eitaa logo
کوچه های آشنا
447 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
159 ویدیو
23 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✨کوچه های آشنا شهید والامقام حسین انصاری ‌ دو فرشته بنام محمد و محترم خانم به مورخ دوازدهم آذر ماه ۱۳۴۴ در روستای ونونان صاحب فرزندی آسمانی بنام حسین شدند. سرانجام ارتشی داستان ما با لباس خاکی به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوازدهم اسفندماه ۱۳۶۵ از اسلام آباد غرب به مقصد بهشت پر کشید https://eitaa.com/khatemogaddam وصیت نامه: مادرجان را برای من حلال کن عزیزم حلالى مرا از همه فامیلها بگیرید و از همه دوستان. شاید که این آخرین باشد و یا آخرین خداحافظى از ، البته عمر دست و طلب بخشش می کنم از . خاطره: قرار بود عید مرخصی بیاید از و بیشتر بماند، روزی که خبر را آوردند در خانه بودم و داشتم برنج آبکش می کردم. مادر رضا الماسی آمد خانه ما و گفت: برادر شوهرت می گوید خجالت میکشم به زن برادرم بگویم، حسین شهید شده است. دستم را به سرم زدم و چادر انداختم بر سرم رفتم بیمارستان و جنازه اش را دیدم. راوی: محترمه انصاری(مادرشهید)
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا ‌ شهید والامقام عشقعلی احمدی دو فرشته بنام فتحعلی و ملکه خانم به مورخ بیست و سوم خرداد ماه ۱۳۴۶ در روستای قاضی کندی شهرستان ماهنشان صاحب فرزندی آسمانی بنام عشقعلی شدند. که در لباس مقدس سبز جان برکف به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ چهارم اسفند ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای پنج از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید خاطره: یک بار در خواب به من گفتند: تو که این همه ابوالفضل (ع) را دوست داری یکی از بازو هایت را هدیه بده، دو دستم را جلو گرفتم و گفتم دو بازوی من را ببرید، یکی از بازو هایم را بردند. برایم خبر آوردند که علی شده است و کوچکم هم در جبهه بود. راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محرمعلی هاشملو دو فرشته بنام مشتاق و شک
خاطره: سر آنقدر گریه می کرد که جانمازش خیس می‌شد، می‌گفتم محرمعلی جان چرا گریه می کنی؟! می ‌گفت همه دوستانم رفتند و شدند ولی من مانده ام، به او می گفتم پسرم ازدواج‌کن می گفت من ازدواج نمیکنم. یک روز از راه نرسیده گفت مادر آقای قرائتی گفته هر کس ازدواج کنه و بشه ثوابش بیشتر است می خواهم عروسی کنم، دختر برادرم را برایش نامزد کردیم. مراسم عروسی شان بود یک سال با هم زندگی کردند یک هم داشتند، اولین سالگرد ازدواجشان بود که محرم علی شد. راوی: شکوفه مولایی ( )