فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #کليپ_تصویری
ماجرای شهادت مظلومانه شهید غواص برای نجات همرزمانش
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#مشتی_خاک_در_دست_شهید!
🌷اواخر عمرش همیشه جبهه بود و ما هم احوالش را از مادرش میپرسیدیم. بعد از صحبت در رابطه با جبهه، مادرش میگفت: صمد جان میگفت میخواهم برايت خاک کربلا را بیاورم. به ايشان میگفتم پسرجان شما کجا و کربلا کجا؟ مگر میشود توی این جنگ بروی برايم خاک کربلا بیاوری؟ اما شهيد صمد خیلی جدی به من قول داد كه خاک کربلا را برايم بیاورد. مادرش میگفت دوستاش به من میگفتن صمد بعضی وقتها در خاک عراق میرود و زیارت امام حسین (ع) هم رفته است، اما خودش چیزی بهم نمیگفت. آيا شما هم خاک را در دست های شهید عزیز می بینید؟ همینقدر میدانم که....
🌷همینقدر میدانم که جنازه شهید عزیز چند شبانه روز توی آب بود و این را هم دیدم که همسر شهید صمد و مادرش آن روز که جنازه شهید را آوردند با دستمالی خاک کربلای ایران را که با خون خودش رنگین شد (خاک شهادتگاه شهید) را از دستش پاک میکردند و بهعنوان خاک کربلا و سوغات شهید آن را نگهداری نمودند و مادرش ندبه میکرد که میدانستم که صمد من به عهدش وفا میکند و به من قول خاک کربلا را داده و با خاک کربلا جنازهاش آمده. راستی میدانید که این شعار تحقق عینی داشته که: این گل پر پر از کجا آمده، از سفر کربُبلا آمده.... برای شما جای تعجب نیست که چگونه ممکن است در آبهای مواج رودخانه بعد از چندین روز مشتی خاک در دست شهید حفظ شود؟!!
#شهید_صمد_طالبی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
خوابگاه که زندگی میکردم، خیلی نامرتب بودم. در اتاق، فقط به اندازهی خودم که بخوابم و درس بخوانم جا بود. بقیهی اتاق را حجم عظیمی از کتاب و ظرف نشسته و ... پُر کرده بود. اما وارد خوابگاه داریوش میشدی، فکر میکردی به خانهی یک تازه عروس رفتهای!
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
khejalat-mikesham-ke-man.mp3
13.19M
اخرین مداحی شهید حسین جانمان
در هیئت :منتظران المهدی عج
#ارسالی_از_مادر" عزیز و بزرگوار شهیدحسین جانمان" 🦋🕊🦋
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هفتادوچهار دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد....😍😳
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادوپنج
از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم..
_برادرمه!😵😥
دستان مصطفی سُست شد،..
نگاهش ناباورانه بین من و 🕊ابوالفضل🕊 میچرخید..
و
هنوز از ترس مرد غریبه ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد...
ابوالفضل🕊، سعد🔥 را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت😐😑 که با تنفر دستانش را رها کرد،..
دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد
_برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟😠
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید،..
پیشانی اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود...
که به سمتمان آمد و بی مقدمه از ابوالفضل پرسید
_شما از #نیروهای_ایرانی هستید؟😍🇮🇷
ازصراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد
_دو سال پیش خواهرم #بخاطرتو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که #ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟😐😡
#نگاه_نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد،...
از همین یک جمله فهمید چرا از بی کسی ام در ایران گریه میکردم..
و من تازه #برادرم🕊 را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد
_من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!😊
در برابر نگاه خیره ابوالفضل،😠 بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید
_تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!😊
بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود،..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#حاج_قاسم_سلیمانی درباره یکی از فرماندهان لشکر۴۱ثارالله، سردار حسین تاجیک میگوید:
«به روح پاکش قسم می خورم اگر پدر، مادر و بچه هایم را جلوی چشمم می کشتند ،
تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین.
چون حسین، شهیدی بود از #اسلام ؛
حسین، دنیایی بود با عظمت ..
و حسین، "حسین" بود.»
#شهید_حسین_تاجیک
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷ساﻝ60، ﺩﺭ ﺍُﺷﻨﻮﯾﻪ ، ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﺎﻃﻤﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺒﺶ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. ﺷﺒﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :"ﺷﻤﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺳﻦ ﺑﻠﻮﻍ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﻤﺎﺯ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﮔﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﺐ ﺍﺳﺖ.
🕊❣" ﮔﻔﺖ:" ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺟﺎﺑﺮ، ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻣﮑﻠﻒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﻦ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ! ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﺮﻭﻡ! " ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ.
📚سیزده سالہ ها؛ص 196
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_علی_عبداللهی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 حاجتی که آرمان از سجاد گرفت
🔷️ این فیلم کوتاه به مناسبت سالگرد شهید آرمان علیوردی است که با ماجرای حاجت گرفتن شهید آرمان علی وردی از شهید سجاد زبرجدی پرداخته است..
#شهید_آرمان_علی_وردی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هفتادوپنج از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادوشش
بلیط را به طرف 🕊ابوالفضل🕊 گرفته بود،..
دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است...
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد.. 😐😑
که سینه در سینه اش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید
_به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟
از اینکه همسرش خطاب شدم خجالت کشید،.. 😑نگاهش پیش چشمان برادرم #به_زمین افتاد..
و صدای من میان گریه گم
شد
_سه ماهه سعد مُرده!😢
ابوالفضل🕊 نفهمید چه میگویم و مصطفی🌸 بی غیرتی سعد را به چشم دیده بود...
که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل😟😳 سینه سپر کرد
_این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران!
دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود..
که بلیط را در جیبش جا زد،..
چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت
_خداحافظتون باشه!
و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت... دلم بی اختیار دنبالش کشیده شد...
و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد🔥 مانده بود که صدایم زد
_زینب...😟
ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود..
و دلم میخواست فقط از او
بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم وحسرت حضورش را خوردم
_سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه #کنار مردم سوریه باشیم، اما #تکفیریها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا #نجاتم داد!
نگاه ابوالفضل گیج حرف هایم در کاسه چشمانش میچرخید..
و انگار #بهترازمن تکفیریها را میشناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد
_اذیتت کردن؟؟😡
ششماه در خانه سعد..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 لبخند دلنشین شهید زیبا روی مقاومت در قبر
همیـشه بشــاش و خنــدهرو بـود. انرژی خاصی در صورتش موج میزد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد.
◇ اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت میکرد. از صله رحم بسیار سخن میگفت و به آن عمل میکرد.
◇ همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر میداد و میگفت که: «باید از لذتهای این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.»
#شهید_سید_وسام_شرف_الدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شهید خادم صادق و یک توصیه إلهی، بشنویم !
🔹 شهدا دلها را تصرف میکنند
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯