدمحمّدمحمّدیقناتغستانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
جاے شھید اسدی خالے ڪه😔
رفیقش میگفت:
یه شب تو خواب دیدمش بهم گفت به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نروند اینجا خیلی گیر میدهند..
#شهیدحجت_الله_اسدی
#سالروزشهادت
#یادشهداباصلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
21.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه شویم باشهید مدافع حرم
#حجت_اسدی
رو به حرم بیبی گفت ۱۵ سال نوکری کردم، مزدی نخواستم، حالا مزد منو شهادت قرار بدید. نزدیک حرم حضرت زینب سلام الله علیها انتحاری زدند. مزدش رو گرفت، اونم شب شهادت حضرت زهراسلام الله علیها...
روایت شهادت شهید مدافع حرم حجت اسدی ازمحل شهادتش
#شهید_حجت_اسدی
#سالروزشهادت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#داستان_عاشقانه_مذهبی #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_سوم مصطفی ظاهر زندگیاش همه سختی بود. واقعاً
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_چهارم
🔰برگشتن به تهران سخت تر بود . چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که "بیا با ما بنشین ." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم . اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند . بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .
وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر . بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت . فریاد میزدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند
گفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را میکنید؟ و گریه می کردم .
گفتند: می رویم اورا می آوریم.
گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم . خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی . تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا . من وسط جمعیت ذوب شدم . تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد. در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد....
💟همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد ، دردی قلبش را فشرد ، زانوهایش تا شد . زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی ، پشتم شکست . و به دیوار تکیه داد . نگاهش روی همه چیز چرخید ، این دوسال چطور گذشت ؟
ادامه دارد....
#به_وقت_رمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯