#داستان
ویژه #مبعث_پیامبر اکرم
بخوان ای محمد!
📍در نزدیکی شهر مکه غاری است که ان را #حَرا می نامند.
محمد ابن عبد الله اشنای این غار تنها بود.😊 و بیشتر اوقات فراغت به انجا میرفت. و ساعتها درون غار مینشست و با نگاه به هستی به عظمت بزرگی آفریدگار ان فکر میکرد. 😇
به راز و نیاز 🤲با خدای خود می پرداخت و پروردگار یگانه را پرستش میکرد.💐
در ان روزگار همه مردم قریش بت می پرستیدند، و از بت ها حاجت می طلبیدند 😕،
بت هایی که خودشان از سنگ و چوب و اهن و طلا و حتی خرما 🌴ساخته بودند.🙃
حضرت محمد (ص) از بت پرستی مردم مکه ازرده خاطر بود😔
ارزوی ایشان این بود که مردم از بت پرستی دست بردارند و خدا پرست🕋 شوند.😌
حضرت محمد (ص) به چهل سالگی رسیده بود، و درون غار مشغول نیایش 🤲 بود که ناگهان نوری✨ درخشید گویی همه زمین و اسمان را فرا گرفت 😍
فرشته ایی به نام جبرئیل فرمود امد و به محمد (ص) گفت: بخوان!
محمد (ص) گفت: من نمیتوانم بخوانم!
فرشته او را در آغوش گرفت و فشرد و بار دیگر گفت: بخوان!
محمد (ص) باز گفت: من نمیتوانم بخوانم
بار دوم نیز جبرئیل همین کار را کرد و باز همان جواب را شنید،
جبرئیل برای بار سوم بر محمد خواند و او نیز پس از جبرئیل این سخن را تکرار کرد.
فرشته وحی چنین میخواند:
بخوان به نام پروردگارت که آفرید و انسان را از خون بسته خلق کرد.🌼
بخوان! و پروردگارت از همه کریم تر است.🌸
همان که به وسیله قلم بیاموخت🌺
به انسان انچه را نمی دانست اموخت🌸
جبرئیل به اسمان برگشت 😇
محمد در حالی که به پیامبری بر انگیخته شده بود از کوه🗻 پایین امد😍
ماجرای روز #مبعث باعث شد محمد دیر به خانه بیاید 😊
خدیجه همسر پیامبر از او پرسید:
چرا اینقدر دیر آمدید؟
ان حضرت ماجرای خود را برای همسرش شرح داد
از ان
به بعد وحی خداوند💥 بر حضرت محمد ادامه یافت
و ایات قرآن کریم📖 یکی پس از دیگری نازل شدند 😌
منتظر کوچولو های عزیزم😘
فرا رسیدن عید بزرگ مبعث بر شما مبارک باد🎉
🌺@koodakanehee🌺