4_5818958379954997095.mp3
1.44M
🎊 علی ع شده دوماد پیغمبر 🎊
با نوای حاج محمود کریمی
🌸 ملائکه همه اومدن مدینه
از تو بهشت، کیه رفته گل بچینه💞
💚 به قد و بالای داماد ماشاءالله
چشم حسودا کور بشه ایشالا 👏👏
#عشق_پاک
پیوند آسمانی حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (ع) مبارک باد.🎊🎊🎊🎊
❀ @madaranee ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل بریزید ، نقل بپاشید
جشن عروسی دردانه رسول خداست.
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
#ازدواج
#امام_علی (ع)
#حضرت_زهرا (س)
❀ @stiker2 ❀
#شعر_کودکانه
💞 پیوند آسمانی
صبح قشنگ دمیده
سر زده باز سپیده
شادی کنیم بچه ها
جشن بزرگ رسیده
امروز روز عروسی است
عروسی فاطمه
مبارک است بر شما
مبارک است بر همه
حضرت زهرا عروس
امام علی داماد است
عروس حسابی خندان
داماد حسابی شاد است
کنار دیگ نشسته
پیامبر مهربان
غذا تو ظرف میریزد
با روی شاد و خندان
خرما و گوشت و نان هم
غذای جشن آنهاست
جشن علی و زهرا
چه ساده و با صفاست
ما هم با هم بخندیم
شعر بخوانیم، شاد باشیم
دوستای خوب برای
عروس و داماد باشیم
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#بازی
#دست_ورزی
#هماهنگی_چشم_دست
مقداری روغن بچه یا ژل داخل پاکت نایلون زیپ دار بریزید، چند عدد پوم پوم رنگی در نایلون قرار دهید، و شکل بچه را روی نایلون نقاشی کنید. از کودک بخواهید به بچه غذا دهد.
✔️ مناسب 2 تا 5 سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#نکته_تربیتی
⛔️ در تربیت کودکان از #جملات_معکوس استفاده نکنید!
⬇️ وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است؛ نگویید:
_ آفرین!
_ باریکلا!
_ آفرین، رفتی سر وسایل مامان!
_ باریکلا، چقدر مشق هات را بدخط نوشتی
↩️ با این نوع صحبت کردن طرف مقابل( کودک) دچار سردرگمی و #دوگانگی میشود. نمیداند در حال #تشویق است یا #توبیخ !
روش صحیح را نمیآموزد. تفاوت کار درست و غلط را نمیفهمد. و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده !! که این برای بچهها کار دشواری است.
✅ پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای «تشویق واقعی» استفاده کنید.
💠بگویید:
✅ وقتی میخوای از وسایل مامان استفاده کنی، اجازه بگیر.
✅ آفرین که مشقهایت را نوشتی، ولی سعی کن آرامتر بنویسی که خوشخطتر بشه...
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
⭕️ یک کلاغ چهل کلاغ
ننه كلاغه صاحب یک جوجه شده بود. روزها گذشت و جوجه كلاغ كمی بزرگتر شد. یک روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت: عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه كلاغه پرواز كرد و رفت.
هنوز مدتی از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازیگوش با خودش فكر كرد كه می تواند پرواز كند و سعی كرد كه بپرد، ولی نتوانست خوب بال و پر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد.
همان موقع یک كلاغ از اونجا رد میشد، چشمش به بچه كلاغه افتاد و متوجه شد كه بچه كلاغ نیاز به كمک دارد. او رفت كه بقیه را خبر كند و ازشان كمک بخواهد.
پنج كلاغ را دید كه روی شاخه ای نشسته اند گفت: ” چرا نشسته اید كه جوجه كلاغه از بالای درخت افتاده.“ كلاغ ها هم پرواز كردند تا بقیه را خبر كنند.
تا اینكه كلاغ دهمی گفت: ” جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته. “ و همینطور كلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند.
كلاغ بیستمی گفت: ” كمک كنید چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شكسته.“
همینطور كلاغ ها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمی رسید و گفت: ” ای داد وبیداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده.“
همه با آه و زاری رفتند كه خانم كلاغه را دلداری بدهند. وقتی اونجا رسیدند ، دیدند، ننه كلاغه تلاش میكند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد.
كلاغ ها فهمیدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را كه ندیده اند باور نكنند.
از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوری كه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر كه یک كلاغ، چهل كلاغ شده است.
پس نباید به سخنی كه توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان كرد زیرا ممكن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد.
منبع: tebyan.net
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
💠 نماز
حمید روی تخت بیمارستان بود. ملافهی سفیدی سرش کشیده بود و آرام آرام اشک میریخت. دو روز بود که از عمل او میگذشت. حمید حوصلهاش حسابی سر رفته بود. او یک غصهی بزرگ دیگر هم داشت. او فکر میکرد در اتاق بیمارستان نمیتواند نماز بخواند. دلش برای مسجد، بچههای مسجد و تکبیر گفتن در نماز جماعت تنگ شده بود. یکدفعه صدای در آمد. نگاه حمید به آقای سبحانی، روحانی مسجد، افتاد. او با دوستان حمید به عیادتش آمده بودند. آنها با حمید سلام و احوالپرسی کردند. آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت و برای شفایش دعا کرد و بچهها آمین گفتند. آقای سبحانی گفت: «حمیدجان! چیزی احتیاج نداری؟» حمید گفت: «نه. فقط از این ناراحتم که نمیتوانم از روی تخت بلند شوم و نماز بخوانم.»
آقای سبحانی گفت: «میتوانی تیمّم بگیری و نشسته و حتی خوابیده نماز بخوانی.» حمید گفت: «خوابیده؟» آقای سبحانی رسالهی کوچکی را که همراه آورده بود، باز کرد و گفت: «بگیر، خودت بخوان.»
کسی که نمیتواند ایستاده نماز بخواند، باید نشسته بخواند؛ و اگر نشسته هم نمیتواند بخواند، باید خوابیده بخواند.
آقای سبحانی گفت: «خدا دوست دارد در هر حال بندگانش با او گفتوگو کنند و صدای آنها را بشنود؛ مخصوصاً در تنهاییهای بیمارستان خداوند به تو توجه بیشتری دارد.»
حمید خوشحال شد. آقای سبحانی و دوستان حمید نیم ساعتی کنار حمید نشستند. آقای سبحانی به ساعت نگاه کرد و گفت: «خُب حمیدجان، ملاقات تمام است. انشاءالله زود خوب شوی و دوباره به مسجد بیایی. فقط قول بده اگر ما مریض شدیم، تو هم به عیادت مان بیایی و برایمان کمپوت بیاوری. قول میدهی؟»
حمید گفت: «چشم، حتماً میآیم و کمپوت میآورم!»
آقا گفت: «نگو چشم میآیم. بگو خدا نکند که مریض بشوید.»
حمید خندید، بچهها هم خندیدند.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#آموزش_ریاضی
#مونته_سوری
#اول_ابتدایی
آموزش جمع و تفریق را برای بچه ها جذاب کنید.
✔️ مناسب ۶ تا ۷ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰