eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
104هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقصیر من بود موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آنقدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت: « باید حتما آن را امتحان کنیم! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... !» توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد: « وای، نه!» موشی به موش موشی گفت: « زود باش باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم.» اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد: « من هم عجب شانسی دارم! چرا همه بلاها سر من می آید؟» موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. «گلدان لعنتی! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت: «اصلا به مامان نمی گوییم! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم؟» هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت: «فهمیدم! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید!» اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت: «به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم» مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت: «مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی.» مامان موشی گفت: تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم.» موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت: «خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است؟» موش موشی گفت: «می روم آن را بیاورم» و ناپدید شد. چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت: «موش موشی همه چیز را نگفته! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی؟» مامان موشی جواب داد : «نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم.» موشی گفت: «شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم.» آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت: «دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد.» او با کلی شکلات برگشت و گفت: «این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود!» مامان موشی هم خندید و گفت: «فکر بسیار خوبی است!» 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
سلام بر پرچم و علم 🤚🏻🏴 سلام بر شعر محتشم 🥀 سلام بر محرم .... ▪️ @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕 مادرانه 💕
عزاداری در خانه اگر عزاداری ما محدود به مسجد و هیئت و خیابان ها شود و در خانه هیچ رنگ و بویی از عزا دیده نشود، ممکن است احساس دوگانگی و دورویی شکل گیرد. تا حد ممکن و به اندازه مصلحت به خانه هم رنگ و بوی بدهید. عزای امام حسین کسالت آور و بیمار کننده نیست. بلکه تقویت کننده ی نیروی عشق و ایمان، و حساسیت در برابر بدیهاست. 🏴 اگر می توانید یک پرچم سیاه روی دیوار پذیرایی نصب کنید. از انجام کارهایی که منافی عزاداری است خود داری کنید. اما به جای آن هرچه از نواهای محرم را می پسندید پخش کنید. به هر حال تفاوتی را به جهت بزرگداشت مراسم عزای امام در خانه ایجاد کنید. از تعریف کردن قضایای کربلا پرهیز نداشته باشید. اما از شوکه کردن کودکان با بیان چیزهایی که موجب وحشت کودکان می شود بپرهیزید. سعی کنید کلی تر و کودکانه تر بیان کنید. در حضور کودکان از نقد برنامه های عزاداری که مخصوصا موجب جذب کودکان شده، بپرهیزید. ✍ انیسه نوش آبادی ❀ @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 شال و لباس مشکی ما را بیاورید 🏴 حی علی العزا که محرم رسیده است فرارسیدن ماه محرم و ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا تسلیت‌ باد. @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ويژه دویدم و دویدم به کربلا رسیدم کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار باغ تشنه زانو زده نشسته کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله خواب باباشو دیده اشک می ریزه می ناله امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایده کاردستی ویژه 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
کاردستی های ارسالی اعضای کانال 😊🌸 ❤️ آقا حسین شعبانی ❤️ ستاره خانم حامدی راد ادمین ارسالی اعضا👇 🆔 @Admin_koodakemaa
کاربرگ نقاشی و رنگ آمیزی ویژه 🏴 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
قصه گویی ✅ با کمک هم یک قصه بگویید. یکی از فعالیتها برای پرورش ذهن خلاق و افزایش تفکر منطقی در کودکان این هست که شما قصه ای را شروع کنید. سپس در یک جای حساس آن را قطع کرده و از کودک بخواهید تا آن را ادامه دهد. سپس او در جایی که دوست دارد، داستان را قطع می کند و شما باید بقیه داستان را بسازید. بد نیست که بعد از پایان یافتن داستانتان ، با کمک یکدیگر آن را در دفتر یادداشتی بنویسید تا یادگاری خوبی از این داستان برای روزهای بزرگسالی اش باشد. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
🏴 دیشب یه سربند سبز بابام رو پیشونیم بست که روش نوشته بودند آقای من حسین است بابام منو با خودش به مجلس روضه بُرد خرما که دادن بهش با ذکر زیر لب خورد تو روضه خوندن دیدم گریه می‌کردن همه حسین حسین می‌گفتن با صدای زمزمه بلند شدیم وایسادیم تا بزنیم به سینه سینه‌زنی قشنگه ولی خیلی غمگینه وقتی تموم شد عزا غذای نذری دادن از بس که خوشمزه بود همه، غذا رو خوردن از اون موقع تا حالا همش دارم می‌خونم حسین حسین حسین جان آقای مهربونم 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سمت راست هر ردیف را مانند نمونه سمت چپ آن پر کن. ✔️ مناسب ۵ تا ۷ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌺🌺🌺🌺 باید دختر داشته باشی، باید سه ساله باشد،قطره قطره اشک بر پهنای صورتت جاری شود و دستان کوچکش تند و تند اشکهایت را پاک کند و همراه با اشکهای تو بغض کند و اشک بریزد و تو دلت هوایی تر شود و دانه دانه مرواریدهایش را پاک کنی... جانم به فدای سه ساله ی حسین علیه السلام چگونه این همه غم از جلوی دیدگانش گذشت... تمام مجلس روضه سه ساله ام را برانداز میکردم.. دستهای بسته، صورت سیلی خورده، پاهای خسته، خار های بیابان، سرهای به نیزه، خیمه های به آتش کشیده، گوشواره های به غنیمت رفته، ماجرای خرابه... یک دختر سه ساله خیلی کوچک است برای این حجم عظیم غم، حق دارد جان بسپارد... باید دختر داشته باشی، باید سه ساله باشد تا بدانی چه میگویم... سه سالگی اوج شیرین زبانی و دلبستگی دختر به بابا ست... در کربلا چه گذشت بر این دختر و پدر و از اسارت تا شهادت چه بر دل این سه ساله صلی الله علیک یا اباعبدالله @madaranehayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا