eitaa logo
کوچه شهدا✔️
84.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «#د
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه: ۹۰-۸۹-۸۸ 🔻ادامه قسمت: ۵۲ گفتم《حسین، می دونی الآن توی این واحد که اومده ای، وضعیت اطلاعات و عملیات چه جوریه؟! می دونی کسی که اینجا می آد، تا لحظه ی شهادت باید اینجا بمونه؟》 گفت:《بله این ها رو بهمون گفته اند. خدا کنه کاری از دستم بربیاد.》 زدم روی شونه ی ابراهیم. گفتم《مواظب هم شهری ما باش. رمز و رموز کار شناسایی و هرچی رو که می دونی، به حسین هم یاد بده.》 ابراهیم گفت《چشم!》. رو کردم به حسین، گفتم《ببین، حسین! چون هم شهری ام هستی، پارتی بازی کردم؛ با گُل سرسبد بچّه ها آشنات کردم. قدر ابراهیم رو بدون. سعی کن خیلی چیزها در کنار کارت، ازش یاد بگیری.》 ابراهیم خندید و گفت: اینجا، همه ی بچّه ها، گلِ سرسبدند. همه مثل حسین آقا خوب اند. ابراهیم، علاقه ی خیلی خاصی به بچّه های کم سنّ و سال داشت. برایشان خیلی دلسوز بود و با آن ها دوست می شد. از وضعیت خانوادگی شان خبر می گرفت. خیلی هم به بچّه ها گیر می داد. می گفت《حالا که اینجا رو انتخاب کرده اید، نباید درس و مشق تون رو فراموش کنین.》 مرتب پی گیری می کرد. در هر کاری، برای بچّه ها سرمشق بود؛ از نماز و قرآن تا روحیه ی شاداب جذابیت خاصی برای اطرافیانش داشت؛ خستگی و رنج دوری از خانه را از جسم و روح بچّه ها بیرون می کرد. همه، او را فردی مخلص، عابد و دلسوز می شناختند. هر وقت حسین را می دیدم، متوجه می شدم که اخلاق و رفتار و کردارش، روز به روز به ابراهیم شبیه تر می شود. تا زمان عملیات بدر، کنار هم بودیم. بعد از عملیات می بایست به ستاد می رفتم. از آن به بعد، گه گاهی حسین را می دیدم و از حالش خبردار می شدم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کار هر شبش بود. با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بفرمایید کربلا حرم آقا امام حسین علیه السلام 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2268135645C644a425b1b
🌹شهادت سپهبد قرنی اولین رییس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی/3 اردیبهشت 1358 ♦️شهید قرنی در سال 1292 شمسی متولد و از ابتدای کار در ارتش، فعالیت علیه رژیم طاغوت را آغاز کرد. در سال 1337 با عده ای از همکاران خود طرح یک کودتا را علیه رژیم ریخت که بنا به دلایلی کشف شد و به سه سال زندان محکوم شد. سپهبد قرنی پس از آزادی از زندان به فعالیت های خود ادامه داد و در جریان 15 خرداد 1342 پس از دیدار با آیت الله میلانی مجددا دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. به دنبال پیروزی انقلاب، سپهبد قرنی به سمت اولین رییس ستاد مشترک ارتش منصوب شد. ♦️سرانجام بازرگان نخست وزیر دولت موقت در 6 فروردین 1358، ایشان را از ریاست ستاد ارتش برکنار کرد. سپهید قرنی در روز سوم اردیبهشت 1358 در منزل خود توسط چند تروریست از گروهک ضاله فرقان به شهادت رسید. 🕊شادی روح بلندش صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا | 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: عربهای کشور ما، تاج سر ما هستند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۱_۹۲ 🔻قسمت : ۵۳ تا این که عراقی‌ها، عملیات شان را شروع کردند. حسین و مهدی هم در این عملیات شرکت کردند. دوشادوش بقیه ی بچه ها، در منطقه شوش، به آن سمت ‌کرخه می رفتند و با دشمن درگیر می‌شدند و شب برمی‌گشتند. شب عملیات، آتش دشمن، خیلی سنگین بود. ما نسبت به عراقی ها امکانات و تجهیزات زیادی نداشتیم؛ ولی با صحنه هایی مواجه می‌شدیم که انگیزه هایمان قوی می شد. پیرمرد های عرب زبانی از اهالی شوش، با تفنگ برنو می‌آمدند و کنار بچه ها با دشمن می جنگیدند. با شلیک تیر، دست شان می لرزید. وقتی ازشان می پرسیدیم چرا شما اینجایید؟! تا ما هستیم، اصلا نیازی نیست که... ، قبل از این که حرفمان تمام شود، می گفتند ما می دونیم کار زیادی از دست مون بر نمی آد. اگه اینجاییم فقط برای دلگرمی شما جوون هاست. از طرفی هم جوان‌هایی کم سن و سال، با قدهای کوتاه، مثل حسین و مهدی بودند که مثل شیر با تمام نیرو می‌جنگیدند. این ها باعث شده بود که کمتر احساس خستگی بکنیم با روحیه ی بسیار قوی، با تمام نیرویی که داشتیم، در مقابل دشمن مقاومت می کردیم. عراقی‌ها آنجا شکست خوردند و نتوانستند پیش روی کنند. بعد از عملیات حسین و مهدی سعی می‌کردند تجربه بیشتری کسب کنند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته هنوز جبران نشده دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام گفتم هر کس قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم چند روز بعد در عملیات کربلای ۵ سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از رهایی از گناه✔️
لوازم التحریر دوست داری؟😍 اما گرونه؟!🤭 میخوای هدیه های بامزه بدی ولی نمیدونی چی؟!🤔 با کمترین هزینه، بهترین ها رو از ما بخر زود عضو شو😁(حتی با زیر ۱۰ تومن) هدایای مناسبی برای مناسبت های مختلف https://eitaa.com/joinchat/2321154353C96d8f2e0e4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥 🎥 معبر شهادت چیه⁉️ 🔰 روایتگری حاج حسین یکتا درباره شهدا ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
.. 🫂یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم‌چرانی بود و مرتب به‌دنبال اعمال و رفتار غیراخلاقی می‌گشت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند. در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، ابراهیم خیلی‌ با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد و جلوی بچه‌های دیگه خیلی به او احترام می‌گذاشت. 👤مدتی بعد شروع کرد با او صحبت کردن. ابتدا اون رو غیرتی کرد و گفت: "اگه کسی به دنبال مادر و خواهر تو راه بیفته و اون‌ها رو اذیت بکنه چی‌کار می‌کنی؟" 😤اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو درمی‌یارم". ابراهیم خیلی آروم😌 گفت:"خُب پسر، تو که برای ناموس خودت این‌قدر غیرت داری چرا همون کار اشتباه رو انجام می‌دی" بعد ادامه داد: "ببین اگه قرار باشه هرکی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه" 💚 بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. حدیث پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گفت که فرمودند: "چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید" 👈🏻بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی. " برخورد خوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 💚 این پسر نمونه‌ای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن ‌های به موقع آن‌ها را متحول کرده بود. 🙂 نام این پسر هم‌اکنون بر روی یکی از کوچه‌های محله نقش بسته است. 📙سلام بر ابراهیم۱، صفحه ۱۷۰ 🦋 شادی ارواح‌ مطهر شهدا صلوات 🌸 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
این تصویر مردی پنجاه ساله نیست! این جوان بیست و هشت ساله، است. فرمانده لشکر عاشورا بی سردوشی بی عنوان روزها بی خوابی خستگی بی ادعا بی ریا یادشون گرامی باد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥—|اشک های سردار شهید حاج قاسم هنگام شنیدن دل نوشته های فاطمه دختر شهید بادپا با پدرش... |— | ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۹۲ 🔻قسمت: ۵۴ من و حسین ،اوّلین بار، همدیگر را دراردوگاهی به نام سپنتا دیدیم. هردو عضو واحد اطلاعات بودیم. درمدّت آموزشی ،با روحیه ی حسین آشنا شدم. کوچک تر از من و به قدری تو دل برو و صمیمی بود که از معاشرت باش لذّت می بردم. هروقت فرصتی پیش می آمد،بهش سر می زدم. قبل از عملیات والفجر ۸رفتم سنگرشان. آنجا نبود. بچّه ها گفتند «توی پست نگهبانیه. ». تا پست رفتم. سلاح دستش بود وبا خودش حرف می زد. می خواستم بدانم چه می گوید. سعی کردم آرام قدم بردارم تامتوجه صدای پاهام نشود. نزدیکش شدم. باحالت عرفانی خاصی، باخودش خلوت کرده بود و «استغفراللّٰه» می گفت. دلم نیامد تکان بخورم و حتّٰی نفس بکشم تاخلوتش به هم نخورد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹چیزی که نمی دانید، عمل نکنید. 🔹ادای کسی را در نیاورید. 🔹بدون علم درست، وارد کاری نشوید؛ مخصوصا دین. 🔹اول واجبات، بعد مستجبات موکد. مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها، نه حج و کربلا صد بار بدون این کارها. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
به خوراک و شکمش خیلی توجّه نمی‌کرد؛ می‌گفت:«غذای زیاد روی فکر و ذهن آدم اثر منفی می‌گذاره.» از آیت‌الله جوادی آملی تعریف می‌کرد که به او گفتند بیشتر غذا بخورید؛ در جواب گفتند:«مگر من حمّالم که غذا را حمل کنم؟! آن‌قدر می‌خورم که بتوانم کارهایم را انجام بدهم و بیشتر از آن، حمّالی است!» خودش هم این‌گونه رفتار می‌کرد؛ در پادگان خیلی کم ناهار می‌خورد و غذا را به همکارانش می‌داد. در مورد گوشت‌خوردن هم دقت می‌کرد و می‌گفت:«خوردن زیاد از گوشت باعث میشه آدم قسی‌القلب و پرخاشگر بشه.» ماه رمضان هم که می‌شد، حبیب‌آقا با یک کاسه فِرِنی افطار می‌کرد و سحر هم به چایی خرما اکتفا می‌کرد. تمام خوراک او در ماه رمضان فقط همین بود! می‌گفت: «ماه رمضان ما روزه می‌گیریم که کمتر بخوریم، نَه اینکه مثل قبل یا بیشتر هم بخوریم.» 🎙راوے: همسر شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی 📚برگرفته از کتاب: «حبیب خدا» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هم اقناع هم قدرت! 🌹 شهید بهشتی: همانطور که باید جلوی آن کسی که مال مردم را می‌دُزدد گرفت ، باید با آن خانمی که خودآرایی می‌کند هم برخورد کرد. هم اقناع و هم قدرت. مدیریت باید با هر دو باشد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۵-۹۴-۹۳ 🔻قسمت : ۵۵ همرزم شهید: احمد نخعی از عملیات بدر، با حسین آشنا شدم. کنار هم کار می کردیم و برای عملیات بعدی آماده می شدیم که احتمال داشت داخل آب باشد. قبل از آن می بایست گردان ها را آموزش می دادیم تا بتوانند در عملیات، آسان تر از آب عبور کنند. برای این آموزش، منطقه ای نزدیک ذلیجان و بُستان را انتخاب کرده بودند؛ زمینی بسیار بزرگ و پر از بوته و سنگلاخ که داخلش آب انداخته بودند و کاملاً حالت باتلاقی گرفته بود. شب که می شد، با بچّه ها داخل آن می رفتیم. عبور از آب و گل ولای را بهشان آموزش می دادیم. آموزشی ها، حسین، مهرداد خواجویی، امیری، عالی و دو سه نفر دیگر بودند. دو سه محور مشخص می کردند. ما اوّل عبور از آب را آموزش می دادیم. گردان ها، داخل آب و گل ولای می شدند، تیراندازی می کردند و آرپیچی می زدند. گل ولای، بدجور به پوتین هایمان می چسبید. نمی توانستیم به آسانی راه برویم. طوری سنگین می شد که ترجیح می دادیم آن ها را دربیاوریم و پابرهنه داخل آب برویم. وقتی برمی گشتیم، پای همه ی بچّه ها، پر از خار، شن، سنگ ریزه بود. تا صبح با بچّه ها می نشستیم خارها را از پایمان درمی آوردیم. سنگ ریزه ها طوری توی گوشت پایمان می رفت که نمی شد کاری کرد. عدّه ای از بچّه ها، از شدّت درد و سوزش ناراحت بودند و هی غر می زدند. مهرداد خواجویی، پایش عفونت کرده بود. چرک و خون و شن با هم قاتی شده بود. نمی توانست راه برود. حسین، با این که از ما بچّه تر بود و جثه ی کوچکی داشت، آدم خود ساخته ای بود. گوشه ای می نشست و خارها را از پایش درمی آورد. با این که پاهایش زخم و زیلی بود، آخ هم نمی گفت. رفتارش طوری بود که هر جا بچّه ها او را می دیدند، می گفتند 《حسین، داری خودت رو آماده می کنی دیگه؟!》. هروقت عملیات می شد، همه ی بچّه ها منتظر شهادتش بودند! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
خیلی کم حرف میزد، اگر می خواست در جمع چیزی بگوید حدیث یا روایت یا نکته ای معنوی می گفت. یک روز آمد و گفت: فلانی مرا حلال کن غیبت شما را کردم. قبل از اینکه چیزی بگویم ادامه داد: جایی بودم پشت سر شما حرفی زدم. تنم لرزید با اینکه نسبت به این کار خودم حالت تنفر پیدا کردم، اما آمدم که شما مرا حلال کنید. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اطلاعات شگفت‌انگیزی از سپهبد شهید قرنی که همه باید بدانیم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💢شهیدی که خرج مزارش را (عج) دادند❗️ ●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل قبور بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. 📚ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگراویڪ‌نفربود، بارفتنش‌یڪ‌مملڪت‌ بھَم‌نمۍریخت! اویڪ‌راه‌بود،یڪ‌نمادبود اویڪ‌دنیا‌ازدنیادوربود وچہ‌زیبا‌فرمودعزیزِما حاج‌قاسم‌یک‌مکتب‌بود . .💔🌿!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی زیبا از شهیدی که با زنگ ساعت نماز شبش، پیدا شد.🌷🌷🌷🌷😭 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۵-۹۶ 🔻قسمت : ۵۶ همرزم شهید: احمد نخعی از زمانی که حسین به واحد شناسایی آمده بود،همه کاری می کرد. استعداد و هوش زیادی داشت. اگر کاری بلد نبود، سعی می کرد زود یاد بگیرد. پشت کارش را تحسین می کردم. هر وقت برای شناسایی می رفتیم حسین را با خود می بردیم تا از نزدیک با کار آشنا شود و چم وخم کار دستش بیاید. یکی از محور های عملیاتی، در دست من و او بود. قرار بود در هور عملیات کنیم. می بایست قبل از عملیات، چند شناسایی می کردیم. یک روز که برای شناسایی می رفتیم، حسین را هم با خود بردیم. آبراه ها زیاد بود. نیزارهای بلند باعث می شد تمام آبراه ها شبیه هم به نظر برسند. برای بر گشت می بایست دقت زیادی می کردیم تا مسیر را اشتباه نرویم. نمی تونستیم برای نشانه گذاری، نی ها را بشکنیم؛ ممکن بود دشمن بفهمد. آن روز وقتی کارمان تمام شد، موتور قایق را روشن کردیم و وارد یک آبراه شدیم. وسط مسیر، حسین گفت «فکر کنم راه رو اشتباه اومدیم!». من و مهرداد با تعجب به اطرافمان نگاه می کردیم! راست می گفت. همه ی آبراه ها، شبیه هم بود! گم شده بودیم! مانده بودیم چه کار کنیم! حسین گفت «باید برگردیم و از فلان آبراه بریم. این‌ آبراه، برام نا شناسه!». با تعجب گفتم «حسین این قدر آبراه ها شبیه هم هستند که نمی شه فهمید!» با این که اولین بار بود که با ما آمده بود‌، طوری راه بلد ما شده بود که انگاری سال هاست این مسیر ها را می شناسد! به آسانی از میان آن همه نیزار، راه را پیدا کرد، وسالم به خط برگشتیم. از آن به بعد، هر وقت حسین با ما بود، خیال مان راحت بود که زمان برگشت گم نمی شویم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯