#قصه_شب
🍃 احترام به پدر
پدرم می خواست برای پدربزرگ کفش بخرد. مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما پدربزرگ هنوز آماده نبود.
گفتم: «پدر! بیا برویم بیرون، پدربزرگ خودش می آید.» پدرم گفت: «این کار درست نیست. ما صبر می کنیم تا پدربزرگ هم بیاید. پدربزرگ از همه ی ما بزرگ تر هستند. زودتر رفتن ما بی احترامی به اوست.»
پدرم گفت: « یک روز شخصی به همراه پدرش به دیدن امام خمینی (ره) رفته بودند. او زودتر از پدر وارد اتاق شد. امام از این رفتار او خیلی ناراحت شدند و گفتند: «این آقا پدر شما هستند، چرا جلوتر از او وارد اتاق شدید؟» آن شخص از کاری که کرده بود خیلی خجالت کشید…»
همین موقع پدربزرگ گفت: «من آماده ام برویم.» پدرم در را باز کرد و گفت: «بفرمایید پدرجان!»
پدربزرگ برای پدرم دعا کرد و از در بیرون رفت.
بعد پدرم به من گفت: «برو جانم!» گفتم: «نه! شما پدر من هستید من جلوتر از شما نمی روم!»
پدرم مرا بوسید، بغل گرفت و گفت: «و تو عزیز دل من هستی!»
بعد هر دو با هم از در بیرون رفتیم.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌹 بوی ماه مهر
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه
بوی ماه مهر ماه مهربان
بوی خورشيد پگاه مدرسه
از ميان کوچه های خستگی
می گريزم در پناه مدرسه
باز می بينم ز شوق بچه ها
اشتياقی در نگاه مدرسه
زنگ تفريح و هياهوی نشاط
خنده های قاه قاه مدرسه
باز بوی باغ را خواهم شنيد
از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشيد
سرخ بر تخته سياه مدرسه
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#بازی
#کاردستی
#هماهنگی_چشم_دست
از کودک بخواهید پوم پوم ها را با توجه به رنگ و اندازه هر کدام در جای مناسب قرار دهد.
✔️ مناسب 2 تا 5 سالگی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#بازی
#آموزش_ریاضی
از کودک بخواهید جواب صحیح جمع و تفریق را در ظرف سبز قرار دهد و جواب غلط را در ظرف قرمز
✔️ مناسب ۶ تا ۷ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاربرگ_ریاضی
#افزایش_مهارت_دیداری
مانند نمونه رسم کنید.
✔️ مناسب ۵ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
👿 پسربچه ی بداخلاق
پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يک ميخ به ديوار بكوبی.
روز اول پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد. طي چند هفته، همانطور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخها بر ديوار است...
بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد. او اين مساله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد.
روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت: «پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد. تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد؛ زخم سر جايش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.»
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
آموزش کاردستی لک لک با اثر کف دستان کودک
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ آقا سید علی رضایی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#کاربرگ_هوش
#دقت_تمرکز
#افزایش_مهارت_دیداری
تفاوت ها
از کودک بخواهید شکل متفاوت در هر ردیف را پیدا کند.
این کاربرگ به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود.
✔️ مناسب ۳ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
☘ سیر تنها
گلنار خانم که مقداری سیر خریده بود، وارد آشپزخانه شد. بعد سیرها را به هم بافت و به دیوار آویزان کرد. سیر از آنجا می توانست همه ی آشپزخانه را ببیند، برای همین خیلی خوشحال بود. قابلمه و ماهی تابه را دید. یک کدو حلوایی زیر پایش دید. روبرویش هم، سبد پیاز و سیب زمینی بود. سیر به آنها گفت: «چه جای بدی دارید، نمی توانید جایی را ببینید.»
پیاز گفت: بالا و پایین ندارد. همه ی ما برای استفاده در غذا هستیم. سیر خندید و گفت:« این قدر بزرگی که نمیشه تو را به دیوار زد. »
سیر هر روز می دید که چه طور گلنار خانم با سبزیجات غذا درست می کند. یک روز بادمجان ها را دید که خورشت بادمجان شدند. روز بعد سیب زمینی ها را دید که کوکو شدند. پیاز هم در همه ی غذاها بود.
سیر خیال کرد او را در یک غذای مهم می خواهند بریزند، برای همین منتظر آن روز بود.
روزها گذشت، اما کسی با او کاری نداشت. یک روز با خودش گفت: پس چرا از من استفاده نمی کنند؟
سیر دیگر خوشحال نبود. یک روز گلنار خانم سبد گوجه ها را روی کابینت گذاشت. سیر از گوجه فرنگی پرسید: تو می دانی گلنار خانم چرا از من استفاده نمی کند؟
گوجه گفت: شاید به خاطر این است که بو می دهی.
سیر گفت: خوب پیاز هم بو می دهد. گوجه گفت: نمی دانم. بالاخره یک دلیلی دارد. شاید برای قشنگی تو را به دیوار زدند.
سیر ناراحت شد و دیگر با کسی حرف نزد، پوستش از ناراحتی خشک شده بود.
کدو حلوایی که زیر پای سیر بود، متوجه شد که سیر دیگر مثل همیشه نیست و با کسی حرف نمی زند. به او گفت: سیر کوچولو چرا ناراحتی؟
سیر گفت: فکر کنم من به درد نخور هستم. کدو حلوایی گفت: « از من هم در غذایی استفاده نکرده اند اما بخاطر این نیست که بدمزه و بدرد نخورم.» سیر چیزی نگفت و چشم هایش را بست.
گلنار خانم وارد آشپزخانه شد و سیرها را از دیوار برداشت و به حیاط برد. سیر که تعجب کرده بود، به این طرف و آن طرف نگاه کرد. حیاط خیلی شلوغ بود. چند تا خانم سبزی پاک می کردند. چند نفر هم پیازهای خرد شده را سرخ می کردند. گلنار خانم سیرها را داخل سینی جلوی دخترش نرگس گذاشت و گفت:«سیرها را پوست بکن و خرد کن برای سیر داغ روی آش نذری می خواهم.»
وقتی نرگس پوست اولین سیر را کند، یکی از همسایه ها گفت: «چه سیر خوش عطر و بویی. آش رشته با این سیر ها خیلی خوشمزه می شود.»
گلنار خانم گفت:«بله سیر خوبی است برای آش نذری نگهش داشته بودم»
✍ نويسنده: خانم مريم فيروز، از اعضاء خوب و فعال کانال کودک خلاق🌸
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاردستی
ایده تزیین دیوار مهد کودک و اتاق کودک
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ زهرا خانم غلامی
❤️ آقا محمد غلامی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
سلام
عزیزان از اینکه مدتیه به موقع پستهای کانال را نمیگذارم عذرخواهی میکنم. درگیر اسباب کشی بودیم و به شهر زیبای کرمان نقل مکان کردیم.
از طرفی یکی از بستگان خیلی نزدیکم حال مساعدی نداره و نیازمند دعای خیر شماست. خواهش میکنم به نیت سلامتی ایشون یه حمد شفا بخونید.🤲