eitaa logo
کودک خلّاق (بازی، کاردستی...)
104.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
کپی مطالب فقط برای مربیان مهد و والدین مجاز است. 📚 کتابفروشی ما: @child_book 🔴 رزرو تبلیغات: @t_madaranee ⬅️ ادمین ارسالی اعضاء: @Admin_koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
سه ساله ی امام حسین عليه السلام 💔دختربچه ی کوچک را در خانه دیده ای؟ بگو به او که خواهیم برویم گردش بیرون 💔به جنب وجوش می آید دل کوچکش زیاد میخندد و گوید کی با ما میخاد بیاد؟ 💔 بار سفر میبندد و عروسک جمع میکند برای خویش تا برود تفریح و گردش دور از دیار خویش 💔گاه دست پدر گیرد و گاه دست مادرش ببرد سر وسایل جمع شده برای این سفرش 💔 از دوست و همبازی میکند خداحافظی این بار گوید که من میروم شما بازی کنید ناچار 💔حال دختری 3 ساله کنون شد پدرش حاکم حاضر شدند به کوفه روند وایستند در مقابل ظالم 💔 به دوستان کوچکش گفت که ای دوستان با وفا روم کوفه و خواهم رفت در خانه ای با صفا 💔 3 ساله چه میدانست که این سفرش بدون بازگشت است و بود زیاد خطرش 💔 بود قبل از ورود به کربلا همه چیز عالی بعداز ظهر عاشورا سرزمین خالی 💔نگاه میکرد و همی دید نیزه و سپر و شمشیر نمیدانست کجا رود و فرار کند از تیر 💔حرامیان حمله میکردند به خیمه ی آنها کودکان فرار میکردند با پای برهنه هرجا 💔 چرا کوفیان نیامدند استقبال پدر؟ چرا با نیزه آمده اند در رکاب پدر؟ 💔 چرا عمه جان بر سر و سینه میزند؟ چرا مردم کوفه حرف از کینه میزنند؟ 💔چرا در پی آنها از دار الحکومه نیامدند؟ مگر برای حاکمیت کوفه نیامدند؟ 💔 چرا ذغال برافروخته بر عمو زدند؟ چرا حرامیان کف و دست و سوت میزنند؟ 💔 چرا بر دست و پای کودکان زنجیر بسته اند؟ نکند از وجود ما در این شهر خسته اند 💔 چرا گوشواره ام را چرا میکشید؟؟ آیا گوش مرا آن موقع او ندید؟ 💔 خون فراوان ز کف پایم آمده پدرم کو پدر کجاست چرا او نیامده؟ 💔 چرا زینت آلات همه را، عمه داد به دشمنان؟ چرا عمه قبول نمیکند، از مردم شهر قرصی نان 💔 گفتند کاروان اسیران میرود به شام اما پدر کجاست من پدر میخواهم 💔 در تمام منازل عمه مرا در بغل گرفت نزن حرامی عمه ام درد کمر گرفت 💔 بابا بیا دلم برایت ذره ای شده بابا تشنه ام آب در کاروان قطره ای شده 💔 رویم نمی شود که بگویم آب آب نمیتوانم بخوابم از این وضعیت خراب 💔 پدرم کجاست عمه جان بگو بیاد دل کوچک من حال پدر میخواهد 💔 درد دل فراوان دارم من از غصه های راه کوفه و شام دارم من 💔 لحظه ای کودک به خواب رفت در خرابه ی شام بیدار شد و گفت أین ابی الحسین من پدر میخواهم 💔 این بگفت و گریه امانش نداد او تا که طبقی بیاوردند و نهادند پیش او 💔 رقیه گفت الان پدرم را دیدم در خواب غذا نمیخورم و قطره ای نخورم آب 💔 غذا نمیخواهم ودلم تنگ پدر شده نمیدانم کجاست چرا گریه ام بی اثر شده 💔 گفت پارچه مستور شده را کنار زن تا ببینی که غذا نیست هست سری بی تن 💔 کودک کوچک کنار زد پارچه را و نگریست ناگاه از ته دل فریاد زد و از عمق دل گریست😭 💔 بابا چرا رگ های گلویت بریده اند بابا چرا موی سرت را کشیده اند 💔 بابا چرا صورتت پر از خاک گشته است؟ بابای من چرا چشمان قشنگت بسته است؟ 💔 بابا چرا داد زدم جای خیمه نیامدی بابا چرا عمه را زدند نیامدی 💔 بابا بریده شد گوش من از دست حرامی نابکار بابا نمیتوانستم از دست دشمن کنم فرار 💔 نوحه بخواند و گریه کرد و غصه خورد کم کم تا جان شریفش آسوده شد از غم 💔 بار الاها برسان تو مهدی صاحب را فرزند علی بن ابیطالب را ✍ به قلم رفیعی پور، يکی از اعضای خوب کانال 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰