eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
104.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 📒 انواع دفتر مشق و نقاشی سیمی، چسبی و منگنه ای 🔅جلد گلاسه، جلد طلقی، جلد پرسی با کیفیت عالی 📒 دفترچه یادداشت، دفتر برنامه ریزی و ... ✳️ کیف دبستان، پیش دبستانی و مهد کودک، جامدادی و ... 📐 ست ۵ تکه چوبی لوازم تحریر با طرح ایرانی اسلامی 📏😍 ❀ https://eitaa.com/joinchat/703660361C0554c8d5cc 👆👆 تا ۱۰ آذر ماه همه محصولاتمون ۱۰ درصد تخفیف داره😍👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عنکبوت 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
از کودک بخواهيد گلها را با خط راست به گلدان وصل کند. ✔️ مناسب 2/5 تا 4 سالگی 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
آشنایی با مفاهیم سبک و سنگین شکل های سمت راست صفحه را در جای مناسب جدول سمت چپ قرار دهید. ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 آتى و تاتی در یک کمد لباس دو لنگه جوراب کنار هم زندگی می کردند. اسم یکی آتی و دیگری تاتی بود. لنگه جوراب ها خیلی همدیگر را دوست داشتند و همیشه با هم بودند. یک روز صاحبشان دمپایی هایش را پوشید و به نانوایی رفت. آتی و تاتی از سوراخهای دمپایی به آدمها ، درختها و ماشینها نگاه می کردند و با هم می خندیدند. وقتی صاحبشان نان خرید، در راه برگشت پایش روی یک پوست موز رفت و زمین خورد. یک پایش شکست. مردم او را به بیمارستان بردند و دکتر پایش را گچ گرفت. از آن موقع به بعد او فقط می توانست یک لنگه جوراب بپوشد. آتی را پوشید و تاتی را زیر تخت انداخت. جورابها از هم دور شدند. دلشان برای همدیگر تنگ می شد. تاتی که زیر تخت افتاده بود از غصه چروک شده بود. آتى هم روزهای سختی را می گذراند. آنقدر تنهایی این طرف و آن طرف می رفت که بالاخره سوراخ شد. صاحب جورابها وقتی دید که شصتش از جوراب بیرون زده، آتى را از پایش در آورد و تاتی را پوشید. حالا آتى زیر تخت تنها بود. تازه فهمید که چقدر تنهایی بد است. چند روز بعد تاتی هم سوراخ شد. صاحبشان تصميم گرفت آنها را دور بياندازد. آتى و تاتی دوست نداشتند به شهر زباله ها بروند. از بوی زباله بدشان می آمد. صاحب جوراب ها نظرش عوض شد. آنها را برداشت و با آنها یک عروسک درست کرد. این طوری آتى و تاتی همیشه در کنار هم بودند. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) 🌹۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده