کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۶۸-۶۷
🔻قسمت: ۳۴
هر وقت بی قرار بودم، صدای حسین، خیلی آرامم می کرد.
آن روز، حال عجیبی داشتم. با زنگ تلفن به خود آمدم؛ حسین بود!صداش مثل یک پارچ آب سرد، دلهره هام را شست و برد.
از دل تنگی، از بچّه ها، از دل خوری هایی که برام پیش آمده بود، گفتم.
قبل از این که خداحافظی کند، گفت《طاهره، نه رفتار و نه گفتار آدم ها، خیلی خوشحالت کنه، نه خیلی ناراحتت کنه؛ چون همه موقت و زود گذرند.》.
الهی بمیرم؛ چقدر خون دل خورده بود! چقدر اذیّت شده بود! چه روزهایی که با لبی پر از سکوت، نامردی ها را فریاد زده بود! نمی خواست پا جای پاش بگذارم. نمی خواست حرف های مردم اذیّتم کند.
همین که خداحافظی کرد،
دوباره به فکر فرو رفتم.
به خودم گفتم: ببین! حسین داره باهات وداع می کنه! ببین داره بهت می گه کم کم آماده شو...
سرم درد می کرد.
گوشه ای از اتاق خوابم برد.
خواب دیدم توی صحن حرم امام رضا علیهِ السّلام، من و حسین نشسته ایم.
محو تماشای کبوترهایی شده بودیم که دور تا دور ضریح پرواز می کردند.
یکی از کبوترها، از روی ضریح بلند شد، آمد روی شانه ی حسین نشست.
گفتم《حسین، کبوتر!》
خندید و گفت《کاری بهش نداشته باش. بذار بشینه.》.
از خواب بیدار شدم. می دانستم تعبیر خواب کبوتر، این است که خبری از راه دور بهم می رسه.
دو سه روز گذشت؛ ولی کبوتر خوابم خوش خبر نبود؛
خبر شهادت حسین ام رو بهم داد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
عبدالمهدی یک عارف بود او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند . و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
متن اطلاعیه اول سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🔸بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ
ملت شریف و شهید پرورد ایران اسلامی. در پاسخ به جنایت های متعدد رژیم خبیث صهیونیستی از جمله حمله به بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق و شهادت فرماندهان و مستشاران نظامی ایران، بامداد امروز یکشنبه 26 فروردین، دلاورمردان نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان بخشی از تنبیه آن رژیم نامشروع و جنایتکار طی عملیات «وعده صادق» با رمز مقدس «یا رسول الله» با موفقیت اهدافی را در داخل سرزمین های اشغلی با ده ها فروند موشک و پهپاد مورد اصابت قرار دادند.
🔸جزئیات این عملیات که با مصوبه شورایعالی امنیت ملی و زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح و با حمایت و همراهی غیورمردان ارتش جمهوری اسلامی و پشتیبانی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح انجام پذیرفت، به زودی به استحضار مردم قهرمان ایران و آزادگان جهان خواهد رسید.
وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
متن اطلاعیه دوم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🔸بسم الله قاصم الجبارین
ملت شریف و بزرگوار ایران اسلامی !
با گذشت بیش از ۱۰ روز از سکوت و اهمال سازمانهای بینالمللی به ویژه شورای امنیت سازمان ملل متحد برای محکومیت تجاوز و جنایت گری رژیم صهیونیستی در حمله به بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق به عنوان بخشی از خاک کشورمان و به شهادت رساندن ۷ تن از مستشاران قانونی کشور و عدم مجازات رژیم جنایتکار ذیل بند هفتم منشور سازمان ملل ؛ جان برکفان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پاسخ به این جنایتها و تحقق هشدارهای پیشین و تامین مطالبه ی به حق ایران و به منظور تنبیه متجاوز ، با استفاده از توانمندیهای راهبردی اطلاعاتی ، موشکی و پهپادی خود به اهداف نظامی مهم ارتش تروریستی صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی حمله و آنها را با موفقیت مورد اصابت قرار داد و منهدم کرد.
🔸در پیروی از سیاستهای راهبردی جمهوری اسلامی ایران:
۱. به دولت تروریستی امریکا هشدار داده میشود هرگونه پشتیبانی و مشارکت در ضربه به منافع ایران ، پاسخ قاطع و پشیمان کننده نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران را در پی دارد ؛ همچنین امریکا نسبت به اقدامات شرارت بار رژیم صهیونیستی مسئولیت داشته و در صورت عدم مهار این رژیم کودک کش در منطقه باید تبعات آن را بپذیرد.
۲. ضمن تاکید بر سیاست حسن همجواری با همسایگان و کشورهای منطقه تصریح می شود ، هرگونه تهدید توسط دولت تروریستی امریکا و رژیم صهیونیستی از مبدا هر کشوری پاسخ متقابل و متناسب جمهوری اسلامی ایران به منشا تهدید را به دنبال خواهد داشت.
به ملت قهرمان ایران اطمینان میدهیم، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سایر نیروهای مسلح کشور در دفاع از منافع ملی تا پای جان ایستاده و تلاشهای دشمنان برای برهم زدن امنیت و آرامش مردم را خنثی خواهد نمود.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محسن_صداقت🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گزارش_کار
به لطف خدا و کمک شما عزیزان ۱۶۰ نفر راهی کربلای معلا شدن که هزینه ۲۲ نفر از این عزیزان توسط شما بزرگواران پرداخت شدن ✅
این عزیزان دعا گوی شما بودن🌹
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661
خیریه جهادی حضرت مادر 👇
5892107046105584
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_صد_نهم
#کانال_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من یکی از جنگ متنفرم، ولی الان نه!
الان باید وایسی دفاع کنی...
سکانسی دیدنی از شهید شیرودی در فیلم سینمایی «آسمان غرب» که این روزها در سینما در حال اکران است.
#انتقام_سخت #طوفان_الاحرار
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۶۹-۶۸
🔻قسمت: ۳۳
عید امسال رفته بودیم سوریه . دلتنگ حسین بودم .
حال و حوصله نداشتم . دوست داشتم کمی تنها باشم.
از آن طرف هم دلم نمیآمد بچّه ها را ناراحت کنم .
باهاشان رفتم بازار. داخل مغازهای شدیم.
مردی میانسال، پشت میز نشسته بود.
با بچهها داخل مغازه شدیم . با هم که صحبت میکردیم . صاحب مغازه متوجه شد ما ایرانی هستیم.
فارسی را دست و پا شکسته بلد بود . آمد سمت ما.
سلام کرد. گفت « شما، ایرانی هستین؟».
گفتیم «بله .»
خلاصه، سر صحبت را باز کرد. از جنگ گفت و از شهامت ایرانی ها. روکرد به پسر جوانی که پشت میز بود و با مشتری حرف میزد. گفت «این، خواهر زادمه که در عملیات بصرالحریر بوده.».
من و بچّه ها به هم نگاه کردیم.
گفتیم «کدوم عملیات ؟!».
گفت« بصرالحریر.». هروقت ، هرجایی اسم این عملیات میآمد، تمام بدنم میلرزید.
کنجکاو شده بودیم که بیشتر از این عملیات حرف بزند.
گفتم «لطف کنید به خواهرزادهتون بگین اگه وقت داره ، کمی از عملیات بصرالحریر برامون حرف بزنه.».
صداش کرد. باهم آشنا شدیم. همگی مشتاق شنیدن بودیم.
با دستپاچگی گفتم «آقا، فرماندهی اون عملیات ، کی بود؟».
گفت «حسین بادپا.».
پرسیدم «چی ازش میدونی ؟».
گفت: بسیار شجاع و نترس بود ! بسیار مهربون بود ! با همه صمیمی بود.
شب بود. همه دور هم بودیم . فردا قرار بود عملیات بشه . حسین داشت نمازش رو میخوند . همین که نمازش تموم شد، رو کرد به بچّه ها، و گفت «اگه من شهید بشم ، دلتون برام تنگ میشه؟».
اون حرف میزد و ما گریه میکردیم.
بعد با تعجب گفت « مگه شما حسین بادپا رو میشناسین ؟!».
گفتم «آره. من همسرش هستم. این ها هم بچّه هاشن .».
انگار یک بار دیگر خود حسین را دیده باشد، اشک توی چشمهاش جمع شد. افسوس میخوردم که چرا حسین را نشناختم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
برایمان مهمان رسید یک کم از غذای ظهر مانده بود اما برای چند نفر کافی نبود.
فوری رفتم به طرف سنگر تدارکات تا برای مهمان ها غذا بیاورم.
وقتی برگشتم دیدم همه شان دور همان قابلمه ی کوچک نشسته اند و غذایشان را خورده اند.
رفتم و جریان را برای علی آقا تعریف کردم پرسید هر وقت سر سفره مینشینی زانوهایت را بغل می گیری؟
درست مثل بنده ای که جلوی مولایش نشسته؟
گفتم : بله...
گفت : پس خدا به خاطر ادبت به سفره ات برکت می دهد.
#شهید_علی_ماهانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#حزب_بعث_یکی_از_چهرههای_کریه_تاریخ!
🌷در اردوگاه ۱۱ تکریت یکی از صحنههایی که بچهها را بسیار تحت تأثیر قرار داد و چهرهی خونخوار و کریه حزب بعث را بیش از پیش نمایان ساخت، شکنجه و قتل یک نوجوان بسیجی پانزده ساله بود. بعثیها ابتدا اسرا را به صف کردند. بعد نوجوان بسیجی را با ضرب و شتم به وسط محوطه اردوگاه آوردند درحالیکه سر و صورت او غرق در خون شده بود. بعد آب جوش روی بدنش پاشیدند و او را به زور روی خرده شیشه و نک غلتاندند و آنقدر....
🌷و آنقدر این شکنجه ادامه پیدا کرد تا اینکه در صورت آن بسیجی معصوم حالت عروج به ملکوت اعلی هویدا شد. سرانجام، آن رزمنده به لقاء الله پیوست و صفحهی ننگین و دهشتزای دیگری بر پروندهی سیاه خونخواران بعثی افزوده شد. بعد از این عمل جنایتکارانه، پیکر مطهر شهید نوجوان را روی سیم خاردار انداختند و به گلوله بستند تا چنین وانمود کنند که وی در حین فرار کشته شده است.
#راوی: آزاده سرافراز کریم
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#برشی_از_خاطرات 📜
او انسانی فوق العاده باهوش و دوست داشتنی بود و با افرادی که تسلیم می شدند برخورد دوستانه ای داشت. نزدیک روستای کوخان توسط ضد انقلاب جاده مین گذاری شده بود. فردی آمد و تسلیم شد. ناصر کاظمی برخوردی با او کرد که منقلب شد. مکان مینهای کاشته شده را می دانست. رفت و مینها را خنثی کرد و از خطر جانی و مالی نیروهای خودی کاسته شد. ناصر کاظمی نه تنها در بین نیروهای خودی، بلکه در دل نیروهای ضد انقلاب نیز زود جا باز کرد. او در قلب همه جا داشت.
#شهید_ناصر_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ مرور و جزئیاتی از عملیات موفق #وعده_صادق
📌پایگاه جاسوسی_اطلاعاتی در بلندیهای جولان و پایگاه هوایی نواتیم(محل استقرار F35) از اهداف اصلی بودند
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : دوم
🔸صفحه: ۷۰-۶۹
🔻قسمت ۳۵-۳۴
هر وقت پیش پدر و مادرش می رفت، حتماً دست شان را میبوسید. هر وقت بحث کوچکی می شد، یا حرف پدر و مادرش پیش می آمد.
می گفت: پدر و مادر فرق می کنه. احترام به اون ها، در هر حالتی واجبه. نبینم خدایی نکرده به پدر و مادر من و خودت کم لطفی کنی.
این ها، دو گوهر گران بها هستند که خدا لطف کرده و سایه شون رو بالای سر ما گذاشته.
دیگه نیازی نیست بگم برای ما چه کارهایی کرده اند تا به این جا رسیده ایم؛ چون خودت مادری و من هم پدر.
بسیار شوخ طبع بود. جلوی دوستان خانوادگی، به من می گفت شوهرم. میگفت اگر شوهرم اجازه بده؛ اگر شوهرم بخواد...؛ حتی جلوی سردار سلیمانی و بقیه ی دوستاش.
براش مهم نبود که کجاست. سرم را می بوسید و می گفت همین که هستی، آرامش دارم.
ابراز علاقه ی بی پرواش را که می دیدم، بیشتر از پیش به انتخابم افتخار می کردم.
نمیگویم توی زندگی مان بحث نبود؛ در زندگی هر زن و شوهری بحث و دعوا هست.
تنها تفاوت زندگی من با دیگران، این بود از همدیگر دل خور می شدیم؛ ولی به این دل خوری ادامه نمیدادیم؛ یا نمی گذاشتیم به دعوا تبدیل شود. یکی از ما، زود کوتاه می آمد. از بی احترامی خبری نبود. در کمال آرامش می نشستیم درباره ی مشکل مان با هم صحبت می کردیم. یادم نمی آید با صدای بلند با هم صحبت کرده باشیم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✍️ من ذرهای ناراحتی از این پسر ندارم
▫️بــه اطرافیانش بسیار محبت میكرد. بــه مــن خیلی محبـت داشـت. شاید بــاور نكنید، اما میآمد مــن را میبوییـد و میبوسـید؛ مثل كسی كــه گلی را بــو میكند، مـن را میبویید.
▫️میگفت همه افتخار من این اسـت كـه مادری فداكار مثـل تـو دارم. بـه مـن میگفت هـر چیـزی كه لازم داری و میخواهی بــه مــن بگـو و چــرا بــه بچههای دیگرت میگویی؟ بگذار ایـن اجـر بـه مـن برسـد. مـن ذرهای ناراحتی از ایـن پسـرم نـدارم. ماننـد یـک پسـر هجـده سـاله، شیرینزبان و خندان بــود.
#پدر_موشکی_ایران
#شهید_تهرانی_مقدم🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری |
شهيد را به خاک نسپاريد، بلكه بر يادها بسپاريد.
#شهيد_حسن_صنوبری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#حدود_سیزده_ساعت...!!
🌷در گرماگرم عملیات بازی دراز با گروهی از عراقیها درگیر شدیم، ناگهان یکی از آنها قل خورد به سمت سنگر و افتاد روی لبه سنگر. طوریکه جفت پاهایش افتاد جلوی پاهای من و ورودی سنگر، چشم در چشم هم شدیم. چشمهای من که از قبل گشاد شده بود، افتاد توی چشم سرباز عراقی. سرباز عراقی هم بهت زده مرا نگاه میکرد و لبخند مسخرهای روی لبش ماسیده بود. مثل اینکه از قبل داشت میخندید و خبر نداشت گذرش به آنجا میافتد. حسابی ترسیده بودم. اگر «پخ» میکرد، در جا مرده بودم. آخرین بار که سرباز عراقی دیدم، توی نیزارها بود و تا این حد به عراقیها نزدیک نشده بودم. زبانم بند آمد. اما او گیجتر از این حرفها بود که بخواهد کاری کند.
🌷اولش نفهمید یک آدم زنده جلویش نشسته. بعد از چند ثانیه به خودش آمد. آبدهانش را فرو داد. مانده بود چه کند؟ هر دو مسلح. هر که زودتر بزند برنده است. عاقبت عراقی پیشقدم و بلند شد و با یک جست از سنگر بیرون پرید. حرکت تند و وحشتزدهاش مرا ترساند. خود را عقب کشیدم و نعره بلندی زدم که واقعاً از ترس و وحشت بود. نعرهام آنقدر بلند بود که آن بنده خدا را دگرگون کرد. ایستاد، یکهای خورد، بعد شش، هفت معلق زد و سر و ته سرنگون شد به سمت پایین ارتفاعات. من سریع نارنجک کشیدم و پشت سرش پرتاب کردم. نارنجک درست پهلویش منفجر شد و دوباره او را پرت کرد، دو _ سه متری سنگر. افتاد و دیگر بلند نشد، خیالم راحت شد. داخل سنگر برگشتم و نشستم.
🌷نزدیک صبح، قرار شد هر سه _ چهار نفرمان در یک سنگر اجتماعی سَر پوشیده جمع شویم و تا شب آنجا بمانیم و شب دوباره به سنگرهای انفرادی برگردیم. در گرگ و میش هوا آمدم بیرون از سنگر. همه بچهها به سنگرهای اجتماعی منتقل شده بودند و فقط ما چهار _ پنج نفر مانده بودیم که میگشتیم دنبال ورودی سنگر. ورودی سنگرها آنقدر کوچک و تنگ بود که توی تاریک و روشن هوا و رسیدن صبح، بعد از کلی بالا و پایین رفتن، در سنگر را پیدا کردیم. اما دیگر دیر شده بود و عراقیها ما را دیده بودند. از همان سر صبح شروع کردند به زدن. سنگر به شکل ال و ارتفاعش کمی بیشتر از یک متر بود. اندازه ورودیاش آنقدر بود که یک نفر سینه خیز از آن عبور کند و داخل شود. بچهها مرا....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#برشی_از_خاطرات 📜
از بدی دل بستن به مال دنیا میگفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل می کرد میگفت: خداوند در قرآن فرموده: مومنین از آنچه خداوند روزی داده انفاق کنند. اینکه اضافه مال را بدهی می شود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری.
#شهید_علیرضا_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
? #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#حدود_سیزده_ساعت...!!
🌷....بچهها مرا هل میدادند و میگفتند: «برو تو» الان ما را میزنند. اول چهار دست و پا شدم، اما نتوانستم داخل شوم. بعد سینهخیز رفتم و به زور داخل شدم. سنگر بزرگ اما تاریک تاریک بود. طوری که انتهای آن دیده نمیشد. چهار دست و پا شدم و جلو رفتم. عرض سنگر را طی کردم تا به ته سنگر برسم و جا برای بقیه باشد. بعد به سمت راست پیچیدم و این بار طول سنگر را طی کردم. آن وسطها بوی تعفن شدیدی به مشامم خورد. در حالت عادی چنین سنگرهایی، هوا برای نفسکشیدن ندارند و اغلب به آدم حالت خفگی دست میدهد، چه برسد به اینکه بوی تعفن هم بیاید! دنبال یک جای مناسب میگشتم که بچهها یکی یکی داخل شدند و شروع کردن به هل دادن. «زودباش. زودباش سید برو.»
🌷یکی از بچهها که آخر صف ایستاده بود، تیر خورده و با ناله گفت: برید داخل سنگر، عراقیها دارن میبینند. الان مرا میزنند. به انتهای سنگر که رسیدم، توی تاریکی شبح یک نفر را دیدم که دراز کشیده. از طرز خوابیدنش معلوم بود مرده است. تازه فهمیدم آن بوی تعفن مال چیست. کبریتم را از جیب درآوردم. آتش کردم و گرفتم روبهرویش. همانطور که حدس زده بودم عراقی بود. احتمال دادم بر اثر انفجار همان نارنجکی که دو سه روز پیش، بچهها انداختند توی سنگرش مرده. جنازه باد کرده بود، به قدری که دکمههای پیراهنش کنده شده و لباسش در حال پاره شدن بود. بچهها رسیدند به ته سنگر و تنگ من نشستند. دیگر جایی برای تکان خوردن نداشتم. سنگر ظرفیت ۵ نفر داشت. اما حالا با وجود آن جنازه باد کرده سه نفر هم به زور جا میشد. اما فضای جبهه و حساسیت کار اینطور بود که....
🌷اینطور بود که اگر میگفتند ۱۰ نفر باید در آن سنگر جا شوند همه بچهها سعی میکردند اطاعت کنند و آنچه خواسته شده را انجام دهند. حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود. برای همین مجبور شدیم کنار هم دراز بکشیم تا هر شش نفرمان بتوانیم داخل سنگر جا شویم. قسمت بد ماجرا از همانجا شروع شد که باید کنار آن جنازه متعفن و بدبو تا شب دراز میکشیدم. بچهها جایشان تنگ بود و ناچار به من آنقدر فشار آوردند که شکمم به شکم جنازه چسبید. بوی تعفنی که فضا را پر کرده بود و داشت خفهمان میکرد. هیچ هوایی برای نفس کشیدن و جایی برای تکان خوردن نداشتم. کم کم خسته شدم و بدنم خشک شد. حاضر بودم بروم بیرون زیر گلوله باشم و حتی شهید شوم، اما از آن جنازه بد بو دور شوم. حدود ۱۳ ساعت را در همان حالت ماندیم تا اینکه هوا تاریک شد و توانستیم از آن سنگر بیرون بیاییم.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌️❌️ چه نیرویی جز نیروی ایمان میتونه ممکن کنه؟؟!!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#برشی_از_خاطرات 📜
وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم چقدر بدهکاری از بابت خرید جنس برای جبهه دارد. چند میلیون تومان بود که مجبور شدیم خانه را بفروشیم. حالا شما توجه کنید که ما سه دستگاه خانه شخصی داشتیم و از نظر تمکن مالی وضع مان خوب بود، اما سید همه این ها را خرج جنگ کرد. زندگیش شده بود جنگ، حتی نتوانست شاهد رشد بچه هایش باشد...
#شهیده_مجتبی_هاشمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
نماهنگ حکم جهاد.mp3
5.98M
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش عالم نتواند که جوابم دهد
باید که در این حادثه توبیخ شود خصم
درسی بدهیم عبرت تاریخ شود خصم
🎙 #حسین_طاهری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۷۱
🔻قسمت: ۳۶
به نماز اوّل وقت خیلی اهمیّت می داد.
کار هر شبش بود که نماز شب بخواند.
به بیدار ماندن در بین الطلوعین خیلی اعتقاد داشت.
به من می گفت:«چقدر بَده که آدم، شب رو از دست بده!»
تقریباً کار هر روزمان شده بود که بعد از نماز صبح به گلزار شهدا برویم.
گاهی هم برای خواندن نماز صبح، آنجا بودیم.
نیم ساعتی می ماندیم.
بعد بر می گشتیم خانه.
به مناجات شعبانیه علاقه ی زیادی داشت.
در ماه های رجب، شعبان، رمضان، و روزهای خاص مثل تولد های ائمه ی سعی می کرد روزه بگیرد.
دائم الوضو بود.
هرگز به بچّه ها به زور چیزی را تحمیل نمی کرد؛حتّی مسائل دینی.
کارها و اعمال حسین، برای هر یک از بچّه ها، خودش نوعی تشویق بود؛ مثل بردن بچّه ها روزهای جمعه به ماهان که هم گردش بود وهم تفریح؛ هم زیارت بود و هم رفتن به نماز جمعه.
هر وقت بیکار بود، سعی می کرد کتاب بخواند.
اکثر مواقع، کتاب خاطرات دوستان شهیدش را می خواند.
شاید یک کتاب را بارها و بارها می خواند و گریه می کرد.
با خانواده ی شهدا با احترام خیلی خاص رفتار می کرد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
۴۰ روز قبل از شهادتش عقد كرد. تو اين مراسم چند تا عكس يادگاری گرفت.
با لباس رسمی سپاه جلوی آينه وايستاد تا یه عكس ديگه ازش بگيرم.
گفت: اين عكس جون می ده برای حجله گفتم: ممكنه مامان بشنوه و ناراحت بشه. گفت: اگر همه اينايی كه دارم رها كنم، شهادتم ارزش واقعی پيدا ميكنه، عادی شهيد شدن كه چيزی نيست!
#شهید_رضا_چراغی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa!
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلام_شهدا ،💢
پیام شهید بهروز واحدی و روایت خوابی که دیده بود. « جاده ظهور همین است که در آن در حال حرکت هستید ... »
#شهید_بهروز_واحدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۷۲
🔻قسمت: ۳۸_۳۷
به فقرا کمک می کرد. اگر ما باش بودیم و آدم نیازمندی را می دید، ماشین را چند متر جلوتر پارک می کرد.
از ماشین پیاده می شد و با احترام خاصی، طوری که طرف شرمنده نشود، بهش کمک می کرد. گاهی هم نشانی منزل شان را می گرفت تا ماهانه هم کمک شان کند. من، آدم معتقد و مومنی هستم؛ ولی نه به اندازه ی حسین.
حسین، نوع نگاهم به زندگی را عوض کرد. دیگر خیلی چیزها برام بی ارزش شده اند.
فرزند شهید: فاطمه
بیشتر مثل دو تا دوست با هم بودیم. اصولاً دخترها با مادرشان درد دل می کنند؛ ولی برای من به عکس بود.
حرف های دلم را بدون رودربایستی به بابا می گفتم.
با هم شوخی می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم.
آدمی منطقی بود. هروقت خانه بود، سعی می کرد بیشتر وقتش را برام بگذارد.
به این می بالیدم و خودم را با دوستانم مقایسه می کردم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
▫️ما هیچ شبی نمیخوابیم مگر اینکه به نابودی دشمنان فکر می کنیم ما به تلاش برای پیروزی مقاومت #فلسطين شبانه روز ادامه خواهیم داد تا اینکه زمین و آسمان و دریا برای صهیونیستها تبدیل به جهنم شود.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯