سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌹سهم خانواده من
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
#راهیان_سرزمین_نور
🆔@rahiyanenoor1402
39.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 از #متل_قو ،
... تا #جزیره_ی_مجنون ....!!!
.
✍ این روایتی کوتاهی ست ؛ از اعجوبه ی گردان حمزه سیدالشهدا لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ سردار ۱۹ ساله شهید ابراهیم جهانبین...🕊 (( نترس بود و شجااااع ؛ هیچ تیر و ترکش و سوت خمپاره ای قامتش را خم نمیکرد، ۱۴ ساله که بود رفت جبهه ، ۶ سال تو جبهه ها بود ؛ هفت مرتبه مجروح شد ؛ تا تیرماه ۱۳۶۷ که در جزیره ی مجنون با لبان تشنه و با تیر خلاص بعثی ها بشهادت رسید. ۹ سال بعد استخوان های پاکش را برای والدینش آوردند...))
.
💦🌊 #شمال ما را همگان به #دریایش میشناسند نه به #دریادلانش....#مظلومیت شهدای #غرب استان #مازندران تمامی ندارد.یادمه پارسال که رفتیم سلمان شهر خدمت #مادر ؛ کوچه ی #شهید به نام کوچه ی ((#آنتالیا)) بود و هیچ نام و نشانی از #ابراهیم در آن کوچه و #خیابان پیدا نمیشد...
.
#ابراهیم_جهانبین
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
دوران دفاع مقدس
#کوله_بار|عضوشوید👇
🆔 @koolebar313
┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#مادر
به نقل از همسر شهید چمران:
یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟»
گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.
گفت: «دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.»
#کوله_بار|عضوشوید👇
🆔 @koolebar313
┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
به خودتان مراجعه کنید اگر هنوز در
دلتان به حضرت زهرا س' محبت دارید
بدانید که از چشم خدا نیوفتاده اید ..
- استاد فاطمی نیا .
#مادر
#کوله_بار|عضوشوید👇
🆔@koolebar313
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅