فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ارتش اسرائیل میخواسته از این نوجوانان اسیر فلسطینی سوء استفاده رسانه ای بکنه جهت تخریب روحیه مردم کرانه باختری و ترساندن نوجوانان ، حالا ببینید این نوجوانان زیرک چگونه نقشه های افسران عملیات روانی رو بهم میریزن و ارتش اسرائیل رو به سخره میگیرند😘
#طوفان_الاقصی
🦋 مثل افسانه
🌹 مادرانی که قویتر و محکمتر از پدران هستند...
🥀 به مناسبت رحلت حضرت امالبنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @nojavan_khamenei
کانال علیاصغر(همراهبامعرفی مطالب کانالهایی درارتباطبا کودک و نوجوان)
روزی که من گم شدم!
من و خرسم روی صندلی عقب نشسته بودیم. مامان لبخند میزد. بابا ماشین را روشن کرد. ما کمربندهایمان را بستیم و مسافرت شروع شد.
مسافرت خیلی قشنگ بود. ما از شهرهای زیبایی گذشتیم. من ماشینهای زیادی را دیدم که با سرعت از کنارمان رد میشدند. اما بابا تند نمیرفت، چون میگفت کار خطرناکی است. من و خرسم هر کدام ده تا ماشین شمردیم، اما زود چشمهایمان خسته شد و خوابیدیم.
صبح که بیدار شدیم در شهر مشهد بودیم، شهری بزرگ و زیبا. بابا وارد یک خیابان بزرگ شد. من از دور ساختمان قشنگی را دیدم که مثل مسجد بود. بابا دستش را روی سینهاش گذاشت و سلام کرد. مامان هم اشکهایش را پاک میکرد و زیر لب چیزی میگفت.
وقتی از لای دو تا صندلی سرم را جلو بردم و به صورت مامان نگاه کردم. او خندید و مرا بوسید. خیالم راحت شد. مامان گفت: «پسرم به امام رضا علیه السلام سلام کردی؟ آن گنبد طلایی قشنگ را ببین، آن جا حرم امام رضا علیه السلام است.»
من پرسیدم: «پس خونه خالهجون کجاست؟»
بابا گفت: «همین نزدیکیا، اول میریم خونه خالهجون چمدونرو میگذاریم، بعد هم میریم حرم، باشه؟»
من گفتم: «آخ جون، با سپهر و خالهجون؟»
مامان گفت: «آره عزیزم»
حرم خیلی شلوغ بود. من دست بابا را محکم گرفته بودم. پرسیدم: «بابا امام رضا علیه السلام کجاست؟»
بابا گفت: «امام رضا علیه السلام شهید شده»
من پرسیدم: «پس چرا مردم میان این جا؟»
بابا گفت: «چون امام رضا علیه السلام خیلی خوبه، خدا به اون اجازه میده از آسمون به ما نگاه کنه و به حرفای ما گوش بده. خدا به اونایی که امام رضا علیه السلام رو دوست دارن کمک میکنه. تو هم باهاش حرف بزن.»
من سرم را بالا گرفتم و به گنبد طلایی بزرگ نگاه کردم. وقتی وارد حرم شدیم عکس خودم را توی آینههای کوچک دیوار دیدم. صد تا شده بودم. بعد به سقف نگاه کردم، وای چقدر قشنگ بود، پر از چراغ و آینه.
اما وقتی سرم را پایین آوردم مامان و بابا و خاله و سپهر نبودند. خیلی ترسیدم. داشت گریهام میگرفت که حرف بابا به یادم آمد یواشکی گفتم: «آقای امام رضا علیه السلام لطفاً از آسمون بیا پایین و مامان وبابامو پیدا کن.»
یکی از آقاهای حرم که یک چوب بلند با پرهای نرم سبزرنگ در دستش بود جلو آمد و دستم را گرفت. پرسید: «گم شدی بابا؟» سرم را تکان دادم یعنی: بله. آن آقای مهربان مرا بوسید و بغل کرد. من از آن بالا میتوانستم همه چیز را ببینم.
امام رضا علیه السلام خانه بزرگی داشت و یک عالمه مهمان. یک دفعه مامان و بابا را دیدم که دارند دنبال من میگردند. آنها را به آقای حرم نشان دادم. انگار آنها بیشتر از من ترسیده بودند. چون وقتی مرا دیدند آن قدر محکم توی بغلشان فشار دادند که به زور نفس میکشیدم. خاله و سپهر هم آمدند و از دیدن من خوشحال شدند. بعد همه کنار هم نشستیم تا دعا بخوانیم. من هم یواشکی توی دلم از امام رضا علیه السلام تشکر کردم.
بخش کودک و نوجوان تبیان
آيه ۱۳ و ۱۴ سوره اسراء، نامهى عمل :
وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ ۖ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا ﴿١٣﴾
و عمل هرانسانی را برای همیشه ملازم او نمودهایم، و روز قیامت نوشتهای را [که کتاب عمل اوست] برای او بیرون میآوریم که آن را پیشرویش گشوده میبیند.
اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا ﴿١٤﴾
[به او میگویند:] کتاب خود را بخوان، کافی است که امروز خودت بر خود حسابگر باشی.
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌌#استوری
✨لحظهای که امام عصرتان را میبینید!
#امام_زمان
بسیار شنیدنی
🔻کودکان فلسطینی خواهند خندید ، زمانی که مسیح بازگردد و اسرائیلی وجود نداشته باشد...
#مسیح