#بازی
🏰 قلعهبانی 🏰
💢 بهتر است حدّاقل تعداد افراد هر گروه، پنج نفر باشد.
💢 فضا برای بازی باید وسیع باشد. پس بهتر است در جایی مثل پارک، کوچه، مدرسه و ... انجام شود.
✅ ابتدا دو سرگروه، یارکشی میکنند و دو گروه، تشکیل میشود.
▫️محدودهای مثل کنج یک دیوار یا کنار یک درخت، به عنوان «قلعه»، مشخّص میشود.
▫️به قید قرعه، افراد یکی از دو گروه، فرار میکند و گروه دیگر باید به دنبال آنان بروند.
▫️هر کدام از افراد گروه فراری که دستگیر شد، باید در قلعه زندانی شود.
▫️گروهی که به دنبال گروه فراری هستند، یک قلعهبان برای مراقبت از زندانیها میگذارند.
▫️پس از دستگیری برخی از اعضای گروه فراری، باقی اعضا باید تلاش کنند بدون آن که دستگیر شوند، افراد زندانی را آزاد کنند.
▫️تماس دستِ یکی از اعضا با افراد زندانی، مجوّز آزادی آنهاست.
▫️افرادی که برای آزاد کردن دوستانشان میآیند، باید مراقب باشند تا هنگام آزاد کردن افراد زندانی، خودشان دستگیر نشوند.
▫️وقتی تمام افراد گروه فراری دستگیر شدند. جای دو گروه، عوض میشود.
▫️دستگیری وقتی محقَّق میشود که فرد فراری در دستان یکی از اعضای گروه حریف، برای یک لحظه هم که شده، اسیر شود.
▫️وقتی یکی از افراد اسیر میشود، نمیتواند فرار کند؛ مگر آن که به قلعه منتقل شود و یکی از افراد گروهش به آزادی او اقدام کند.
📚بازی، بازوی تربیت، ص125
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 تقویم شیعه
☀️ شنبه:
شمسی: شنبه - ۰۷ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 28 September 2024
قمری: السبت، 24 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺10 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
🌺14 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️16 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺40 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️48 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
اگه نتونستی فوتبال را زنده ببینی دیگه مشکلی نداره بیا خلاصش را ببین😉
#استقلال #پرسپولیس #فوتبال
@footballsummary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامشِ روحتون ..
#قرآن
⏰کانال پرورشی ایران
حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑💻
@Schoolteacher401
↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️
@madrese_yar
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تقویم_روز_شنبه
#هفتم_مهر_۱۴۰۳
#اکرمبهدانه
#التماسدعا
اگه نتونستی فوتبال را زنده ببینی دیگه مشکلی نداره بیا خلاصش را ببین😉
#استقلال #پرسپولیس #فوتبال
@footballsummary
#دقت_توجه_سرعت
#اختلاف_تصویری
#دقت_دیداری 👁👁
🦋 والدین ارجمند
سلام و عرض ادب 🌺🌿
تصویر را به فرزند دلبندتان نشان دهید و از او بخواهید با دقت به تصویر نگاه 👀 کند و اختلاف آنها را پیدا کند.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#نظم
#الگوسازی
🟨🟦🟩🟥بچه ها به الگوی رنگ آمیزی شده نگاه کرده و بگویند بالای هر الگو باید چه رنگی گذاشته شود؟
اگر فرزندتان در منزل چینه یا لگو دارد از آن استفاده نمایید اگر جزء وسایل بازی فرزندتان نمی باشد با برش چند کاغذ رنگی شبیه این تمرین را ایجاد نمایید.اگر تهیه کاغذ رنگی هم شما را به سختی می اندازد به صورت شفاهی از دلبندتان جویا شوید( مثلا" بپرسید با این ترتیبی که می بینی بگو بعد بالای چینه آبی چه رنگی لازم داریم ؟ باید چه رنگی باشد؟ بالای چینه سبز چطور؟ و...
تمرینات این چنینی ذهن کودکان را برای شناخت مفاهیم مرتبط با الگوسازی آماده می کند
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
# دقت_وتمرکز
#ریاضی
#قرینه
تنها یکی از تصویرهای بالا را در دفتر یا روی برگه ای رسم کنید و از فرزند دلبندتان بخواهید طرف دیگرش را مانند همین قسمتی که می بیند کامل کند.
انجام این تمرین یا فعالیت های مشابه کودک را برای تمرین های کتاب ریاضی با موضوع قرینه، آماده می کند
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#قصه-متنی
🔆🍀خیاطی که خانه می دوخت🍀🔆
یکی بود و یکی نبود. یک خانم خیاط بود که خانه می دوخت. خانه ها را با پارچه های رنگارنگ می دوخت و در و پنجره هایش را با زیپ و دگمه قفل می کرد.
روزی، تنگ غروب خانم خیاط نشسته بود توی خانه ی پارچه ایش.
داشت نان و پنیر و سبزی می خورد. یک دفعه دید که چه بوی خوبی می آید!
زیپ پنجره ی نارنجی اش را باز کرد. سرش را بیرون کرد و بو کشید و گفت:
« به به! بوی شکوفه های بهاری است ... ای داد بیداد! فردا بهار می آید
و من هنوز لباس نو ندوختم. » و دوید سر صندوق پارچه هایش.
فقط یک پارچه ی نارنجی ته صندوق باقی مانده بود. نشست و تا آخر شب،
پیراهنی قشنگ دوخت. اما هنوز یک آستینش مانده بود که پارچه تمام شد.
خانم خیاط گفت: «حالا این وقت شب، پارچه از کجا بیاورم؟
فردا هم که بهار می شود. »
یک دفعه پنجره ی نارنجی به حرف آمد و گفت: «من را آستینت کن! یکی دو شب خانه ات بی پنجره بماند که آسمان به زمین نمی آید. بعداً برو بازار و نیم متر
پنجره بخر! »
خانم خیاط هم گفت: «باشد. »
پنجره را شکافت و آستین پیراهنش کرد.
خوش حال شد و دراز کشید و آن قدر به سوراخی که جای پنجره بود، نگاه کرد تا خوابش برد.
نصف شب باد آمد. باد سوراخ را که دید، خوش حال شد.
تند شد و طوفان شد و های و هوی توی خانه آمد.
خانم خیاط با های و هوی طوفان از خواب پرید.
دید طوفان در و دیوار زرد خانه اش را لوله کرده تا ببرد.
داد زد: «چه کار می کنی؟ دست به
خانه ی من نزن! در و دیوارم را نبر! »
اما طوفان به حرفش گوش نکرد.
سقف آبی خانه را هم لوله کرد، پیراهن نو را هم برداشت و رفت.
خانم خیاط دوید دنبال خانه و پیراهنش.
پرید بالا تا آن ها را از طوفان بگیرد، اما طوفان هوی کرد و رفت که رفت.
خانم خیاط افتاد روی زمین و گفت: «وای حالا چه کار کنم؟ » که چشمش یک نخ آبی دید.
جلوترش هم یک نخ زرد دید. خانه ی پارچه ای نخ هایش را پشت سرش ریخته بود تا خانم خیاط ردش را پیدا کند. خانم خیاط هم رد نخ ها را گرفت و دنبالش رفت.
رفت و رفت تا رسید به جنگل. پیراهن و پارچه هایش را دید که آن جا افتاده است.
آن ها را برداشت تا برود که از وسط جنگل صدای ناله شنید. رفت جلوتر.
دید مسافری با لباس های پاره پوره روی زمین افتاده و از سرما می لرزد.
خانم خیاط معطل نکرد. پیراهن و پارچه هایش را روی مسافر پهن کرد تا گرم شود. آتش روشن کرد و با گیاهان جنگلی آش شفا پخت.
سوزن و نخش را از جیب درآورد و نشست و پاره های لباس مسافر را دوخت. مسافر آش را خورد و حالش خوب شد. به خیاط نگاه کرد و گفت:
« تو فرشته ای یا آدمیزاد؟ »
خانم خیاط گفت: «آدمیزادم. دنبال این پارچه ها آمدم، این ها خانه ی من هستند. مسافر گفت: «داشتم پای پیاده سفر می کردم که طوفان شد.
راه را گم کردم و روزگارم خراب شد. »
مسافر این را گفت و بلند شد و با چوب های درختان جنگل، یک خانه ی چوبی برای خانم خیاط ساخت. پارچه هایش را هم پرده های خانه کرد و گفت: «خانم خیاط! من تنهام. اگر شما هم تنهائی،
زن من باش! »
خانم خیاط گفت: «بله،
من هم تنهام. » و پیراهن نو را پوشید.
بهار آمد و روی خانه ی چوبی شکوفه ریخت و همه چیز مبارک شد.
#قصه
🍀
🔆🍀
🍀🔆🍀
🌱🌹🌱سلام ، اوقاتتون بخیر
زندگی تان پر از عشق و آرامش 😍
💞✨💞✨💞✨
📖#داستان_متنی_کوتاه
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم
چارلی چاپلین تعریف می کند :
با پدرم رفتم سیرك . توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم !
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ....
🌹🌱♥️🌱
🌹🌱❤️🌱
🌹❤️🌱
🌹