بسم الله الرحمن الرحیم
#انگشتر_امام_علی_علیه_السلام
👤 روزی مردی نیازمند وارد مسجد مسلمانان شد .و از مسلمانان تقاضای کمک کرد اما کسی به او توجهی نکرد. مرد نیازمند دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت خدایا شاهد باش در مسجد رسول تو ازمسلمانان تقاضایی کردم ولی کسی به من پاسخ نداد .💓 حضرت علی علیه السلام در حال نماز بود و در آن وقت به رکوع رفته بود .وقتی شکایت مرد نیازمند را شنید دستش را به طرف او دراز کرد و به او اشاره کرد تا انگشترش را بردارد .نیازمند جلو آمد و انگشتر حضرت علی علیه السلام را از دستش درآورد و با خود برد.😊
💞 پیامبرخدا نیز درحالیکه نماز میخواند صحنه را مشاهده فرمود .طولی نکشید که جبرئیل نازل شد و این آیه را برای پیامبر آورد :
إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (مائده،آیه 55)
بدانیدکه ولی شما (فرمانده شما) فقط خدا و پیامبر او و كسانى هستند كه ایمان آوردهاند؛ آنها كه نماز را به پا مىدارند و در حالى كه در ركوع نماز هستند،زکات میدهند.
خبر آیه ی بالا و زکات دادن امام علی علیه السلام توی شهر مدینه پیچید.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
امام صادق عليه السلام:
بزرگسالانتان را احترام كنيد.
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
إِذَا نَطَقْتَ فَاصْدُقْ .
وقتی حرفی میزنی سخن راست بگو.
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
امام صادق علیه السلام:
بدانید از ما نیست کسی که برای همسایه خود، همسایه خوبی نباشد.
مؤسسه تنظیم و نشر معارف اهل البیت علیهم السلام
کافی،ج2،ص668
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن درباره شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه کودک هنگام تلاوت قرآن
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
🌺🌸🌷🌼🌹🌻
سال به امامت رسیدن حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 260 هجری و
سن شریفشان درآن هنگام 5 سال است.
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
نام پدر این بزرگوار: امام حسن عسکری علیه السلام پیشوای یازدهم و
نام مادر گرامیشان: نرجس خاتون (س) میباشدکه ایشان بنا بر روایات یک شاهزاده رومی بودند.
سال تولد: 255 هجری قمری
مقام و منصب : ایشان معصوم چهاردهم و امام دوازدهم شیعیان هستند.
غیبت صغری: پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 قمری دوره غیبت صغری آغاز شد و تا سال 329 قمری ادامه پیدا کرد. در این دوره حضرت مهدی (عج) از طریق چهار نائب به ادامه امور مردم میپرداختند.
دوره غیبت کبری: این دوران از سال 329 ق شروع شد و تا زمانی که خداوند مصلحت بدانند ادامه خواهد داشت در این دوره پاسخ به پرسش ها و احکام مردم بر عهده نایبان عام آن حضرت است و حضرت نایب خاصی برای این دوره معرفی نکرده اند.
دوره حکومت: پس از ظهور، امام زمان(عج) بر اساس احکام اسلام حکومت واحد جهانی تشکیل خواهند داد که در سایه آن سرتاسر عالم پر از عدل و داد خواهد شد.
📚 بخش کودک و نوجوان تبیان با تغییراتی
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
بازی با بچهها
روزی از روزها پیامبر(ص) برای رفتن به مسجد و خواندن نماز دیر کرده بودند. همه مردم منتظر آمدن ایشان بودند.چون پیامبر هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمیآمدند. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، و با بچهها بازی میکنند، آنها دیدند که پیامبر بچهای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند.
یکی از یاران جلو رفت و به پیامبر گفت: از شما بعید است، نماز دیر شده است بیایید به مسجد برویم.
پیغمبر با خوش رفتاری رو به بچهها کرد و گفت: شترتان را با چند گردو عوض میکنید؟
بچهها مقداری را تعیین کردند. پیامبر رو به یارانشان کردند و فرمودند: بروید گردو بیاورید و مرا از این بچهها بخرید.
کودکان میخندیدند، و پیامبر هم با آنها میخندید. پس از آن که یاران پیامبر گردو آوردند. پیامبر گردوها را به بچهها دادند و خودشان به مسجد رفتند.
📚 ستاره
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
تو خیلی مهربانی
یک روز مردی ثروتمند به در خانه پیامبر (ص) آمد و با غرور در زد. خدمتکار خانه در را باز کرد. مرد ثروتمند سلام نکرد. فقط گفت: « آیا حضرت محمد (ص) در خانه است؟»
خدمتکار جواب داد: « بله»
مرد ثروتمند با اخم گفت: « چرا معطل هستی، بدو به ایشان بگو مهمان داری. زود باش!»
خدمتکار با عجله رفت. چند لحظه بعد برگشت و گفت: « بفرمایید تو»
مرد ثروتمند که چاق و کوتاه بود، آرام پا به خانه گذاشت. بعد به اتاق پیامبر (ص) رفت. حضرت سلام کرد. هر دو روبه روی هم نشتند. در همان لحظه یکی از فرزندان پیامبر (ص) به اتاق آمد. فوری روی پای ایشان نشست. پیامبر شادشد. او رادر بغل خود گرفت و صورتش را بوسید؛ نه یک بار، بلکه چند بار.
مرد ثروتمند عصبانی شد؛ حوصله اش سر رفت و گفت: « ای محمد! این چه کاری است که تو می کنی؟» پیامبر (ص) جواب داد: « چه کاری؟»
مرد ثروتمند دست روی شکم گنده خود گذاشت. بعد با ناراحتی گفت: « من ده تا بچه دارم، اما تا به حال هیچ کدام آن ها را نبوسیده ام؛ بغلشان هم نکرده ام. تو چرا بچه ها را این قدر لوس می کنی؟ بچه را نباید بوسید.»
صورت پیامبر (ص)، سرخ شد. چون از حرف او عصبانی شده بود. اول او را کمی نصیحت کرد. بعد گفت: « ای مرد! هر کس به فرزندش محبت نداشته باشد، خداوند هم به او محبت نخواهد کرد.»
مرد ثروتمند خجالت کشید و دیگر حرفی نزد. پیامبر (ص) ادامه داد: « چه کنم که خداوند رحمت را از دل تو برداشته است.»
صورت مرد پر از دانه ای عرق شده بود. او در دلش به پیامبر (ص) می گفت: « من خیلی بداخلاقم، اما تو خیلی مهربانی.»
فهیمه امرالله_ شبکه کودک و نوجوان
💓 احترام به کودکان 💓
روزی پیامبر(ص) نشسته بود، امام حسن و امام حسین علیهما السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جای برخاست و به انتظار ایستاد. چون کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتی چند طول کشید. بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی آنان رفت و استقبال کرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خویش سوار کرد و به راه افتاد و میفرمود: فرزندان عزیز، مرکب شما (یعنی چیزی که بر آن سوار میشوند: مثل اسب یا شتر) چه خوب مرکبی است و شما چه سواران خوبی هستید.
📚 ستاره
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
پیامبر با امام حسین(علیه السّلام) مشغول بازی بود که عایشه وارد شد و پرسید: «ای رسول خـدا! چقدر این کودک را دوست داری؟»
پیامبر در جواب فرمود: «او میوه ی قلب من و نور چشم من است. او کسی است که بعد از شهادتش هرکس مرقدش را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حج های مرا بـرای او می نویسد.»
عایشه با تعجب پرسید: «یک حج؟!»
پیامبر پاسخ دادند: «خداوند ثواب نود حج از حج های مرا به او خواهد داد.»
منبع:داستانهای بهشتی کاری از خانم دکتر فعال
📚پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
روزی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) وارد خانه دخترشان فاطمه(سلام الله علیها) شدند و دیدند حسن(علیه السّلام) و حسین(علیه السّلام) مشغول کشتی گرفتن هستند.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) کشتی آن ها را تماشا می کردند و حسن(علیه السّلام) را تشویق می کردند و می فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفتند: پدرجان با این که حسن(علیه السّلام) بزرگ تر است او را تشویق می کنید؟
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(علیه السّلام) را تشویق می کند و می گوید: زود باش حسین(علیه السّلام). از این رو، من، حسن(علیه السّلام) را تشویق می کنم.
* (بحار،ج43،ص285)
📚پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فرشته نماز میخواند. مادر توی اتاق نشسته بود و کتاب میخواند. امیر کوچولو روی چهار دست و پا راه میرفت و با اسباب بازیهاش بازی میکرد.
امیر کوچولو کم کم به فرشته نزدیک شد و روبه روی او نشست و با تعجب به فرشته نگاه میکرد که سرش را روی مهر میگذاشت و دوباره بلند می شد.
امیر کوچولو خیال میکرد فرشته داره با اون بازی می کنه. امیر کوچولو با خوشحالی دستهای کوچیکش را تکان داد و خندید . فرشته از شنیدن خنده های برادرش و دیدن کارهای او، خندهاش گرفت. همانطور که نماز میخواند ، میخندید.
مادر بلند شد ، امیر کوچولو را بغل کرد و برد آن طرف اتاق. وقتی نماز فرشته تمام شد، مادر گفت:" فرشته جون، دوباره نماز بخوان، چون نمازت باطل شد."
فرشته گفت:" چرا؟ من که نمازم را درست خوندم."
مادر گفت:" دخترم اگر کسی سر نماز چیزی بخوره ، حرفی بزنهع یا حرکتی کنه یا بخنده، نمازش باطل میشه."
فرشته آرام لپ امیر کوچولو را گرفت و گفت:" ای بچه بازیگوش، دیدی نمازم را باطل کردی؟تقصیر تو شد."
مادر گفت:" فرشته جون، وقتی نماز میخونیم، در حال صحبت کردن با خدای مهربون هستیم. تو وقتی باخانم معلم یا خانم مدیرت صحبت میکنی، چیزی نمیخوری و مواظب هستی که درست صحبت کنی و حرکت یا خنده بیخودی نکنی، چون به آنها احترام می گذاری. خدای خوب و مهربون از همه بزرگتر و عزیزتر است. باید موقع نماز خوندن بیشتر دقت کنی و حواست به اطراف نباشه."
فرشته از مادرش تشکر کرد . دوباره جانمازش را پهن کرد و نمازش را از اول شروع کرد.
برگرفته از کتاب نماز نویسنده:نورا حق پرست
📚پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی
ما بنده خداییم
امت مصطفی ایم
امام و رهبر ما
باشد علی والا
کتاب ما قرآن است
که رهنمای جان است
قرآن شرافت ماست
تاج سعادت ماست
آیین ما اسلام است
در عظمت تمام است
این دین آسمانی
دینی است جاودانی
کعبه که معبد ماست
قبله و مقصد ماست
نماز چون گذاریم
رو سوی قبله آریم
نماز رکن دین است
شیرین و دلنشین است
شاعر:محمد حسین بهجتی
📚سایت خیمه معرفت
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
❓ این پا شبیه چیست؟
روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته میشود و پیامبر(ص) حیا میکند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن میفرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر را آزار میدهد و از شما خجالت میکشد و حیا میکند که اظهار کند.
ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح میکنند و پا را دراز کرده و میپرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟
حاضران در مجلس هر کدام چیزی میگویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه میکنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است.
نقل از آیت الله مجتهدی تهرانی
خبرگزاری فارس
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
#مرا_به_هشت_گردو_فروختند
روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچه ای می گذشتند . بچه ها مشغول بازی بودند . بچه ها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانة تان سوار می کنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید .
بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار می کردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال ! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند»
وقایع الأیام، ج 3 ص 69 .
📚 پایگاه اطلاعرسانی حوزه
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc