eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
103.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
19 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
#کاربرگ_هوش #دقت_تمرکز #افزایش_مهارت_دیداری چی به چی مربوطه؟ ✔️ مناسب ۳ تا ۵ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ داستان دندان ندا یه دختر خوب و قشنگ به اسم ندا با مامان و باباش زندگی میکردن. ندا خیلی مرتب و منظم بود و تو کارهای خونه خیلی به مامانش کمک میکرد ولی یه اخلاق بدی داشت و اون مشکل هم این بود که مسواک نمیزد. مامانش هر چی بهش میگفت دخترم مسواک بزن چون اگه مسواک نزنی دندون های قشنگت خراب میشن و میکروب ها تو دندونات زندگی میکنن! اما ندا گوش نمیکرد که نمیکرد. تا اینکه یه روزی که از خواب بلند شد دید دندونش حسابی درد میکنه. آخ و اوخ کنان بلند شد و نتونست هیچی بخوره و از شدت دندون درد نتونست مدرسه بره. مامانش که این وضع رو دید نگران شد و به بابای ندا تلفن کرد و گفت که ندا دندونش درد میکنه تا بیاد ندا رو ببرن دکتر. ندا وقتی به مطب دکتر رفت گریه کنان گفت که دندونش خیلی درد داره. خانم دکتر بهش گفت که ندا خانم میکروب های زیاد و بزرگی روی دندونات خونه ساختن و زندگی میکنن و دندونات رو خراب کردن. ندا که ترسیده بود گفت: ببخشید دیگه قول میدم مسواک بزنم. خانم دکتر هم یه داروی خوب و اثرگذار برای ندا نوشت تا زودتر خوب بشه و بهش گفت: اگه میخوای دیگه دندون درد نگیری و دندونات هميشه سالم بمونن باید هر روز مسواک بزنی تا دندونات سالم و محکم باشن. وقتی به خونه اومدن بابای ندا بهش یه مسواک هدیه داد تا با اون هميشه دندوناشو مسواک بزنه. ندا هم به پدر و مادرش قول داد از اون به بعد هميشه دندوناش رو مسواک بزنه تا هیچ وقت دندون درد نگیره. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش جمع اعداد با لگوهای خانه سازی ✔️ مناسب ۶ تا ۷ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
آناناس 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
ایده کاردستی گل که به وسیله نی و شانه تخم مرغ درست شده 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی دوربین 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفي زندگي مي كردند .  يكي از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغي بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقي در جنگل مي افتاد و او متوجه مي شد، سريع پر مي كشيد به جنگل و شروع به قارقار مي كرد و همه حيوانات را خبر مي كرد .  هيچ كدام از حيوانات جنگل دل خوشي از كلاغ نداشتند.  آنها ديگر از دست او خسته شده بودند تا اين كه يك روز كلاغ خبر چين وقتي كنار رودخانه نشسته بود و داشت آب مي خورد صدايي شنيد .... فيش، فيش .... بعد ، نگاهي به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگي را ديد كه سرش را از آب بيرون آورده است ... فيش ، فيش ... كلاغ از ديدن مار خيلي ترسيده بود ، از شدت وحشت ، تمام پرهاي روي سرش ريخت و پا به فرار گذاشت .  كلاغ خبر چين ، همينطور پر زبان حركت كرد بالاخره به لانه اش رسيد وقتي كه داخل آينه نگاهي به خودش انداخت ، تازه فهميد كه پرهاي سرش ريخته است خيلي ناراحت شد و شروع به گريه كرد . طوطي دانا كه همسايه كلاغ بود صداي گريه اش را شنيد ، به لانه او رفت تا دليل گريه اش را بفهمد . كلاغ با ديدن طوطي دانا سريع يك پارچه به دور سرش پيچيد !  طوطي دانا با ديدن كلاغ كه روي سرش را با پارچه پوشانده شروع كرد به خنديدن .  كلاغ با شنيدن اين حرف سريع پارچه را از روي سرش برداشت طوطي با ديدن سر بدون پر كلاغ ، باز هم شروع به خنديدن كرد و گفت : كلاغ ؟ پرهاي سرت كجا رفته است ؟ پس اين همه گريه بخاطر كله كچلت بود ؟! كلاغ ماجراي ترسش را براي طوطي باز گو كرد و طوطي با هم با شنيدن حرفهاي كلاغ شروع به خنديدن كرد . كلاغ گفت : « يعني تو از ناراحتي من اينقدر خوشحالي » . طوطي جواب داد : آخر همه حيوانات جنگل مي دانند كه مار آبي هيچ خطري ندارد و هيچ كس هم از مار آبي نمي ترسد اما تو آنقدر ترسيده اي كه پرهاي سرت هم ريخته اند . اگر حيوانات جنگل بفهمند كه چه اتفاقي افتاده است كلي  مي خندند . كلاغ با شنيدن اين جمله ها به التماس افتاد ، گريه مي كرد و مي گفت : طوطي جان خواهش مي كنم اين كار را نكن اگر حيوانات جنگل بفهمد كه چه اتفاقي برايم افتاده آبرويم مي رود . طوطي گفت : كلاغ جان يادت هست وقتي اتفاقي براي حيوانات جنگل مي افتاد سريع پر مي كشيدي و به همه جار مي زدي و آبروي آنها را مي بردي ، حالا ببين اگر چنين بلايي بر سر خودت بيايد چه حالي پيدا مي كني . كلاغ كمي فكر كرد و گفت : « حالا ديگر فهميده ام كه چه قدر اشتباه مي كردم و چقدر حيوانات جنگل را آزار مي دادم خواهش مي كنم آبروي مرا پيش حيوانات جنگل نبر من هم قول مي دهم كه هرگز كارهاي گذشته را تكرار نكنم ، اصلاً تصميم مي گيريم كه هر وقت پرهايم در آمد بروم و از تمام حيوانات جنگل  عذر خواهي كنم » . طوطي دانا با ديدن حال و روز كلاغ و پشيماني از رفتار گذشته اش به او قول داد كه دارويي برايش درست كند تا هر چه زودتر پرهاي سرش در بيايند . نتيجه مي گيريم كه هر كس در حق ديگران خطايي مرتكب شود خودش هم به زودي گرفتار خواهد شد. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لیوان یک بار مصرف و مقوا لاکپشت 🐢 درست کنید.(طرحی متفاوت) 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
تصویری از کاردستی فیلم بالا👆
شناخت جهت ها و افزایش دقت و تمرکز ✔️ مناسب 3 تا 6 سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
در این سن توانایی ساختن اشیاء با دستان و انگشتان را در کودک تقویت کنید. ✔️ به بازی با قطعات تو خالی، پیمانه ها و مانند آن ها و ابزاری که قابل انباشته شدن باشند راهنمایی کنید. ✔️ به یک بازی آزاد با پیچ و مهره های پلاستیکی بزرگ تشویق کنید، از عدم بلعیده شدن آن ها توسط کودکان اطمینان حاصل کنید. ✔️ کودک را به قرار دادن قطعات، مکعب ها و دیگر چیزها داخل پیمانه یا ظرف بزرگ تر تشویق کنید. ✔️ ظروفی با درها و دهانه های گشاد آماده کنید تا کودک به باز و بستن درپوش ها بپردازد. ✍ منبع : فصلنامه معرفت، شماره 64 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل فیل راه برو.... دو تا قوطی شیر خشک را بردارید در دو طرفش در انتهای کف قوطی سوراخ کنید و دو تا ریسمان یا طناب باریک رد کنید و از کودکتان بخواهید با این پاها حر کت کند. این فعالیت جهت تقویت مناسب است. ✔️ مناسب ۳ تا ۷ سالگی 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
شکل های مشابه را به هم وصل کن. ✔️ مناسب ۳ تا ۷ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐓 خروس باهوش مزرعه بزرگی در كنار جنگل قرار داشت. اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يک روز روباهی گرسنه تصميم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و  مرغ و خروسی شكار كند. رفت و رفت تا به پشت نرده های مزرعه رسيد. مرغ ها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روی شاخه درختف پريد.  روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنيدم برای همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم، حالا چرا بالای درخت رفتی؟ خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنيت مي كنم. روباه گفت : مگر نشنيده ای كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيوانی نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند؟ خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد. روباه پرسيد: به كجا نگاه می كند؟ خروس گفت: از دور حيوانی به اين سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد. نمی دانم سگ است يا گرگ!  روباه گفت : با اين نشانی ها كه تو می دهی ، سگ بزرگی به اينجا می آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم. خروس گفت : مگر تو نگفتی كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند، پس چرا ناراحتی؟ روباه گفت : می ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد. و بعد پا به فرار گذاشت. و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا