eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
فراموش کردی... 🤔 در چوبی را هل داد. در باز شد. وارد حیاط شد. بز سیاه که زیر درخت انجیر بسته شده بود، با دیدن او مع مع کرد. «ابامُهزَّم لبخند زد و جلو رفت. دوتا گوش بز را توی دستهایش گرفت. گوشهای بلند بز، مثل دو تکه ی نمد بود، سلام بر خوشگل گوش نمدی ام! مثل این که گرسنه ای، آره؟ بعد رفت مقداری علف از کنار انباری حیاط برداشت و جلوی بز گذاشت. مادرش در خانه را باز کرد. کوزه ی آب را از گوشه ی ایوان برداشت. نگاهی به پسرش ابومُهزَّم کرد. ابومُهزَّم سلام کرد. مادر با اخم، آهسته لبش جنبید. از دست پسرش ناراحت بود و رفت توی خانه. ابومُهزَّم نگاهی به شاخه های درخت انجیر کرد. انجيرها هنوز سبز بودند. آن وقت از پله ها بالا رفت. کم کم داشت هوا تاریک می شد. مادر چراغ را روشن کرد. بعد رفت توی ظرف بزرگ گلی، مقداری آرد و آب ریخت و جلوی چراغ نشست. ابومُهزَّم کتاب را از زیر لباسش بیرون آورد و روی تاقچه ی گلی گذاشت. آرام آمد کنار مادر نشست. نگاهی به مادر کرد. هنوز اخمهایش توی هم بود: «سلام مادرجان!» 😍 و سرش را جلو برد و صورت مادر را بوسید. مادر با اخم گفت: «خودت را لوس نکن!» بعد صورتش را به طرف دیگر گرفت، تا لبخندش را پسرش نبیند. مادرجان ببخشید! از کار صبحم معذرت می خواهم و دوباره مادر را بوسید.😘 رفتارت درست نبود؛ آن هم جلوی دیگران! صبح سر موضوعی عصبانی شده بود و بر سر مادرش فریاد کشیده بود. بعد متوجه خدمت کار دم در شد. خدمت کار امام صادق علیه السلام بود. پیغامی برایش آورده بود. ابومُهزَّم گفت: «می دانم مادر! اشتباه کردم. 😔 ...👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #میلاد_امام_صادق_علیه_السلام فراموش کردی... 🤔 در چوبی را هل داد. در باز شد. وارد حیاط شد.
این را به امام صادق عليه السلام هم گفتم.» چی؟ مگر او هم از این موضوع اطلاع داشت؟ 😨 بله مادرجان! امروز وقتی کلاس تعطیل شد، امام به من گفت: چرا با مادرت این جوری رفتار کردی؟» خیلی خجالت کشیدم! 😥 مادر همين طور که خمیر درست می کرد، توی فکر رفت. لبخند روی صورتش دیده می شد.😊 پنجه های خمیری اش را پاک کرد و گفت: «پاشو کمک کن تا تنور را روشن کنیم!» ابامُهزَّم همراه مادر بلند شد. چند شاخه هیزم در تنور ریخت. هیزمها شعله کشیدند. مادرش در حالی که چشم به شعله های آتش داشت، پرسید: «گفتی امام از جریان امروز ما خبر داشت؛ اما نگفتی درباره ی من دقیقا چه گفت!» . آه مادرجان! گفتم که... یعنی فقط گفت: «چرا با مادرت این جوری رفتار کردی»، یا چیزهای دیگری هم گفت؟ تو را به خدا بگو! دوست دارم بیشتر بدانم. امام فرمود: «چرا با مادرت تندی کردی؟😔 فراموش کردی که مادرت، مدت نه ماه وجودش را خانه ی امن تو کرد؟ پس از تولدت آغوشش را گاهواره ی گرم تو قرار داد و تا دو سال از شیره ی جانش نوشیدی؟ پس دلش را به دست بیاور و دیگر با او تندی و بدرفتاری نکن!» چه خوب پسرم! خیلی خوشحالم که شاگرد و دوست امام صادق علیه السلام هستی، حتما سلام مرا به او برسان😍 بعد در حالی که خمیر را تکه تکه و گلوله گلوله می کرد، سرش را جلو برد و پسرش را بوسید. هر دو خندیدند.😍☺️ 🌸کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈از آنجایی که دنیای کودکان 👼پر از هزاران هزار سؤال❓ درباره موضوعات دینی است، [تیم محکمات ]برآن شد تا با شیوه ای جذاب🤩 و برگرفته از منابع 📚تربیتی دینیِ مناسب📿 مجموعه ای از صوت های زیبا و شنیدنی🎶 را برای شما تهیه کند که از این پس بتوانید با 👈 👈 🚸سوالات کودکان خود را با توجه به نیاز و سن آنها پاسخ دهید 👌حتما با فرزندان دلبندتان گوش بدید😍 🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#صوت_کاربردی #پرسش_های_آسمانی شماره 4⃣3⃣ 🐞موضوع: آیا خدا مثل ما گوش و چشم داره؟🤔 👌پیشنهاد دانلود،
چرا خدا مهربونه؟ 1.mp3
8.33M
شماره 5⃣3⃣ 🐞موضوع: خدا چرا مهربونه؟🤔 👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️ ❣کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#حدیث_گراف #قسمت 3⃣ 📌حدیث سوم: امروز و فردا کردن ☀️امام باقر علیه السلام می فرمایند: ✨ایّاکَ و ال
4⃣ 📌حدیث چهارم: بخشندگی 🌸امام حسین علیه السلام می فرمایند: 🌱مَن جادَ سادَ "هر کسی بخشنده باشد آقایی کند" 📚منتخب میزان الحکمه، ح ۱۳۰۰   ✨هرگاه به دیگران به ویژه کودکان چیزی بخشیدیم خوشحال شده و با ما دوست می شوند.😊 💫دریافت کننده ی هدیه هرگاه بخشش کننده را ببیند با لبخند به او احترام می گذارد.🌼 🌟دریافت کننده هدیه هر بار هدیه اش را ببیند یاد بخشنده ی هدیه می افتد.❤️ 🌞کسی که افراد زیادی به او احترام می گذارند او سرور و آقاست.👌 🍎کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#سرگرمی_مهدوی #کاربرگ_مهدوی 📌#شماره_32 👌بچه ها جون؛ حدیث بالا در مورد دوران ظهور و حکومت امام زمان
سلام گل های امام زمانی😍 براتون یه جدول قشنگ آوردیم👌 جدول رو کامل کنید و جواب رو برامون بفرستید و از ما جایزه بگیرید🤩🎁🎉 🌸کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه نوری، چه رنگی  چه صحنِ قشنگی!😍 چه عطر و گلابی  چه موجی، چه آبی!🌊 چه صحن تمییزی!  غریب و عزیزی🕌 تو پاکی، تو نوری  نه پنهان، نه دوری✨ تو مهر و صفایی  امام رضایی🤗 ✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام✋ 🦋کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
قصه کبوتر و باران در خشکی🌧 🌤روزی از روزها امام رضای مهربان✨به همراه شخصی از شهر مدینه خارج شدند...🕊من جلوی دروازه‌ی شهر مدینه نشسته بودم. وقتی امام رضای مهربان💚 را دیدم، با خودم گفتم حتماً اتفاق مهمی در راه است❗️ برای همین بعد از اینکه به بچه‌هایم آب و دون🥗 دادم، پشت سر امام رضای مهربان✨ راه افتادم. 🕊دیدم مردی که همراه ایشان بود، با خودش زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. دیدم با خودش می‌گوید: "باید از امام رضا (علیه السلام) سوالی بپرسم تا مطمئن شوم که ایشان واقعاً امام هستند و از همه چیز آگاه هستند."🤔 💥ناگهان دیدم امام مهربان به او فرمودند: آیا چیزی ☔️ همراه خود داری که زیر باران خیس نشویم؟ آن شخص با تعجب😳پرسید: باران؟ مگر باران 💦می‌بارد؟ بعد خندید و با خود فکر کرد: "امام دارد با من شوخی می‌کند."😅 🕊اما من دیدم که امام اصلاً شوخی نمی‌کردند. خب آن مرد تقصیری هم نداشت. چون حتی یک تکّه ابر 🌧 هم در آسمان نبود. اما من مطمئن بودم که امام فقط حرفِ حق را می‌زنند🤗 من مطمئن بودم که امام از همه چیز آگاه هستند. داشتم فکر می‌کردم که یک دفعه دیدم ابرهای سیاه ⛈ به آسمان آمدند....آنها در هم می‌پیچیدند🌪 بعد از چند لحظه آنقدر باران شدید شد که امام مهربان❤️فرمودند: باید به شهر مدینه🕌 برگردیم. امام به همراه آن شخص به طرف شهر مدینه برگشتند....🕊من هم پرواز کنان از بالای سر آنها برگشتم.😊 ❣کودکیارمهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi