eitaa logo
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
262 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 انیمیشن با موضوع « آداب معاشرت » - شماره 3 🔹 منبع : سایت آپارات 🔺 موضوع : 🌐 لینک دانلود از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/4361 🌷 کانال معاون پرورشی | @mplib
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 انیمیشن با موضوع « آداب معاشرت » - شماره 2 🔹 منبع : سایت آپارات 🔺 موضوع : 🌐 لینک دانلود از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/4361 🌷 کانال معاون پرورشی | @mplib
💎 سختیِ شیرین 🥲 در روزهای آخر این ماه مبارک هستیم ⭐️ از این هدیه‌ای که خدا به شما داده نهایت استفاده را ببرید 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
سفره‌ی افطاری ✅ ساعتی تا افطار مانده بود. اخترخانم كه از یك هفته قبل تدارك این روز رو دیده بود، حسابی دستپاچه بود مدام می رفت شله زردها، حلواها و آش ها را چك می كرد كه یك وقت كم نباشد، آخر امشب همه خاله ها و عموها را برای افطاری دعوت كرده بودند. ♻️ او با حوصله زیاد غذاها را تزیین كرده بود. با پودر دارچین، یا علی و یا فاطمه و یا حسین روی شله زردها نوشته بود و دخترش هم سپیده در تزیین آش ها و حلواها كمكش كرده بود. 💹 خانم های مهمان هم بیشتر در آشپزخانه بودند و با دلسوزی قصد كمك داشتند. اخترخانم با دستپاچگی گفت: «سپیده جان حالا سفره را پهن كن نیم ساعت دیگر اذان است» سپیده هم با جواب مثبت حركت سر به سراغ سفره رفت و با قدم های آرام رفت تا پهنش كند. دختر خاله اش سمیه هم بلند شد تا كمكش كند. ✳️ خلاصه با كمك عمه ها و خاله ها و دختر عموها ظرف ها چیده شد. اخترخانم كه آش ها را توی كاسه ریخته بود، صدا زد سپیده جان مادر بیا آش ها رو ببر. ❇️ سپیده هم یواش یواش به سمت مادر رفت و در حالی كه در این فاصله چند تا از آش ها رو برده بودند دو كاسه آش را یكجا برداشت و به سمت سفره رفت و همین طور كه می خواست كاسه اولی را در سفره بگذارد، دو كاسه از دستش افتادند و آش ها پهن زمین شدند و سفره را حسابی كثیف كرد. 💠 سكوت جمع را فرا گرفته بود كه صدای اذان بلند شد: الله اكبر، الله اكبر. 🌀 سپیده دوست داشت گریه كند ولی نمی توانست سفره را ول كرد و به آشپزخانه رفت اخترخانم كه نمی دانست چه كار كند، بالای سفره ایستاده بود و هیچ چیز نمی گفت كه فرشته نجات سپیده كه عمه رویا باشد دست به كار شد و با جمله ی عیبی ندارد قضا بلا بود سفره را جمع وجور كرد، بقیه مهمان ها هم باقی وسایل را به سفره آوردند و روزه خود را باز كردند. 💠 سپیده بی چاره همین طور در آشپزخانه نشسته بود كه عمو باقر به مادرش گفت «اخترخانم پس سپیده كجاست؟ بعد هم صدا زد «سپیده» سپیده هم در حالی كه صورتش از خجالت سرخ بود آمد و گفت: «بله عموجان» عمو گفت: «چرا افطاری نمی خوری عموجان؟ نكند روزه نبوده ای!» 🔸 سپیده رنگ پریده هم گفت: «چرا عموجان روزه بوده ام» بعد هم رفت و كنار عمه رویا نشست. 🔹 همه افطار كردند و به اختر خانم «دستت درد نكند» گفتند. 🟥 موقع جمع كردن ظرف ها شد، سپیده هم بلند شد كه كمك كند یك سینی بزرگ برداشت و كلی ظرف در آن گذاشت و با قدم های لغزان به آشپزخانه رفت كه یكباره ... 📚 بخش کودک و نوجوان تبیان کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و کار نیک انجام‌دهید، شاید رستگارشوید! بخشی‎از آیه ۷۷ سوره حج کانال کودکان(و نوجوانان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹نکات کلیدی جز بیست و ششم قرآن کریم 📍 منبع : کانال دانش مربی ، نیاز مربی 🔹 گردآوری: سایت تبیان 🔺 موضوع : 🌐 لینک دانلود از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/4377 🌷 کانال معاون پرورشی | @mplib
🌺 تیتر یک سایت نو+جوان 🎙️ آقا در دیدار فرماندهان نیروهای مسلح از امکانِ شکست محاسبات و قدرت دشمن گفتند 🔨 دشمنِ شکستنی 💫 آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای و نوجوانان ایران اسلامی 🌐 Nojavan.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای سلامتی امام زمان(عج): بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده مهربان اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن خدایا، ولى ات حضرت حجة بن الحسن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ در این لحظه و در تمام لحظات وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً سرپرست و نگاه‎دار و راه‎بر و یارى‎گر و راه‎نما و دیده‎بان باش حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً تا او را به‌صورتى‌که خوش‎آیند اوست ساکن زمین گردانیده وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا" و مدت زمان طولانى در آن بهره‏‌مند سازى کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
روزی که من گم شدم! من و خرسم روی صندلی عقب نشسته بودیم. مامان لبخند می‌زد. بابا ماشین را روشن کرد. ما کمربندهایمان را بستیم و مسافرت شروع شد. مسافرت خیلی قشنگ بود. ما از شهرهای زیبایی گذشتیم. من ماشین‌های زیادی را دیدم که با سرعت از کنارمان رد می‌شدند. اما بابا تند نمی‌رفت، چون می‌گفت کار خطرناکی است. من و خرسم هر کدام ده تا ماشین شمردیم، اما زود چشم‌هایمان خسته شد و خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم در شهر مشهد بودیم، شهری بزرگ و زیبا. بابا وارد یک خیابان بزرگ شد. من از دور ساختمان قشنگی را دیدم که مثل مسجد بود. بابا دستش را روی سینه‌اش گذاشت و سلام کرد. مامان هم اشک‌هایش را پاک می‌کرد و زیر لب چیزی می‌گفت. وقتی از لای دو تا صندلی سرم را جلو بردم و به صورت مامان نگاه کردم. او خندید و مرا بوسید. خیالم راحت شد. مامان گفت: «پسرم به امام رضا علیه السلام سلام کردی؟ آن گنبد طلایی قشنگ را ببین، آن جا حرم امام رضا علیه السلام است.» من پرسیدم: «پس خونه خاله‌جون کجاست؟» بابا گفت: «همین نزدیکیا، اول می‌ریم خونه خاله‌جون چمدون‌رو می‌گذاریم، بعد هم می‌ریم حرم، باشه؟» من گفتم: «آخ جون، با سپهر و خاله‌جون؟» مامان گفت: «آره عزیزم» حرم خیلی شلوغ بود. من دست بابا را محکم گرفته بودم. پرسیدم: «بابا امام رضا علیه السلام کجاست؟» بابا گفت: «امام رضا علیه السلام شهید شده» من پرسیدم: «پس چرا مردم میان این جا؟» بابا گفت: «چون امام رضا علیه السلام خیلی خوبه، خدا به اون اجازه می‌ده از آسمون به ما نگاه کنه و به حرفای ما گوش بده. خدا به اونایی که امام رضا علیه السلام رو دوست دارن کمک می‌کنه. تو هم باهاش حرف بزن.» من سرم را بالا گرفتم و به گنبد طلایی بزرگ نگاه کردم. وقتی وارد حرم شدیم عکس خودم را توی آینه‌های کوچک دیوار دیدم. صد تا شده بودم. بعد به سقف نگاه کردم، وای چقدر قشنگ بود، پر از چراغ و آینه. اما وقتی سرم را پایین آوردم مامان و بابا و خاله و سپهر نبودند. خیلی ترسیدم. داشت گریه‌ام می‌گرفت که حرف بابا به یادم آمد یواشکی گفتم: «آقای امام رضا علیه السلام لطفاً از آسمون بیا پایین و مامان وبابامو پیدا کن.» یکی از آقاهای حرم که یک چوب بلند با پرهای نرم سبزرنگ در دستش بود جلو آمد و دستم را گرفت. پرسید: «گم شدی بابا؟» سرم را تکان دادم یعنی: بله. آن آقای مهربان مرا بوسید و بغل کرد. من از آن بالا می‌توانستم همه چیز را ببینم. امام رضا علیه السلام خانه بزرگی داشت و یک عالمه مهمان. یک دفعه مامان و بابا را دیدم که دارند دنبال من می‌گردند. آنها را به آقای حرم نشان دادم. انگار آنها بیشتر از من ترسیده بودند. چون وقتی مرا دیدند آن قدر محکم توی بغلشان فشار دادند که به زور نفس می‌کشیدم. خاله و سپهر هم آمدند و از دیدن من خوشحال شدند. بعد همه کنار هم نشستیم تا دعا بخوانیم. من هم یواشکی توی دلم از امام رضا علیه السلام تشکر کردم. بخش کودک و نوجوان تبیان کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه ۷ سوره زلزال فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ پس هر کس هم‎وزن ذرّه‌ای کار خیر انجام‌دهد آن را می‌بیند! کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar