﷽
https://eitaa.com/khatemogaddam
🔹قبل از عملیات بود#شهید حاج میرزاعلی رستم خانی بعنوان #فرمانده تیپ لشگر هفده علی ابن ابیطالب و بنده هم فرماندهی گردان را بر عهده داشتم.
🔸#شهید رستم خانی گفت؛ نیاز است اطلاعاتی از دشمن را بدست بیاوریم و بنده هم قبول کردم، طرف عصر بود با موتور سیکلت به طرف خط حرکت کردیم...
🔘به نزدیکی های #دشمن که رسیده بودیم از موتور سیکلت پیاده شدیم و ادامه مسیر دادیم و آنچه که لازم بود از #اطلاعات ادوات و آرایشات نظامی دشمن را کسب کردیم.
🔻در نزدیکترین موقیعت به دشمن بودیم!.. نیروهای عراقی در حال بازی فوتبال بودند که حاجی گفت؛
شما چند لحظه ای در موقعیت باشید تا من دوباره زاغه مهمات و شکل چیدمان ادوات را چک کنم، به حاجی گفتم اطلاعاتی که گرفتیم کافیست ولی حاجی قبول نکرد و تنهایی به حدی جلو رفته بود که وقتی یکی از نیروهای بعثی عراق شوتی به توپ زد، توپ به نزدیکی #سردار_شهید_حاج_میرزاعلی افتاد.
نفس ها در سینه حبس بود چرا که درجه دار عراقی به دنبال توپ دقیقا هفت هشت متری حاجی رسید ومن خدا خدا می کردم تا متوجه ما نشود
که حاجی با چابکی خود را کشید پشت سنگ تا دیده نشود.
▫️تا چند متری حاجی آمد وتوپ را برداشت برد.
وبا عنایت های غیبی وکمک خداوند متعال بدون اطلاع و ایجاد حساسیت، بعد از جمع آوری اطلاعات توانستیم با سلامتی کامل به عقب بر گردیم
به مقرلشگر که رسیدیم به حاجی گفتم؛
کم مونده بود شهید بشیم! ...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🥀#راوی
#سردار سرافراز حاج مجید تقیلو
مورخ ۱۳۷۷ کنگره سرداران #زنجان
شهدا را یاد کنید با #صلوات
💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
کوچه های آشنا
یادش بخیر، آقا مهدی #زین_الدین پرسید؟ حاج میرزاعلی شنیدم دست بچه ها را بدجوری فشار میدی؟
اگر زور داری دست منو فشار بده!
https://eitaa.com/khatemogaddam
حاج میرزاعلی گفت: نه تو #فرمانده_لشکری نمیشه، آقا مهدی گفت؛ نه فشار بده حاج میرزاعلی!
حاج میرزاعلی گفت؛ نه مگر اینکه دستور بدی!
# شهید زین الدین گفت دستور میدهم! حاج میرزاعلی دست #شهید آقا مهدی را گرفت چنان فشار داد، که آقا مهدی جودوکار از درد خم شده بود و میگفت ول کن! ول کن! شهید حاج میرزاعلی هم میگفت: نه دستور فرمانده لشکر باید اجرا بشه😂😅
آخرش #شهید_زین_الدین گفت دستور میدم ولم کن، حاج میرزا علی ولش کرد.😂
راوی:حاج حسین محمدی
﷽
✨کوچه های آشنا
شهید والامقام اکبر اجاق لو
دو فرشته بنام روح اله و بنیه خانم به مورخ پانزدهم خردادماه ۱۳۴۲ در #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام اکبر شدند.
سرانجام با لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست ویکم فروردین ماه ۱۳۶۶ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در زادگاهش آرام گرفت.
#شهید_اکبر_اجاقلو
https://eitaa.com/khatemogaddam
وصیتنامه:
در #شهادت من هیچ گونه ناراحتی از خود بروز ندهید و #زینب وار دِین خود را به #اسلام ادا نمائید و با این مقاومت خود، #امام عزیز را یاری نمائید .ما #رزمندگان از جان و مال خود مایه میگذاریم ولی راضی به ناراحتی #امام نمی باشیم و یک قطره اشک چشم امام گران تر از کل عالم است برای ما بس با مقاومت خود روح این عزیزان رزمندگان را شاد کنید و تو ای #برادرم مقاوم باش و مثل دیگر برادران شهیدان اسلحه ما را بردارید و راه ما را ادامه دهید و امام عزیز را تنها نگذارید.
خاطره:
#هشت_سال بعد از شهادت اکبر خانه خریدیم، یک شب خواب دیدم با محسن(پسرم) به مهمانی رفته بودیم، وقتی به خانه برگشتیم دیدم اکبر #سجاده را پهن کرده و نشسته بود قنوت گرفته بود از همان جا با دست پاچگی گفتم:
اکبر تو آمدی؟! به طرفم برگشت لباس نظامی تنش بود خندید و دوباره قنوت گرفت، و دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده بود و ذکر می گفت، سرم را چرخاندم تا یکبار دیگر اکبر را ببینم نه اکبر آنجا بود و نه سجاده.
#صلوات