eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸سلام گل های قشنگ محکماتی شمایی که در روزهای جنگ ایران و عراق هنوز به دنیا نیومده بودید، حتما دلتون میخواد بدونید پدران سرزمینتون چطور از خاکشون دفاع کردن و ذره ای از خاکشونو تقدیم دشمن نکردن😊👌 📖داستان آزادسازی خرمشهر: یکی بود یکی نبود، بنام خدای مهربون❤️ که هر چی بود ازون بود.. یه سرزمین زیبایی🖼 بود که مردمی مهربان، شجاع و فداکار داشت، کودکانی که در دشت های سرسبزش شاد و خندان بودند😃اما روزی دشمن بیرحم😈تصمیم گرفت به ایران حمله کنه. جنگ بدترین کاریه که متاسفانه آدم های بد اون رو به دیگران تحمیل میکنن، توی جنگ بچه ها و پدر و مادر ها از هم جدا میشن و ازبین میرن خونه ها خراب میشن و همه آبادی ها ویرون میشن...😔 وقتی جنگ میشه دیگه پیر و جوون نمیشناسه، زن و مرد نمیشناسه همه مردم از خاک کشورشون دفاع میکنن✊اما در همون روزای اول جنگ، عراقی ها وارد یکی از شهرای ایران بنام *خرمشهر* شدن وباتوپ و تانک و خمپاره مردم بیگناه و بی دفاع رو شهید کرد‌ن😢 دشمن👹 به هیچکس رحم نمیکرد درخت و نخلستانا🌴رو سوزوند، خونه ها🏚 رو ویرون کرد و مردم زیادی رو به شهادت رسوند، اما با همه این ظلم ها مردم شجاع با تمام وجودشون از خاکشون دفاع کردن و نذاشتن ذره ای از خاکشون رو دشمن تصرف کنه، حتی نوجون های کم سن و سال هم مثل شهید بهنام محمدی که فقط۱۳ سالش بود از خودشون برای دفاع از خاکشون گذشتن، این شهید اینقدر شجاع بود که به قلب دشمن می زد و در صف اول نبرد میرفت و اطلاعات ارزشمندی رو برای فرماندهان جنگ می آورد😍 همه مردم هم با همه توانشون اینقدر مقاومت کردن 💪تا بالاخره رو تونستن از دشمنای ظالم پس بگیرن... بعد از ۵۷۶ روز آزاد شد فقط بخاطر فداکاری و از خودگذشتگی مردمش👌 👈همه مردم روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ خیلی خوشحال بودند و شیرینی پخش میکردن...حضرت امام خمینی هم فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» پیروزی و آزادی درس بزرگی به همه مردم دنیا داد اینکه رمز پیروزی بر دشمن اتحاد و فداکاریه... 🌱بچه‌ها جون؛ این روز بسیار قشنگ روز آزادی رو بهتون تبریک میگیم و امیدواریم هرگز جنگی در هیچ جای جهان نباشه و بالاخره تمام مردم دنیا ظهور🌟 امام زمان علیه السلام رو ببینن و صلح و شادی🕊در جهان پُر بشه...ما نوجوان ها هم باید مثل نوجون های زمان جنگ به تلاشمون ادامه بدیم تا بالاخره اون فتح اصلی که ظهور امام زمانمونه اتفاق بیفته و غم، جنگ، بیماری، ظلم و ستم از جهان فراری بشه☺️ 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🌹کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#شعر #چهارشنبه_های_امام_رضایی ✨سفر شیرین_۴ اون وقت تو گوشم آروم گفت: ای گل قشنگم!🌸 خوبه که یاد ب
✨سفر شیرین_۵ من از مامان شنیدم باید وقت زیارت🕌 بعد سلام به آقا بگی حرفات رو راحت خوبه وضو بگیری دعا بخونی اینجا📖 بدونی که صدات رو می شنوه حتما آقا😊 یه روز به آرزوهات می رسی دونه دونه امام هشتم ما❤️ چقدر مهربونه! یه جانماز، یه تسبیح📿 یه مُهر، یه کیسه گندم از راه مشهد، اون سال رفتیم با هم سمت قم👌 امام رضا توی قم یه دونه خواهر داره🌸 که حرم قشنگش صدتا کبوتر داره🕊 حضرت معصومه جون پاکه و مهربونه💗 داره همش اون حرم یه حس دخترونه😊 🎀کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞انیمیشن کوتاه چتر ☔️☂ 👌این انیمیشن خیال پردازی های بی انتهای یک کودک را در فضایی جذاب به تصویر می کشد. 🦋کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_پنجم 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتم
📖 👱‍♂ 📌 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج آقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان ارواحنافداه کنه و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون 💠تو راه برگشت به منزل، رفتن پارک محل، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت. همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یادآور خاطره ای شیرین بود 🌀همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن. حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل، از امام زمان خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خونده بود فکر می کرد هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️تو این فکرها بودن که یه آقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود، از کنار اونها رد شد، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج آقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم، خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت: چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت: اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀هادی و همسرش با هم گفتن حاج آقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ❇️یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره، میده به آقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه...برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و... ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀پس از امام پنجمم 🕯تویی امام شیعیان 🥀تویی امام بعد او 🕯تویی امام‌ مهربان 🥀پس از امام پنجمم 🕯چراغ رهبری تویی 🥀ستاره هدایتی 🕯شکوه حیدری تویی 🥀پس از امام پنجمم 🕯تویی وصی ایزدی 🥀برای حفظ دین او 🕯به امر حق تو آمدی 🥀تو جعفری و صادقی 🕯جهان ندیده مثل تو 🥀به پاکی و قشنگی ات 🕯نشد سپیده مثل تو 🏴خدایا بحق امام جعفر صادق علیه السلام ظهور امام مهدی مهربون ما رو برسان🤲😢 ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
🔺حرف زشت🤭_قسمت اول: یکی🙆‍♂ داشت بالای در مغازه اش طناب بلند پر از زنگوله ها را آویزان می کرد و صدای دلنگ و دیلینگ🔔از آن ها بلند می شد. یکی جلوی مغازه اش نشسته بود و داشت پالان می دوخت. روی دیوار جلوی مغازه، چندتا زین و افسار آویزان بود. یکی داشت جلوی مغازه ی خرمافروشی اش، مشت مشت آب💦 می پاشید. یک نفر هم کنار مغازه ای توی چند قفس، مرغ🐓 و خروس و اردک🦆 داشت. دستش را توی یک قفس کرد. دو بال اردکی را گرفت و بلندش کرد. صدای کواک کوآک اردک بلند شد و اردک🦆 را به دست مشتری داد. آدم های زیادی در بازار در حال رفت و آمد بودند. امام صادق علیه السلام✨همراه دوستش جلوی مغازه ی کفش فروشی👞 ایستاده امام می خواست برای خودش کفش بخرد. به کفش های جورواجور جلوی مغازه نگاه کرد. دوستش گفت: «برویم بالاتر...آن جا چند مغازه ی کفش فروشی کنار هم هستند. اگر ارزان بود، می خواهم یک جفت برای این غلامم بخرم.» بعد به دور و برش نگاه کرد. غلام نبود. صدایش کرد؛ ولی جوابی نشنید: «پس این غلام نادان کجا رفت؟ او که با ما بود!» امام علیه السلام حرکت کرد، او هم پشت سرش. کمی که جلو رفت، دوباره پشت سرش را نگاه کرد. لابه لای جمعیت، غلامش را ندید. باز صدایش کرد؛ ولی از غلام خبری نبود. عصبانی شد. دوباره پشت سر امام حرکت کرد. به مغازه های کفش فروشی رسیدند... ... ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_امام_صادق_علیه_السلام 🔺حرف زشت🤭_قسمت اول: یکی🙆‍♂ داشت بالای در مغازه اش طناب بلند پ
🔺حرف زشت🤭_قسمت دوم: 👆...کفش های بزرگ و کوچک👞👟 با رنگ های مختلف، جلوی مغازه ها چیده شده بود. ✨امام علیه السلام یکی از کفش ها را برداشت و به آن نگاه کرد. دوستش هم یک کفش برداشت. فکر کرد برای غلامش مناسب است، دوباره پشت سرش را نگاه کرد. بین آدمهایی که در رفت و آمد بودند، غلامش را ندید. بیشتر عصبانی😡شد و با صدای بلند غلامش را صدا کرد. ناگهان غلام سیاهش نفس نفس زنان از راه رسید «بله ارباب! شما بودید که صدایم می کردید؟ » ارباب با خشم کفش را بر سر غلام زد و به پدر و مادرش دشنام داد🤬 ✨امام صادق علیه السلام که داشت کفش ها را تماشا می کرد، با تعجب به او و غلامش نگاه کرد. غلام سرش را پایین انداخته بود و شرشر عرق می ریخت😓 امام جلو رفت و به دوستش نگاه کرد. با ناراحتی دست بر پیشانی اش زد و گفت: «پناه می برم به خدا! تو به او بد می گویی و به پدر و مادرش دشنام می دهی؟ من فکر می کردم تو آدم خوبی هستی😳 معلوم شد تو آدم درست و با ایمانی نیستی. از خدا خجالت نمی کشی که چنین کلمات زشتی را بر زبان می آوری؟ از من دور شو!» امام علیه السلام این را گفت و با قدم های بلند از آن جا دور شد... ☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#کمک_مربی #بازی_مهدوی #آموزش_چهل_بازی_مهدوی 💎قسمت بیست و هشتم: استخراج كلمات 💐این بازی شبیه بازی
🌹قسمت ۲۹: چشم ها بسته 📌چند نفر👦🧒🧑را پای تخته بیاورید. همه آن ها باید جمله ای که می گویید را روی تخته👨‍🏫 بنویسند، البته با چشمان بسته! مطمئن شوید که چشم آن ها کاملا بسته است. ✅نوشتن حروف و کلمات و جابجا شدن نقطه ها و...لحظات خنده داری🤩 را رقم خواهد زد. همچنین می توانید چند دایره⭕️⭕️ روی تخته بکشید و از بازیکنان بخواهید با چشم بسته، برای آن دایره ها،چشم 👁 و ابرو، گوش👂و بینی 👃و دهان بکشند. بسته بودن چشم ها سبب می شود شکل های خنده داری😄 کشیده شود. روش دیگر آن است که یک دایره⭕️ بزرگ روی تخته رسم کنید و نقطه ای در وسط آن قرار دهید. چند بازیکن را انتخاب کرده و از آن ها بخواهید از جای خود بلند شده و کنار میز خود بایستند. اجازه دهید لحظاتی با دقت به تخته نگاه کنند. اکنون باید چشمان خود را ببندند. از همان جا به سمت تخته آمده و سعی کنند نقطه ای در مرکز آن دایره بگذارند. کسی که نزدیکتر به هدف، نقطه گذاری کند، او برنده👏👏 است. البته مراقب باشید برای آن ها اتفاقی نیوفتد. راه رفتن های محتاطانه دانش آموزان جالب خواهد بود. 👌برای اجرای بهتر این بازی ها می توانید از چشم بند استفاده کنید کسی که عملکرد بهتری داشته باشه برنده🏅 است‌. 🌱کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
🍏🍏🍏🍏🍏 #والدین_بخوانند #قسمت_صد_و_هفتم #ادامه_مبحث 🌿...كودكان با كمك شما ميتوانند رفتار خويش را تغي
🌈🌈🌈🌈🌈 💠زماني كه دوستان، رازهاي يكديگر را بر ملا مي كنند❗️ 🌀آيا تا به حال شده كه فرزندتان با ناراحتي نزد شما بيايد و از دوستش به خاطر آشكار كردن راز او نزد افراد ديگر، شكايت كند⁉️ 💢...گاهی اوقات بین نوجوانان و کودکان حرف هایی زده می شود که حکم یک راز🤫را دارد و ممکن است که راز یکدیگر را فاش کنند🙊موقعيت هاي اين چنيني در زندگي نوجوانان عادي و رايج ميباشد و اين مسئله ميتواند دردناك بوده و تاثير بدي در بچه ها داشته باشد😞 و به احساسات آن ها خدشه وارد کند. ✅ بهتر است به کودکتان کمک کنید تا درباره احساساتش فکر کند🤔و دلیل کار دوستش را بیابد. زماني كه كودكان به جاي ناراحت شدن و منفعل بودن به راه حلهاي جديد فكر كنند، مي توانند مشكلات خود را به شكل مشكلات قابل حل درآورند. در اين فرآيند بايد دوستي ها حفظ شود. در حقيقت بايد به تقويت اين روابط پرداخت👌 💠 پایان دادن به شایعات❗️ ✨ حُسنا ، یکی از دانش آموزان خوب و باهوش کلاس ششم بود👌 او همواره مشغول درس خواندن و انجام تکاليف خود بود و هیچ زماني براي بازي کردن با دوستانش در نظر نگرفته بود. کم کم دوستانش نتیجه گرفتند که او دختر مغروری است آن ها تصمیم گرفتند به حُسنا نشان دهند که چه کسی باهوش است🤭 و به همین منظور، یک برگه، که نشان می داد حُسنا در امتحان چند روز پیش تقلب کرده است را در جامیزی او گذاشتند و به معلم اطلاع دادند. حُسنا از این اتفاق شوکه شد🤯 و با ناراحتي به خانه رسید او از رفتار بد و تحقیر آمیز دوستانش غمگین بود😔 و احساس بدی داشت 😞 مادر حُسنا خوب می دانست که کمک کردن به او و کنترل احساساتش چقدر اهمیت دارد، اما حُسنا نیاز داشت تا نحوه مقابله با این مشکل رابیاموزد. 🍃 ادامه دارد... 🐣کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈از آنجایی که دنیای کودکان 👼پر از هزاران هزار سؤال❓ درباره موضوعات دینی است، [تیم محکمات ]برآن شد تا با شیوه ای جذاب🤩 و برگرفته از منابع 📚تربیتی دینیِ مناسب📿 مجموعه ای از صوت های زیبا و شنیدنی🎶 را برای شما تهیه کند که از این پس بتوانید با 👈 👈 🚸سوالات کودکان خود را با توجه به نیاز و سن آنها پاسخ دهید 👌حتما با فرزندان دلبندتان گوش بدید😍 🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#صوت_کاربردی #پرسش_های_آسمانی شماره 1⃣5⃣ 🐞موضوع: آیا خدا هم خسته میشه؟🤔 👌پیشنهاد دانلود، فوق العا
ما چه طوری باید خدا رو بشناسیم؟ نشونه های قدرت خدا چیه؟ 1.mp3
13.01M
شماره 2⃣5⃣ 🐞موضوع: ما چطوری باید خدا رو بشناسیم؟ نشونه های قدرت خدا چیه؟🤔 👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️ 🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو شهر قم خانمی است که خیلی مهربونه😍 هر کی میاد شهر قم تو خونه‌اش می‌مونه🌸 مهمونای آشنا از زن و مرد و دختر✨ حتی می‌بینی اونجا مهمونای کبوتر🕊 دور حرم می‌گردند پرنده‌های دعا🤲 دعاها رو می‌برند بی‌صدا پیش خدا❤️ بانوی مهربون کیست پیش خدا معلومه😊 حالا سلامی بده به حضرت معصومه✋ 🤲بحق حضرت معصومه سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج🤲 💜کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
محو دو گنبد طلایم 1.mp3
5.29M
🍃محو دو تا گنبد طلایم 🌸کبوتر جنت خدایم 🍃با حضرت معصومه سرودن 🌸بانگ رضا رضا شد نوایم ❤️ 👌پیشنهاد_دانلود ✅کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_ششم 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مس
📖 👱‍♂ 📌 🔰نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند چه قضیه ای رو خانم شما میدونه؟ گفت: شما برین، کاریتون نباشه 🌀حاج هادی و همسرش رفتن به آدرسی که آقای رحمتی داده بود، آخر یک کوچه بن بست، سر کوچه یک مسجد قشنگ و زیبا داشت که بچه ها داشتن داخل حیاطش تنیس روی میز و فوتبال دستی بازی می کردن، هادی گفت اگه واقعا اینجا بتونیم خونه بگیریم عالی میشه، هم کنار مسجد هست، هم مسجدی که پر رونق هست و بچه ها هم داخلش فعالیت دارن...هیچ کدوم از خانه هایی که دیدیم تا الان، کنار مسجد نبودن به آخر کوچه که رسیدن، مواجه شدن با یک خانه شیک و تمیز که طبقه دوم اون تازه ساخت بود، زنگ طبقه بالا رو زدن، اما کسی در رو باز نکرد، یه مرتبه نرگس خانم گفت هادی جان، فکر کنم طبقه بالا کسی ساکن نیست، چون پنجره ها اصلا پرده کشیده نیست، زنگ طبقه پایین رو بزن. هادی با تعجب گفت: یعنی صاحب خونه خودش طبقه اول هست و طبقه بالا که نو و تمیز هست خالیه؟ مگه میشه؟ زنگ طبقه اول رو زد و یه خانمی با صدای گرم جواب داد کیه؟ آقا هادی گفت ما رو حاج آقای رحمتی فرستاده، گفتن به شما بگیم که مهمان خدا هستیم. تا این رو گفت، خانم رحمتی گفت خوش آمدین، منتظر شما بودیم، آقای رحمتی کلید بهتون داده؟ چون آیفون ما خراب هست و درب رو باز نمی کنه، اگه نداده من بیام پایین باز کنم. حاج هادی گفت: بله حاج خانم دادن، شما زحمت نکشید. درب رو باز کردن وارد حیاط شدن، خانه ای تمیز که چندتا برگ پاییزی داخل حیاطش ریخته بود، با یک حوض کم عمق که چند تا ماهی قرمز داخلش بازی می کردن و پله ای که از پایین تا بالای اون گل های رنگارنگ🌸🌼 جلوه می کرد خانم رحمتی که اومده بود روی پله ها، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفت دست نرگس خانم رو گرفت و این زوج رو برد داخل خانه. 🌀هرچی خانم رحمتی گرم می گرفت و با اونها صحبت می کرد، هادی و خانمش تو بهت و تعجب بودن که قضیه چیه و این زن و شوهر برای چی دعوتشون کردن داخل منزل و از اونها پذیرایی می کنن انگار خانم رحمتی فهمیده بود، بهشون گفت تعجب نکنین، صبر کنین حاج آقا رحمتی بیاد خودش توضیح میده...شما فعلا پذیرایی کنین از خودتون 🔰حاج هادی همین طور که داشت چایی و میوه می خورد نگاهی به دور و بر منزل هم انداخت و یه مرتبه توجهش به یک عکس جلب شد، یه پسر جوان و با چهره مذهبی، روی حاشیه قاب عکسش هم یه نواز سیاه بود که نشون می داد فوت کرده...اما کمی خجالت می کشید بپرسه این پسر کی هست، منتظر موند تا خود صاحبخانه اگه صلاح هست بگه ❇️ سرگرم غذا خوردن و کمی حرف زدن با حاج خانم بودن که زنگ خانه به صدا در اومد، هادی فهمید آقای رحمتی هست و کلید هم نداره، بلند شد و رفت در رو باز کرد، دید اقای رحمتی با یک جعبه شیرینی و چند تا نان به دست برگشته تعجب هادی بیشتر شد! شیرینی دیگه برای چی؟ ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#شعر #جمعه_های_انتظار جمعه شده دوباره✨ دلهامون بیقراره❤️ سلام حضرت مهدی☀️ هر وقت بیای بهاره🌼 دنی
از ظهور مردی پاک🕋 دائما نوید آید📣 یک حکومت یک شکل💫 در جهان پدید آید🌍 ما به حضرت مهدی🌤 واقعا یقین داریم✅ حجت الهی را🌸 روی این زمین داریم🌍 🤲 🐞کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3