کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_امام_رضا_علیه_السلام گنجشک🐦 بهار بود. نسیم، بوی گل می آورد؛ بوی شکوفه های آلوچه و
#ادامه_داستان_گنجشک
👆...سلیمان چوب را از امام گرفت. گنجشک🐦که انگار همه چیز را شنیده بود، آرام به سوی باغ🖼 پرواز کرد. سلیمان هم به دنبالش دوید. از روی دیوار کوتاه، پرید توی باغ. باز دنبال گنجشک رفت و رفت تا به آخرِ باغ رسید. در آخر باغ، درخت بزرگی🌳قرار داشت. سليمان ایستاد و به درخت نگاه کرد. بالای تنه ی درخت، آن جا که شاخه ها تقسیم می شد، لانه ی گنجشک بود. ماری سیاه 🐉نزدیک لانه، چنبره زده بود. جوجه گنجشکها که بوی خطر را حس کرده بودند، تند و تند جیک جیک می کردند. گنجشکِ مادر، پس از کمی چرخ زدن روی لانه، بر شاخه ای نازک نشست و با چشمان ریز خود به مار خیره شد. سليمان وقت را تلف نکرد، چوبش را بلند کرد. مار فیس فیس کنان کمی جلو خزید و گردنش را خم کرد. همین که خواست سرش را توی لانه جوجه ها کند، سلیمان چوبش را به طرف او انداخت. چوب یک راست و با شدت به کمر مار خورد. مار از آن بالا بر زمین افتاد. مار زخمی، فیس فیس کنان از آن جا دور و دور و دور شد. سلیمان دوباره سرش را بالا گرفت و به لانه ی جوجه ها نگاه کرد. مادرِ جوجه ها🐦این بار کنار لانه نشسته بود و خوشحال😊جیک جیک می کرد. انگار داشت با جیک جیک خود از او و✨امام رضا علیه السلام تشکر می کرد؛ سلیمان خندید و با صدای بلند به گنجشک گفت: «دیدی امام خوبِ ما❤️زبان گنجشک ها را هم می فهمد!»😍😊 #پایان
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce