💠 هیئت محل
🔻کم کم آفتاب داشت غروب می کرد و با عجله داشتم پرچمای هیئت رو نصب می کردم، رضا گفت بیا برو نمازتو بخون قضا میشه.
🔹امیر گفت: یه روز نمازت قضا بشه چیزی نمیشه، بزن پرچما رو.
🔸مسعود گفت: حرامه نماز قضا بشه بیا برو بخون.
🔹امین گفت: برا خدا داریم کار می کنیم، چه فرق داره نماز و هیئت.
🔸فرهاد گفت: نیم ساعت دیگه هیئت شروع میشه وقتش کمه بزن پرچما رو.
✅ علی آقا گفت: بچه ها نماز واجبه و هیئت و عزاداری مستحبه، ما نباید به خاطر یه مستحب واجبمون رو ترک کنیم.
🔸 https://btid.org/fa/koodak
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠آخرین شهید
🔻ابروهای بلند و سفیدش را با دستمالی به پیشانی بست بود خون روی چشمانش را نگیرد از روی اسب بی حال روی زمین افتاده از ترس نزدیکش نمی شدند، یکی از بین جمع فریاد زد سوید کشته شده رهایش کنید، عصر روزعاشورا صدای هله هله دشمن بلند شد با خوشحالی می گفتند: حسین کشته شد.
ابرو در هم کرد و گفت: نوه پیامبر خدا کشته شده باشد و من جانی در تن داشته باشم؟ نیزه شکسته های رویش را کنار زد، نشست، شمشیرش را به غارت برده بودند خنجری از چکمه اش بیرون کشید و به سمت دشمن حمله کرد و آخرین شهید کربلا شد.
📌عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۳۴، ص۹۳-۹۴۶۹۲
🔸 https://btid.org/fa/koodak
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 دیر راهب
🔻صدای زوزه گرگ ها از دوردست می آمد. بیرون دِیر کسی نبود. از دور صدای صحبت آرامی می آمد به طرف صدا رفتم. پشت تپه چند مرد مشغول حرف زدن بودند، جلوی دهنشون رو می گرفتند صدای خندشون بیرون نره. بینشون صندوقی بود که ازش نوری به آسمون می رفت.
یکی از اونا منو دید. شمشیرش را از غلاف درآورد و گفت: تو کیستی؟ این موقع شب اینجا چی می خوای؟
با ترس گفتم: راهبی مسیحی هستم که در دیرهمین نزدیکی زندگی می کنم. شما کی هستید؟ مرد به لباس هایم نگاه کرد و گفت: ما یاران ابن زیاد هستیم.
پرسیدم: این سر توی صندوق مال کیه؟ مرد خنده ای کرد و گفت: سر حسین نوه پیامبر، داریم اونو را به شام و قصر یزید می بریم.
اخم کردم و گفتم: چه مردم بدی هستید اگر مسیح فرزندی داشت، روی چشم می ذاشتیم، مرد با عصبانیت گفت: خیلی حرف می زنی پیرمرد.
سر رو در عوض ده هزاردینار ازشون برای یک شب امانت گرفتم، با گلاب شستم وتا صبح صدای هق هق گریه ام فضای دیر رو پر کرده بود.
📌شوشتری، إحقاق الحق، ۱۴۰۹ق، ج۳۳، ص۶۹۲
🔸 https://btid.org/fa/koodak
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 هیئت محل
🔻جلوی در وایساده بودم و کفش عزادارا رو جفت می کردم، خانمی اومد و گفت: آقاپسر چه خبره؟ چرا انقدر صدای بلنگوتون بلنده، ما اینجا زندگی می کنیم.
🔹سعید گفت: صدای مداحیه، آهنگ که نیست.
🔸رضا گفت: حق داره نباید انقدر صدا رو زیاد کنیم.
🔹امین گفت: کلا ده شب تو ساله، تحمل کنه.
🔸پوریا گفت: خونه خودمونه، دوست داریم صدای بلندگو رو زیاد کنیم.
✅ علی آقا گفت: هیئت گرفتن از کارهای خیلی خوبیه و ثواب زیادی داره، ولی باید تا جایی که میشه همسایه ها رو اذیت نکنیم بعد رو به بچه ها کرد و گفت: یه کم صدا رو کم کنید و باندها رو بچرخونید به سمت داخل صدا کمتر بیرون بره.
🔸 https://btid.org/fa/koodak
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱https://eitaa.com/koudakshad
💠 هیئت محل
🔻جلوی در وایساده بودم و کفش عزادارا رو جفت می کردم، خانمی اومد و گفت: آقاپسر چه خبره؟ چرا انقدر صدای بلنگوتون بلنده، ما اینجا زندگی می کنیم.
🔹سعید گفت: صدای مداحیه، آهنگ که نیست.
🔸رضا گفت: حق داره نباید انقدر صدا رو زیاد کنیم.
🔹امین گفت: کلا ده شب تو ساله، تحمل کنه.
🔸پوریا گفت: خونه خودمونه، دوست داریم صدای بلندگو رو زیاد کنیم.
✅ علی آقا گفت: هیئت گرفتن از کارهای خیلی خوبیه و ثواب زیادی داره، ولی باید تا جایی که میشه همسایه ها رو اذیت نکنیم بعد رو به بچه ها کرد و گفت: یه کم صدا رو کم کنید و باندها رو بچرخونید به سمت داخل صدا کمتر بیرون بره.
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
#احکام