🌸 ذکر روز جمعه
جمعه ها با صلوات
تو می رسی به حاجات
دعا دعا، دعا کن
خدا رو تو صدا کن
خدا ظهور آقا
نزدیکتر بفرما
🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
🇮🇷 ویژه یوم الله #9دی
#روز_بصیرت #پیمان_با_ولایت
#رهبرم_سیدعلی
🌸 #شعر_کودکانه
یک کودکم که قلبش
همهش در انتظاره
توی دلش این روزا
یه آرزویی داره
میخواد که تو خیالش
روی ابرا بشینه
توی بیداری یا خواب
رهبرشو ببینه
بابا میگه که رهبر
شجاع و مهربونه
قلب پاک و خداییش
شبیه آسمونه
هر روز توی نمازش
دعا میکنه ما رو
عبا یعنی لباسش
داره عطر گلا رو
میخوام تا روز ظهور
تو راه حق بمونم
دوستت دارم یه دنیا
رهبر مهربونم
شاعر:نعیمه آقا نوری
@dokhtaranebeheshtiy
#بازی
#سایه_بازی
چند ایده ی جذاب برای بازی با سایه ها
✔️ مناسب تمام سنین😁 حتی کودکان زیر یک سال😊😍
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مجموعه قهرمان من
داستانهایی از زندگی شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم
برای مشاهده مشخصات هر جلد روی عنوان کتاب بزنید👇
📚 آقا معلم (شهید مرتضی مطهری)
📚 عمو قاسم (شهید قاسم سلیمانی)
📚 داداش ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)
📚 آقا محسن (شهید محسن حججی)
📚 علی لندی (شهید علی لندی)
📚 زینب خانم (شهیده زینب کمایی)
📚 حاج همت (شهید ابراهیم همت)
📚 آرمان عزیز (شهید ارمان علی وردی)
📚 آقا مهدی (شهید مهدی باکری)
📚 خانم امدادگر (شهیده مریم فرهانیان)
📚 آقا مصطفی (شهید مصطفی صدرزاده)
📚 بچه ها بهنام (شهید بهنام محمدی)
📚 آقای خوش تیپ (شهید بابک نوری)
📚 آقا داماد (شهید عباس دانشگر)
📚 خلبان اف ۱۴ (شهید عباس بابایی)
📚 عروس آسمانی (شهیده عصمت پور انوری)
📚 آقای رئیس جمهور (شهید رئیسی)
📚 آقای وزیر (شهید امیرعبداللهیان)
📚 سید مجتبی (شهید علمدار)
📚 استاد عبدالحسین (شهید برونسی)
📚سید مقاومت (شهید سید حسن نصر الله) به زودی......
ادمین ثبت سفارش: @clerk2
📚 کتاب سرای رضوان 👇
➡️ @child_book
🛍 فروشگاه فرهنگی رضوان👇
➡️ @rezvanshop2
#بازی
#دقت_تمرکز
#هماهنگی_چشم_دست
#افزایش_مهارت_دیداری
خانه سازی
با چند تا مقوای رنگی میتونید این سرگرمی با مزه را درست کنید.
✔️ مناسب ۳ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
✂️ قیچی مهربان
روزی روزگاری در یک مزرعه، تعدادی گوسفند با مرغ و خروس و اردکها در کنار هم به خوبی زندگی میکردند.
در یک صبح بهاری که گوسفندها در حال خوردن علف و چرا در مزرعه بودند، یکی از گوسفندها به بقیه گفت: امروز چقدر هوا گرم شده.. من که دیگه نمیخوام زیر نور خورشید باشم، دارم میرم تو سایه..
یکی از اردکها که در حال آب بازی و شنا بود، گفت: ولی به نظر من که هوا خیلی خوبه.. من که دارم از آب بازی زیر نور خورشید، لذت میبرم!
اون روز گذشت. فردا گوسفندها و مرغ و خروس و اردک ها دیدند که صاحب مزرعه و پسرش، با یک قیچی بزرگ به سمت طویله میروند. همه ترسیده بودند. یکی از مرغ ها گفت: چه قیچی بزرگ وحشتناکی! یعنی میخواد با این چه بلایی سر گوسفندها بیاره؟
در همین حال، صاحب مزرعه یکی از گوسفندها رو گرفت و از طویله بیرون آورد، گوسفند از ترس بع بع میکرد ولی پسر صاحب مزرعه اون رو محکم گرفت. آقای صاحب مزرعه هم با لبخند، دستی روی سر گوسفند کشید و گفت: نترس گوسفند عزیزم، کارت ندارم، میخوام راحتت کنم. و شروع کرد به چیدن پشمهای گوسفند که بلند شده بودند.
بعد از تمام شدن کار، گوسفند که سبک شده بود و دیگر گرمش نبود، شروع کرد به جست و خیزکردن و بع بع کردن. گوسفندهای دیگر وقتی خوشحالی او را دیدند به در طویله هجوم آوردند تا گوسفند بعدی آنها باشند!
بعد از تمام شدن چیدن پشم های گوسفندان، صاحب مزرعه پشمها را جمع کرد و با خوشحالی به پسرش گفت: ببین پسرم، این زمستان، گوسفندها با این پشمها گرم بودند، زمستان سال بعد، ما با لباسهایی که از این پشمها تهیه می کنیم، گرم خواهیم بود!
✍ نويسنده: خانم فاطمه سربی، از اعضاء خوب کانال کودک خلاق🌸
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰