﷽
✨کوچه های آشنا
شهید والامقام حسین انصاری
دو فرشته بنام محمد و محترم خانم به مورخ دوازدهم آذر ماه ۱۳۴۴ در روستای ونونان #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام حسین شدند.
سرانجام ارتشی داستان ما با لباس خاکی #ارتش به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوازدهم اسفندماه ۱۳۶۵ از اسلام آباد غرب به مقصد بهشت پر کشید
#شهید_حسین_انصاری
https://eitaa.com/khatemogaddam
وصیت نامه:
مادرجان #شیرت را برای من حلال کن #مادر عزیزم حلالى مرا از همه فامیلها بگیرید و از همه دوستان.
#مادرجان شاید که این آخرین #نامه باشد و یا آخرین خداحافظى #پسر از #مادر،
البته عمر دست #خداست و طلب بخشش می کنم از #خداوند.
خاطره:
قرار بود عید مرخصی بیاید از #جبهه و بیشتر بماند، روزی که خبر #شهادتش را آوردند در خانه بودم و داشتم برنج آبکش می کردم. مادر رضا الماسی آمد خانه ما و گفت: برادر شوهرت می گوید خجالت میکشم به زن برادرم بگویم، حسین شهید شده است. دستم را به سرم زدم و چادر انداختم بر سرم رفتم بیمارستان #ارتش و جنازه اش را دیدم.
راوی: محترمه انصاری(مادرشهید)
#صلوات
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام عشقعلی احمدی
دو فرشته بنام فتحعلی و ملکه خانم به مورخ بیست و سوم خرداد ماه ۱۳۴۶ در روستای قاضی کندی شهرستان ماهنشان #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام عشقعلی شدند.
که در لباس مقدس سبز #پاسداران جان برکف به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ چهارم اسفند ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای پنج از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید
#شهید_عشقعلی_احمدی
خاطره:
یک بار در خواب به من گفتند: تو که این همه #حضرت ابوالفضل (ع) را دوست داری یکی از بازو هایت را هدیه بده، دو دستم را جلو گرفتم و گفتم دو بازوی من را ببرید، یکی از بازو هایم را بردند. #صبح برایم خبر آوردند که علی #شهید شده است و #پسر کوچکم هم در جبهه بود.
راوی: #پدرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_عشقعلی_احمدی
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محرمعلی هاشملو دو فرشته بنام مشتاق و شک
خاطره:
سر #نماز آنقدر گریه می کرد که جانمازش خیس میشد، میگفتم محرمعلی جان چرا گریه می کنی؟! می گفت #مادر همه دوستانم رفتند و #شهید شدند ولی من مانده ام، به او می گفتم پسرم ازدواجکن می گفت #مادرجان من ازدواج نمیکنم. یک روز از راه نرسیده گفت مادر آقای قرائتی گفته هر کس ازدواج کنه و #شهید بشه ثوابش بیشتر است می خواهم عروسی کنم، دختر برادرم را برایش نامزد کردیم. مراسم عروسی شان #عیدغدیرخم بود یک سال با هم زندگی کردند یک #پسر هم داشتند، اولین سالگرد ازدواجشان بود که محرم علی #شهید شد.
راوی: شکوفه مولایی ( #مادرشهید )