برای رنگآمیزی
برگرفته از سایت دلبرانه
@koodakAliAsghar
40.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکراً یا سیدی شکراً یا حسین/کلیپ کودکانه/ با صدای باسم کربلایی
@koodakAliAsghar
امام حسين علیه السّلام
لا تَقُولُوا باَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ عَن قَدرِکم؛
چيزي بر زبان نياوريد که از ارزش شما بکاهد.
جاءالعيون ج 2 ص 205
@koodakAliAsghar
امام علی علیه السلام:
نادان خودش را بالا میبرد و در نتیجه پست میگردد.
@koodakAliAsghar
... فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ...
بخشی از سوره جمعه آیه 9
به سوی نماز جمعه بشتابید.
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
داستان حُرّبنریاحی_1
✔️✔️ امام با خانواده و یارانش در راهِ به سمت کوفه، هنوز به کربلا نرسیده بود که سپاه یزید، یه نفر رو فرستادن تا با امام حرف بزنه؛ اون یه نفر، از فرماندههان سپاه دشمن بود. فرمانده خیلی قوی و معروفی هم بود. او همراه نیروهاش سراغ امام رفت تا ایشون رو راضی کنه که امام نزد حاکم کوفه بره و خودشو تسلیم اون کنه. اونا مقابل کاروان امام صفآرایی کردند و برای ایشون خط و نشون کشیدند که اگر این کار رو نکنه، باهاش میجنگن، ولی امام حسین همون طور که میدونیم برای جنگ نیومده بود. ایشون به جای جنگیدن، دستور داد از آبی که همراهشون بود، به سپاه حُر و اسبهاشون بِدن.
به حُر دستور رسیده بود که همراه امام حسین بمونه و از کاروانش جدا نشه. حُر هم همون جا، نزدیک کاروان موند تا اینکه وقت نماز شد. امام حسین ایستادند تا نماز بخوانند. حُر مسلمون بود و نمازخون، پس پشت امام ایستاد و به ایشون اقتدا کرد و نماز را به جماعت خوندن.
وقتی امام حسین و کاروانش عزم رفتن کردند، حرّ و سپاهش هم او را همراهی کردند. در همان موقع نامهای به حرّ رسید و به حُر دستور داده شد که کاروان امام را تحت فشار قرار بده و ایشون رو به کوفه، نزد حاکم کوفه ببره.
حُرّ نزد امام حسین رفت و به ایشون گفت که در نامه چه نوشته شده. امام حسین لبخند زد و گفت: #مرگ_به_تو_از_این_پیشنهاد_نزدیکتر_است! بعد هم رو به اهلبیتش کرد و گفت: برخیزید و سوار شوید! ولی حُر نمیخواست اجازه بده امام و کاروانش راه بیفتن، چون مخالف دستورِ رسیده به اون بود؛ پس رفت و جلوی امام حسین را گرفت.
📚راسخون با تغییراتی
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_2
امام به او گفت: مادرت در سوگت بگرید! چه قصدی داری از این کار؟! وقتی امام حسین این حرف رو به حُر زد، اون خیلی عصبانی شد... شاید هم میخواست خودش هم همین حرف را به امام بزنه، ولی رو به امام کرد و گفت: اگر کسی جز شما با من اینگونه حرف میزد، از او نمیگذشتم! ولی به خدا سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به نیکی یاد نکنم. در حقیقت حُر برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود.
خلاصه، کاروان امام حرکت کردند و سپاه حرّ هم در کنارشون مراقب بودند، تا اینکه نامهای به حُر رسید و به او گفته شد که کاروان امام رو جایی دور از آب متوقف کنه. او هم کاروانِ امام رو تو کربلا متوقف کرد و خودش هم به سمت سپاه کوفه برگشت.
📚راسخون با تغییراتی
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_3
روز عاشورا، وسط جنگ، امام حسین فریاد سر داد که: آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد و از خدا جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا کم کند؟ حر با شنیدن این حرف اشکش جاری شد؛ آخه همون طور که گفته بودیم، ایشون برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود. پس، رفت سراغ عمرسعد، فرماندهی لشگر دشمن، و به اون گفت: آیا با این مرد میجنگی؟! که او هم در جوابش گفت: بله! جنگی که سرها از بدنها جدا شود و دستها قلم شوند! حر که فهمید اینها، شقیتر از این حرفا هستن، تصمیم گرفت به بهانه آب دادن به اسبش، از لشگر دور شه. یکی از دور فریاد زد: میخواهی به حسین حمله کنی؟! ولی از حرّ جوابی نرسید و در عوض تمام تنش میلرزید. مرد با تعجب گفت: تا حالا تو را اینگونه ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من میگرفتند، تو را نام میبردم! چه شده که این طور به خود میلرزی؟! حُر به آرومی گفت: سوگند به خدا، خودم را در میان جهنم و بهشت میبینم، و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پارهپاره کنند و بسوزانند. بعد به سمت امام حسین تاخت.
📚راسخون با تغییراتی
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_4
وقتی روبهروی امام سپرش رو زمین انداخت و توبه کرد، امام برای ایشون، از خدا طلب بخشش کرد و او رو تو جمع خودشون پذیرفت.
بعد از اون، حُر وارد میدون جنگ شد و فریاد زد: «من حر و پناهگاه مهمانم. برای دفاع از بهترین انسان گردن شما را میزنم و در این کار هیچگونه ستم و بیعدالتی نمیبینم. سپاه یزید به حر حمله کردند و او را تیرباران کردند. حُر نیمهجان به سوی امام برگشت. امام، او را در بغل گرفت و گفت: «تو حرّی! همان طور که مادرت تو را حُرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزادهای!» و در همان زمان، حُر در آغوش امام شهید شد.
📚راسخون
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
روزی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) وارد خانه دخترشان فاطمه(سلام الله علیها) شدند و دیدند حسن(علیه السّلام) و حسین(علیه السّلام) مشغول کشتی گرفتن هستند.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) کشتی آن ها را تماشا می کردند و حسن(علیه السّلام) را تشویق می کردند و می فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفتند: پدرجان با این که حسن(علیه السّلام) بزرگ تر است او را تشویق می کنید؟
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(علیه السّلام) را تشویق می کند و می گوید: زود باش حسین(علیه السّلام). از این رو، من، حسن(علیه السّلام) را تشویق می کنم.
* (بحار،ج43،ص285)
📚پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام حسن عليه السلام مى فرمايد:
مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤ منين را يك يك نام مىبرد و دعا مىكرد، اما براى خودش دعا نكرد عرض كردم :
- مادر جان چرا براى خودتان دعا نمىكنيد؟
فرمودند:
- فرزندم اول همسايه ، بعد خويشتن ! (الجار ثم الدار!)
بحارالانوار، ج 43، ص 81 و ج 89، ص 313 و ج 93، ص 388 با كمى تفاوت
@RvayatAndAhades
https://telegram.me/joinchat/DNaRBz_BRLrFBGatlNON3g
https://telegram.me/joinchat/DNaRB0A-FwP3vGVUdJxYbA