eitaa logo
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
263 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ‏... 🌱سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند. 🔅سلام بر او و بر لحظه های طلوعش. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✌️ باید سختی‌ها را تحمل کرد و تلاش کرد تا به موفقیت رسید ✂️ بخشی از سخنان آقا در دیدار ناوگروه ۸۶ ارتش | ۱۴۰۲/۵/۱۵ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
💎 از رنج تا گنج 🚫 با راحت‌طلبی و نِق‌زدن کاری پیش نمی‌ره ✅ یک درس مهم از ماموریت دور دنیای ناوگروه ۸۶ ارتش 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💪 امروز همه چیز عوض شده است ❤️ ساحل ایران عزیز در اختیار دولتی مستقل و ملتی سرافراز است 📲 نسخه مناسب اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
آیینه‌ی مادربزرگ پروانه داشت با مادربزرگ بازی می کرد. پاورچین پاورچین به طرف مبل رفت. مادربزرگ، پشت مبل قایم شده بود. یک مرتبه بیرون پرید و گفت: "دالی" پروانه هری دلش ریخت. مادربزرگ پرسید: "نرسیدی؟" پروانه ریسه رفت و جواب داد: "نه مادربزرگ، نه که نترسیدم!" مادربزرگ چشم هایش را از تعجب گرد کرد. گفت: "پس حالا بترس!" آن وقت بی حرکت ماند. مجسمه شد! اما پروانه نترسید. خوشش آمد. او هم چشم هایش را گرد کرد و مجسمه شد! مادربزرگ فهمید پروانه باز هم می خواهد بازی کند. برایش شکلک درآورد. پروانه هم شکلک درآورد. مادربزرگ خنده اش گرفت. دست هایش را روی گوش هایش گذاشت. تکان داد و گفت: "من فیل ام!" پروانه هم فیل شد. مادربزرگ دستی به سر پروانه کشید و گفت: "دختر گلم، مگر تو آیینه ی من هستی؟!" پروانه با خوشحالی جواب داد: "بله که من آیینه ی شما هستم!" مادربزرگ خسته بود. باید استراحت می کرد. به طرف اتاقش رفت. او همین طور که جلو می رفت، گفت: "آیینه ی من بیاید که می خواهم بخوابم." پروانه مثل مادربزرگ راه رفت و مثل او حرف هایش را تکرار کرد. مادربزرگ بالشش را روی زمین گذاشت. مادربزرگ دراز کشید. پروانه هم دراز کشید. مادربزرگ چشم هایش را بست. آیینه ی مادربزرگ هم چشم هایش را بست. کمی بعد، مادربزرگ آهسته چشم هایش را باز کرد. اما آیینه ی مادربزرگ چشم هایش را باز نکرد! آیینه خواب بود! مادربزرگ خم شد. صورت پروانه را بوسید. آهسته گفت: "الهی فدای آیینه ی خودم بشوم!" آن وقت، مادربزرگ هم آیینه ی پروانه شد و خوابید! بخش کودک و نوجوان تبیان https://eitaa.com/koodakAliAsghar
کانال اجراهای ناب ✅ لذت استماع تلاوت ناب و فاخر ✅ آموزش نغمات با گلچین قطعات ✅ بهانه ای کوچک، برای انس بیشتر با کلام وحی https://eitaa.com/Parhizkar_Nab_Ejra اجراهای ناب استاد پرهیزگار 🌹 🆔@Parhizkar_Nab_Ejra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره ضحی آیه ۱۰: وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ  و تهی‌دست حاجت‌خواه را [به بانگ‌زدن] از خود مران کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان) علی‌اصغر در ایتا👇 eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
http://dabestan.fahmeghoran.ir/?p=25534 داستان سوره مبارکه حمد بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم بابای احمد چند روزی است که برای او یک چتر رنگارنگ با مقواهای رنگی درست کرده و به دیوار اتاق زده یک چتر سوره بزرگ که هر هفته یک سوره رویش می نویسند و می روند زیر چتر آن سوره. زیر چتر سوره رفتن یعنی هر کاری می کنند حواسشان هست که اگر کارشان شبیه پیام آن سوره بود یک بار آن سوره را بخوانند. هفته اول نوبت سوره حمد بود. بابا و مامان و احمد کلمات سوره حمد را نوشتند و آن هفته رفتند زیر چتر سوره. احمد باید آن هفته زیبایی می دید. یک روز مامان به احمد گفت اگر دیگر ناخن هایت را نجوی من برایت یک جایزه می خرم. آخه احمد جان ناخن جویدن کار خوبی نیست. پیامبر دوست ندارد. گفته هرکس ناخنش را بجود فراموشی می گیرد. احمد قبول کرد. قبلا هم درباره ناخن جویدن با هم صحبت کرده بودند اما این بار احمد تصمیم جدی گرفت که حواسش را جمع کند و دیگر این کار زشت را تکرار نکند. بعد از یک هفته که هر روز احمد ناخن هایش را به مامان نشان می داد، بالاخره مامان فهمید که احمد دیگر آن کار را تکرار نمی کند. احمد جایزه اش را می خواست. آن روز بعدازظهر بعد از اصرارهای احمد، مامان و احمد و علی با هم رفتند بیرون تا از یکی از مغازه های محل برایش جایزه بخرند. احمد یک ماشین میکسر خرید که خیلی از آن خوشش آمده بود. مامان به او گفت این جایزه را پیامبر به تو داده چون حرفش را گوش کرده ای. احمد تا شب زیبایی های کامیون را یکی یکی به مادرش می گفت. در راه گفت یکی از زیبایی های این کامیون این است که پیامبر آن را به من داده. یکی دیگر این است که چهار رنگ دارد. یکی دیگرش این است که ایرانی است چون پیامبر دوست ندارد ما جنس خارجی بخریم. فردا صبحش گفت یکی دیگر از زیبایی های ماشینم این است که کسی که آن را گرفته نامش احمد است که هم به پیامبر می خورد هم به سوره حمد. بعد به مادرش گفت مامان این ماشین ها چهار مدلند که من سه تایش را دارم می شود آن یکی را هم برایم بخری؟ مامان گفت شاید به خاطر یک کار خوب دیگرت پیامبر باز هم جایزه بهت بدهند. کانال کودکان(و نوجوانان)علی اصغر در ایتا👇 eitaa.com/koodakAliAsghar
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 اگر این جوان‌ها نمی‌ایستادند... 🌺 آقا از کار بزرگ شهدای مدافع حرم می‌گویند 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌊 دریا نمایشگاه آیات خداست 📲 نسخه مناسب اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
پرنده‌ای در‌كلاس بچه‌های كلاس سوم دبستان ، زنگ اول علوم داشتند و قرار بود كه امروز خانم معلم از آنها درس بپرسد. برای همین بعد از مراسم صبحگاهی وقتی به كلاس آمدند همگی تندتند مشغول ورق زدن كتاب‌هایشان شدند تا بیشتر آماده شوند. مهسا كوچولو خیلی می‌ترسید و نگران بود كه نكند یك وقت خانم معلم از او درس بپرسد، چون دیروز به جای درس خواندن تمام وقتش را مشغول بازی و تماشای تلویزیون بود و اصلا به فكر درس نبود و حالا آمادگی لازم را نداشت. مدام خودش را سرزنش می‌كرد و توی دلش می‌گفت «كاش درسم را خوانده بودم، خدا كند كه خانم از من نپرسد و ...». چند دقیقه بعد خانم معلم به كلاس آمد و گفت كه از همه درس می‌پرسد، اما برای این كه بچه‌ها بهتر آماده شوندده دقیقه به آنها وقت می‌دهد تا نگاهی به كتابشان بیندازند و بعد رفت و از بچه‌ها هم خواست كه از وقتشان استفاده كنند. همگی مشغول خواندن شدند، كلاس ساكت بود و مهسا سعی می‌كرد كه بیشتر بخواند، اما وقت خیلی كم بود و او فرصت زیادی نداشت. خانم معلم تصمیم گرفت روی تخته چیزی بنویسد، بنابراین رو به تخته ایستاد و شروع به نوشتن كرد كه ناگهان صدای جیغ و داد بچه‌ها بلند شد، خانم سریع به طرف بچه‌ها برگشت و دید كه كنار پنجره همه دختر كوچولوها از روی نیمكت‌هایشان بلند شده‌اند و فریاد می‌زنند! خوب كه نگاه كرد متوجه شد كه یك یا كریم آمده توی كلاس و حالا می‌خواست‌ از پنجره بیرون برود، اما هر چقدر سعی می‌كرد نمی‌توانست و می‌خورد به شیشه و می‌افتاد پایین، بیچاره بدجوری هم ترسیده بود، چند بار این كار را تكرار كرد، اما موفق نشد و عاقبت خسته و مانده درست وسط كلاس روی زمین نشست، اما بچه‌ها هنوز جیغ می‌زدند، بعضی‌ها از ترس و بعضی هم چون دیگران جیغ می‌كشیدند، داد می‌زدند! خانم معلم با تلاش بسیار زیاد بچه‌ها را آرام كرد و از آنها خواست كه یك طرف كلاس بایستند و بعد تصمیم گرفت به پرنده كمك كند تا از كلاس بیرون برود و آن وقت آرام آرام به طرفش رفت و باز هم از بچه‌ها خواست كه از جایشان تكان نخورند و ساكت باشند. دخترها می‌ترسیدند و چند تایی دستشان را جلوی دهانشان گرفته بودند، چند نفری چشمان خود را بسته بودند و بعضی هم زیر لب و آهسته می‌گفتند «خانم مواظب باش، خانم مواظب باش». خانم معلم همین طور كه جلو می‌رفت، آرام گفت: «بچه‌ها اصلا نترسید، كاری با شما نداره، ببینید خودشم ترسیده، باید كمكش كنیم تا راهشو پیدا كنه و بره». و بعد خیلی آرام دستانش را دراز كرد، پرنده را گرفت، كنار پنجره آمد و آن را رها كرد. بچه‌ها برای خانم معلم دست زدند و دوباره جیغ كشیدند و سر و صدا كردند! خانم معلم آنها را ساكت كرد و گفت: خب بچه‌ها دیگه همه چیز تموم شد ‌و از همه خواست كه سر جایشان بنشینند و ادامه داد: بچه‌ها گوش كنید، به خاطر این اتفاق، وقت زیادی از كلاس گرفته شد برای همین پرسیدن درس رو می‌ذاریم برای فردا و الان تمرین می‌كنیم. مهسا كه خیلی خوشحال شده بود یك دفعه داد زد: هورا... همه كلاس ساكت شدند و به او نگاه كردند. خانم معلم گفت: مهسا ، چه خبره؟ مهسا كه متوجه شد كار بدی كرده سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید خانم، حواسم نبود و با خودش قرار گذاشت كه وقتی به خانه رفت درسش را خوب خوب بخواند. بخش کودک و نوجوان تبیان کانال کودکان(و نوجوانان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشورت کردن آیه : و شاورهم فی الامر (سوره آل عمران آیه 159) ترجمه: و مشورت کن با آنان در کارها کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان) علی‌اصغر در ایتا👇 eitaa.com/koodakAliAsghar