eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92.5هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 معجزه توسل شهید برونسی به حضرت زهرا سلام الله علیها 📽 حجت‌الاسلام والمسلمین 🌹شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📌 روایتی از حاج قاسم درباره شوخی های یک ساعت قبل از شهادت حاج حسن شفیعی 🔹️ حاج قاسم سلیمانی در خاطره‌ای از شهید حسن شفیع زاده روایت می‌کند: ◇ من با شهید شفیع‌‌زاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیع‌‌زاده داشتم از بچه‌‌های دیگر بیشتر بود، ما معمولاً در جلسات کنار هم می‌‌نشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی می‌‌کردیم. ◇ یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط وساخت یک فیلم مستند چون شب گذشته عملیات بود، با دوربین رفتیم به بچه‌‌ها هم سر بزنیم. ◇ رفتیم پیش آقای شمخانی بعد پیش آقای شفیع‌ زاده. بین رزمنده‌‌ها ما همیشه من باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکته‌‌ها بود و جواب می‌ داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن. ◇ فیلم را داشتیم بین خودمان به سبک سینمایی تعریف میکردیم وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته می‌شود کارگردان چه کسی است، بازیگران و… بازیگران را خودمان معرفی کردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیع‌زاده. خدا رحمت کند. ◇ ۱۰ دقیقه حسن می‌‌خندید و می‌‌گفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود. ◇ بعد ایشان از همان جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی ارتفاعات عمومی ماووت رفت که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد. ◇ پیکر پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای تبریز به خاک سپرده شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وسط معرکه نبرد با داعش،از عراق زنگ زد و گفت: شنیدم تهران برف اومده.. گفت: برو فلان پادگان سپاه، آهوها از کوه میان پایین بخاطر غذا.. براشون علوفه و آب تهیه کن، حیوونا بی‌آب و غذا نمونن.. به شوخی گفتم : حاجی! وسط جنگ با داعش به آهوها چیکار داری!؟ گفت: من به دعای آهوها نیاز دارم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔•• نه‌‌تـــوان‌ماند‌‌ه‌که‌نالیم‌ونه‌گریه‌نه‌سخن روضه‌خوان،مادرمارفته‌بیا‌روضه‌بخوان 🏴 💔😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۲۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 فصل سوم نامه عاشقانه یک هفته بعد از رفتن علی ،آقا یک روز عصر عمو مهدی عکس‌های جشن عقد را آورد. من با عجله و تندتند یک بار همه عکسها را نگاه کردم و وقتی خیالم از کیفیت چاپشان راحت شد این بار با دقت و حوصله مشغول تماشا شدم. هر چند عکسها چند ساعتی دست مادر و بابا و خواهرها چرخید وقتی عطش دیدن آنها فروکش کرد. عکس ها را برداشتم و به اتاق رفتم. گاهی یک عکس را نیم ساعت تماشا می‌کردم. با دیدن عکس‌ها دلتنگی‌ام بیشتر شد؛ طوری که نیمه شب خودکار را برداشتم و اولین نامه ام را به علی آقا نوشتم. از فردای آن روز شمارش روزها آغاز شد. توی تقویمم مثل زندانی‌ها علامت می‌گذاشتم و سپری شدن روزها را می شمردم. علی آقا دوازدهم فروردین ۱۳۶۵ رفته بود. ششم اردیبهشت ماه بود. عصر، زنگ خانه به صدا درآمد. یک حس درونی می‌گفت علی آقا پشت در است. چادرم را سر کردم و تا جلوی در دویدم. امیر آقا پشت در بود. تندتند سلام و احوال پرسی می‌کرد و احوال همه را یکی یکی می پرسید. از بابا و مادر گرفته تا دایی و مادربزرگ. عاقبت هم پاکتی از جیبش درآورد و گفت خواهر فرشته، این نامه رو علی برای شما فرستاده.» آن قدر خوشحال شدم که نفهمیدم چطور تشکر کردم و چطور با او خداحافظی کردم. نامه را گرفتم و تا در را ببندم و به اتاق برسم چند بار آن را خواندم. نامه خیلی ساده و مختصر بود و جز سلام و احوال پرسی چیز دیگری نداشت. اما برای من قوت قلبی بود. انگار علی آقا کنارم بود و مهر دوستی اش را روی قلبم زده بود. توی نامه نوشته بود: "بسم الله الرحمن الرحيم به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. سلام گرم از جبهه های حق علیه باطل که زمین آن پاشیده است از خون سرخ شهدا که این خونها این زمین را یادآور کربلای امام حسین، علیه السلام، می‌اندازد و بوی خوش آن انسان را عاشق لقاء الله می‌کند. سلام گرم از فرسنگ‌ها راه دور، از میان دشت‌ها و دره ها و از میان گرمای سوزان کربلای ایران و سلام گرم از میان مالک اشترها و حبیب بن مظاهرهای واقعی ابا عبدالله الحسین بر شما. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‍ یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و گوفته ولو شدم روی زمین. فکر می‌کردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جوارابهاش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته‌تر باشد. احتمالش را هم نمی‌دادم حالی برای خواند داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را می‌کردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا می‌شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می‌رفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگریدم. پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که. رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹️ دوست داشت گمنام باشد و همیشه به رفایش می‌گفت: « آی نمی‌دونی چه لذتی داره آدم برای خدا تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! » ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از # اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
29.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، ... 👤 زیبای "زیارت حضرت زهرا" با نوای کربلایی‌حسین تقدیم نگاهتان 🏴 شهادت ؛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ اگر از احوال این جانب بخواهی بپرسید، الحمد لله خوب هستم و اگر خداوند قبول کند دارم بندگی می‌کنم و امیدوارم روزی برسد که با پیروزی اسلام بر کفر جهانی و ریشه کندن ظلم با دست مبارک وليعصر شما زهرا خانم و خانواده محترم و حزب اللهی و انقلابی را از نزدیک ملاقات تازه داشته باشم و از شما میخواهم که در موقع عبادت و دعا از خداوند بزرگ برای این جانب طلب آمرزش گناهانم را بخواهی و همچنین از خداوند بخواهی که این جهادی که من در آن شرکت کرده ام و تو هم در آن شریک شده ای از هر دو قبول کند. دیگر مزاحم شما نمی‌شوم حال محمود آقا هم خوب است. از قول اینجانب از پدر و مادر بزرگوارت سلام و احوال پرسی کن و همچنین از خواهرانم. دیگر عرضی ندارم. شما را به خدا می سپارم. خدمت گزار اسلام، علی چیت سازیان." موقع خواب نامه را زیر بالشم گذاشتم و از فردای آن روز هرجا می رفتم آن را توی کیفم با خودم می‌بردم. فکر می‌کردم آن نامه در واقع خود علی آقاست. سعی می‌کردم نامه علی آقا همه جا همراهم باشد. در کیفم را که باز می‌کردم و چشمم به پاکت نامه می‌افتاد، احساس خوبی داشتم. سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه علی آقا به همدان برگشته و یک راست به خانه ما آمده بود. روز بعد و شبش هم همین طور. نیم ساعتی هم پشت در مانده بود. ما از همه جا بی خبر در خانه مادربزرگ بودیم. روزهای دوشنبه و پنجشنبه خانوادگی برای تشییع جنازه شهدا به باغ بهشت می‌رفتیم. آن روز هم پنجشنبه بود. به همراه بابا و مادر و بقیه پشت تابوت شهیدی راه افتادیم. توی گلزار شهدا یک دفعه چشمم به علی آقا افتاد. اول فکر کردم اشتباه دیده ام. او را به بابا نشان دادم بابا جلو رفت و او را مثل فرزندش در آغوش گرفت و صورت و پیشانی اش را بوسید. بابا دست علی آقا را محکم گرفته بود و با لذت به سر تا پایش نگاه می‌کرد و حظ می‌برد. علی آقا از خجالت سرخ شده بود. سرش را پایین انداخته و پشت سر هم تشکر می‌کرد. چند نفر از دوستانش هم کنارش بودند. بابا به قدری از دیدن علی آقا خوشحال شده بود که به او اصرار کرد حتماً شام به خانه ما بیاید. ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم. از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! » خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل !» به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟» گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛ بـرو به کارهایت بـرس ..» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
27.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 فیلم بسیار زیبا از شهید محمد اسلامی نسب که از کمک اهل بیت(ع) و ائمه اطهار به خصوص حضرت مادر، خانوم حضرت فاطمه زهرا(س) میگوید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯