eitaa logo
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
368 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3هزار ویدیو
879 فایل
┄┅═✧☫ کمیته خادمین شهداء شهرستان گرمی ، انگوت، موران ☫✧═┅┄ موسس : #علی_مرادی_کلان تاریخ تأسیس: ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ . شناسایی و جذب ،اطلاع رسانی برنامه ها . 👤ارتباط‌با‌ ادمین : @Alimoradikalan 🕊️ 🕊خــ♥️ـادم الشـَـہـیـد🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹لحظه محاصره شدن شهید مدافع حرم سنجرانی توسط داعشی‌ها به دلیل این که بعضی از نیروها در موقعیت خود نبودند...‼️❕❗️ 🤏وقتی شیپور جنگ نواخته می شود مرد از نامرد مشخص میشود!..🥲 🌹اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج به حق حضرت زینب سلام اللّٰه علیها🌹 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
📣 به یاد شهدای مراسم تشییع حاج قاسم... 🔸۱۷دی ماه بود که متاسفانه ۶۱ نفر در مراسم تشییع باشکوه پیکر حاج قاسم سلیمانی مظلومانه به شهادت رسیدند؛ یادشان گرامی 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
حاجی‌...! به اون هایی که می‌گفتی قسم، دلمون برات تنگ شده🌺 🌹 🌹 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
sh-alamelhoda.mp3
2.5M
🎙صحبت های زیبای شهیدسیدحسین علم الهدی/شهادت ١٦دی ماه ١٣٥٩ کربلای هویزه/شادی روحش صلوات.🥀 🍃🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل الفَرَجَهُم 🌺🍃 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
✨﷽✨ 🚨نمیدونم این کانال اسمش چی بوده یا چند تا عضو داشته.!! و ادمینش کی بوده... ولی دم اعضای کانال گرم که تا لحظه ی آخر موندن و لفت ندادن! 🌷 ... 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
📸 ♦️ زمستان است دیگر دلِ زمین به برف گرم است دل ما به شما ... 🆔 @koolebar_germi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
با حکم فرمانده معظم کل قوا انجام شد؛ انتصاب سردار سرتیپ رادان به فرماندهی کل انتظامی جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در حکمی سردار سرتیپ احمدرضا رادان را به فرماندهی کل انتظامی جمهوری اسلامی ایران منصوب کردند. متن حکم فرمانده کل قوا به این شرح است:   بسم الله الرحمن الرحیم سردار سرتیپ احمدرضا رادان با پایان یافتن دوران مأموریت سردار اشتری و با ابراز قدردانی و رضایتمندی از خدمات ایشان، شما را به فرماندهی کل انتظامی جمهوری اسلامی ایران منصوب می‌کنم. توصیه اکید این‌جانب، جلب رضایت خداوند متعال و در امتداد آن، جلب رضایت مردم عزیز در حراست از امنیت و تأمین آسایش عمومی است. ارتقاء توانائیهای سازمان و صیانت از شأن کارکنان و پرورش پلیس تخصصی برای بخش‌های گوناگون امنیت توصیه مهم دیگر است. از دستگاههای گوناگون کشوری انتظار می‌رود با سازمان انتظامی کشور، همکاری لازم را مبذول دارند. توفیق همگان را از خداوند متعال مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۷ دی ۱۴۰۱
🌺🌺🌺🌺سربلند🌺🌺🌺🌺 علیرضامحمدرضایی دوست شهیدحججی: 🌷رفاقت من ومحسن بوی گووک(ترقه نارنجکی دست ساز)می دهد.خانواده هااجازه نمی دادندخودمان درست کنیم. بامحسن می گشتیم واززیرسنگ هم شده بودپیدامی کردیم.چه لذتی می بردیم وقتی می ترکید!محسن بچه محله کسری بودیابه اصطلاح نجف آبادی ها،ته خیابان شهدا.ازهمان دوران کودکی پایش به مسجدتازه تاسیس محل بازشد. 🌷استاداخلاقش هم درآن زمان آزاده و جانبازی بودبه نام آقای حبیب اللهی.باهم دردبستان شهیدحسینی درس می خواندیم تاکلاس سوم من شاگرداول بودم ومحسن شاگرددوم ؛ولی ازچهارم به بعد،ازمن پیش افتاد.اولاغربودومن هیکلی؛برای همین زیادباهم نمی جوشیدیم.من بادانه درشت هامی پریدم. رابطه مابیشتردرسی بود. 🌷به واسطه رفت وآمدش به مسجدی که به بچه هابهامی دادند،حسابی دل و جرئت پیداکرد.پنجشنبه هادرمدرسه بالحن زیبایی زیارت عاشورامی خواند. حتی گاهی سرصف قرآن راباصوت تلاوت می کرد. 🌷پدرمحسن خانه اش رافروخت ورفت منطقه جعفرآباد.کم کم ازمحسن دور شدم.دردوران دبیرستان هم که اورفت رشته فنی وحرفه ای ومن رفتم ریاضی وفیزیک.بعدازچندسال ،اتفاقی توی کتابخانه همدیگررادیدیم.جاخوردم.شده بودیک میغان چی؛پشت مو،پیراهن سفید بادکمه های قابلمه ای وتسبیح قرمزحبه انگوری درشتی که آن راتاب می داد.گفت: به!علیرضا!محکم همدیگررابغل کردیم ماچ وروبوسی.گفتم :هنوزهم مداحی می کنی؟سرش راانداخت پایین وجواب نداد.بحث راعوض کردکه رفته دانشگاه ورشته کنترل می خواند.من هنوزداشتم برای کنکورتست می زدم .گفت که درریاضی مشکل داردوکمک می خواهد.بااینکه درگیرکنکوربودم ،قبول کردم باهاش کارکنم .قرارگذاشتیم بروم خانه شان ،تیپ وقیافه اش که تغییر کرده بود.باوجوداین،دیزاین اتاقش هنوز شهدایی بود؛چفیه.پرچم.پیشانی بندو عکس شهدا.دوباره کم کم باهم صمیمی شدیم.اولین کسی بودکه درپیام هایش به من گفت(دادا). 🌷سعی می کردخیلی خوش تیپ نگردد. می ترسیدنامحرمی به اونگاه حرام کند. یک بارتیپی نوستالژیک زد:کلاه کج ایتالیایی گذاشت بایک شال خیلی خاص که به حالت کراواتی بسته می شد.بقیه لباس هایش هم سِت بود.بااین تیپ احساس کرددخترهاجذبش می شوند. سریع تیپش راعوض کرد. 🌷تابستان هامی رفت برق کشی ساختمان.خیلی سختی کشیدتاکاریاد بگیرد.بااوستایش بحثشان شده بود. طرف محسن راآخرشب وسط جاده نجف آباد-ویلاشهرپیاده می کند.دوتاموتور سوارباچاقوافتاده بودنددنبالش که خفتش کنند.می گفت:اون شب مرگ رو جلوی چشمم دیدم.خیلی تیزبودکه توانسته بودازچنگشان دربرود.یک روز گفت:اون روزکه توی کتابخونه پرسیدی هنوزمداحی می کنی ،خیلی بهم تلنگرزد. 🌷شهدارفتنمان شروع شد.پیشانی بند (یازهرا)گره زدیم به کیلومترموتورمان ؛من رنگ زردومحسن سبز.اعتقاداتمان راراحت جلوی یکدیگربروزمی دادیم ودراین مسئله راحت بودیم.می رفت درباره شهدااطلاعات جمع می کرد. خوانده بودشهداپنجشنبه هامی روند وادی السلام پیش آقااباعبدالله الحسین .شب های جمعه که می رفتیم، می گفت:فاتحه نخون چون شهیدمجبورمیشه بیاداینجا. 🌷شب هامی رفتیم توی قبرمی خوابیدیم.می گفتیم آخروعاقبت ما اینجاست.درآن تاریکی باهم بحث می کردیم :سخنرانی های رائفی پوردرباره مهدویت وفراماسونری.خوارکش کتاب بود.یکی ازکارهایمان این بودکه غیرمذهبی هارابه تورمی انداختیم کار نداشتیم طرف دَه سال داردیاپنجاه سال.وعده گاهمان هم گلزارشهدابود.من افرادراشناسایی می کردم وباهزارترفند آنهارابامحسن درمی انداختم. 🌷سوارموتورشان می کردم که برویم باهم چرخ بزنیم .وسط راه الکی می گفتم موتورخراب شدوبگذارزنگ بزنم رفیقم بیایدکمک.محسن می آمدوسربحث رابازمی کردم.سال ۹۰یکی دوتاسوژه ضدخداولامذهب کلاسیک انداختم به جانش.چندشب تاصبح توی گلزارشهدابامحسن بحث می کردند.باورم نمی شداین هارابتواندبه راه بیاورد. 🌷ازورودش به موسسه.رفت توی نخ شهیدکاظمی.تصمیم گرفتیم برویم تخت فولاد.تابه حال نرفته بودیم .پناه بردیم به شهدای نجف آبادوخواستیم که مارابه آن شهداوصل کنند.باموتورراه افتادیم. گفتیم ازجاده دُرچه برویم.محسن شانسی گفت:موتورراکج کن سمت ابریشم.بدون اینکه ازکسی نشانی بپرسیم،تخت فولادراپیداکردیم.آن رابه فال نیک گرفتیم وتازه راه آن رایافتیم. هفته ای دو،سه شب وگاهی هرشب می رفتیم تخت فولاد.به اصطلاح خودمان، زیارت حرم تاحرم :حرم شهدای نجف آبادتاحرم شهدای تخت فولاد.سلام آنهارا به هم می رساندیم.به حاج احمدکاظمی ادای احترام می کردمن ولو می شدم روی قبر.خیلی معذب می گفت:عمو!صاف بشین! 🌷بین راه مداحی گوش می کردیم. محسن هندزفری داشت.سرم رامی گذاشتم روی شانه اش.یک سرسیم در گوش محسن بودویک سرآن درگوش من. بین همه مداحی هادوتابیشترازبقیه تکرارمی شد:وقتی حَرمت بهشته،چه حاجت به جنته...ودیوونگی م روازاشک پای روضه هات گرفتم... 🌷دیوانه این زیارت حرم تاحرم بودیم. هیچ چیزجلودارمان نبود؛ نه گرمای تابستان،نه 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi ادامه 👇👇👇
سرمای زمستان.زمستان هامی رفتیم، یک بارباموتورمحسن.عصرمی رفتیم وشب برمی گشتیم که خودش حداقل شش ساعت طول می کشید.این وسط اگریکی نامردی می کردوتنهایی می رفت بایدجریمه می داد:بستنی یاشام. 🌷درتخت فولادتعدادی شهیدکودک دفن بودند.اویک شهیددخترانتخاب کردبه عنوان دخترخودش ومن هم یک شهید پسر.به محسن می گفتم:توبابچه من بازی کن تابیام.یامی گفتم:امروزپسرم زده شیشه شکسته. 🌷ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام وغواص؛مخصوصامادران شهدا. وقتی مادری رادرکنارمزارشهیدی می دیدیم می رفتیم جلووالتماس دعا می گفتیم.محسن ازآنها درخواست می کردکه درحقمان دعاکنند. یکی ازمادران شهیدگفت:الهی خدایکی مثل خودتون رونصیبتون کنه!این دعا تلنگری شدبرایمان.محسن گفت:نه حاج خانم !بگو یکی بهترازخودمون رونصیب کنه.ازآنجا تلاش کردیم برای بهترشدن. روی خودسازی خیلی کارمی کردیم.هر سری که می رفتیم تخت فولاد سعی می کردیم بایکی ازشهدادوست شویم واین رفاقت تداوم داشته باشد. 🌷گاهی که ازتخت فولادبرمی گشتیم. می رفتیم هیئت.هیئت بیشتراوقات باکمبودبودجه روبروبود؛برای همین من ومحسن دائم باکمترین پول نان وپنیرو خیارمی گرفتیم برای شام.محسن ازپدرش این حرف رایادگرفته بود:(دست دهنده هیچ وقت خالی نمی مونه) 🌷داستانمان رسیدبه انتخاب رشته مت .می خواستم بیشترباهم باشیم.فقط یک رشته ودانشگاه راانتخاب کردم.رشته تکنولوژی کنترل دردانشگاه علمی کاربردی علویجه.رشته ودانشگاهی که محسن در آن درس می خواند.اتفاقاقبول شدم. محسن ترم سوم بودومن ترم اول. 🌷فضای مینی بوسی که باآن ازنجف آبادتادانشگاه می رفتیم،مجردی بود.هر وقت می خواستم مسخره بازی دربیاورم سریع باتسبیح می زدتوی سرم وبدو بیراهی نثارم می کرد.برای من نقش حراست رابازی می کرد.(کتاب خاک های نرم کوشک)راخوانده بود.توی ماشین جومی دادکه این کتاب ال است وبل. بعدهم بین بچه هادست به دست می کردکه به نوبت بخوانند.چندتاازبچه هاعجیب بااین کتاب متحول شدند. 🌷درموسسه یادگرفته بودکه مرام نامه بنویسد.تصمیم گرفتیم یک مرام نامه اخلاقی بنویسیم وبه آن پای بندباشیم. ازهم امضاگرفتیم.بحث راغیرتی کردیم وپای امام زمان راهم پیش کشیدیم.باهر فحش بایدکفاره می دادیم: صلوات، نماز،پول یاروزه. چندتابندآوردیم مخصوص سرویس.کسی حق گذاشتن آهنگ راندارد؛مگراینکه مجازباشدوتحریک کننده نباشد.اگرکسی می خواست مسخره بازی دربیاوردسریع بااوبرخورد می کردیم وازماشین می انداختیمش پایین.محسن درکل قاطع برخوردمی کرد.چون من به عنوان یک آدم قوی پشتش بودم.من ومحسن مثل مسئول منکرات روی دوتاصندلی جلومی نشستیم.اختیارآن قسمت دردست مابود. مداحی می گذاشتیم ،صدایش رازیادمی کردیم وهم خوانی هم می کردیم.طبیعی خواری،حلال خواری ومباح خواری هم جزوارکان مرام نامه مان بود.سوسیس ونوشابه واین مدل خوارکی هاهم کلا تعطیل. 🌷درنوع پوشش هم حق نداشتیم آستین کوتاه بپوشیم به سبب قدبلندم هرلباسی اندازه ام نمی شد.مجبوربودم آستین هایم رادودفعه تابزنم ولی آستین کوتاه ممنوع بودمی گفت:هزینه کن لباس خوب وشیک بپوش امامناسب. روی خوش بویی هم حساسیت به خرج می داد.همیشه عطرهای حرم راروی شریان اصلی بدنش می زد. 🌷شش کیلومتری دانشگاه درکنار امامزاده علویجه،پنج شهیدگمنام دفن شده اند.پیاده ازداخل بیغوله هامی رفتیم وکفشمان پاره وکثیف می شد.در چشمه آب کنارامامزاده هم بساط قلیان دانشجویان به راه بود.من ومحسن که فقط به آنها نگاه می کردیم به عنوان بچه سوسول تلقی می شدیم. 🌷محوطه دانشگاه مکانی بودبرای ارتباط دخترها وپسرها.وقتی پسرها هرزگی می کردند،محسن باآنهادعوامی کرد.این گلاویزشدن هامدام اتفاق می افتادودرهمه این هامن پشتش درمی آمدم وطرف رابه سزای اعمالش می رساندیم.من کشتی گیربودم ومحسن کاراته کار.یه شب گفت:بیابریم ورزش کنیم حین تمرین ،فن (گازخفه کن) را رویش اجراکردم.فنی که گردن طرف رامی گیری تامرحله خردشدن.محسن اززوردردبامشت کوبیدبه صورتم. 🌷دوره ای له می زدیم برای زیارت حضرت معصومه.دراوج‌ بی پولی کارمی کردیم تاخرج سفرمان راجورکنیم.ازشاه جمال تاحرم پیاده می رفتیم.باپاهای خسته وتاول زده به محض رسیدن به حرم،ازهم جدامی شدیم.حالتی شبیه (چون به گل برسم دامن ازدستم برفت) هرکس برای خودش گوشه ای می نشست،دعامی خواندوارتباط برقرارمی کرد.چون حضرت زهراراعین مادر خودمان می دانستیم،بنابه گفته حضرت معصومه ویک باربه نیت زیارت حضرت زهرا حس می کردیم.حضرت زهرادرآنجا حضوردارند.حتمابرای آیت الله بَهجت هم فاتحه می خواندیم.اعتقادخاصی به بقعه شیخان داشتیم.سرقبرشهیدزین الدین وبرادرش هم زیادمی رفتیم.بعدهم پیاده می رفتیم سمت جمکران.درآنجاهم تاتمام فرایض راانجام نمی دادیم،بیرون نمی آمدیم. 🌷گاهی زمان کافی برای سفرنداشتیم. کیف دانشگاهمان رابرمی داشتیم.نیمه شب که برمی گشتیم نجف آباد،در مسجدی نمازصبح رامی خواندیم وبعد می رفتیم طرف ادامه👇👇👇 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi
ایستگاه سرویس دانشگاه به دو دلیل سریع رفت سربازی یکی که می خواست زن بگیردو دوم اینکه می خواست برود کربلا.اورفت سربازی ومن ادامه تحصیل دادم.کلاهمه چیزتمام شد.دیگرنمی توانستم تنهابروم تخت فولادتاسربازی اش دردزفول تمام شد،زنگ زدبه من و گفت:می خوام بریم یک سفرمعنوی معرفتی.گفتم کجا؟گفت:ازدزفول می ریم قم،بعدهم مشهد.تاقبول کردم،گفت:دمت گرم!همیشه که ذوق می کردچشم هایش گردوقلبمه می شدومی گفت:دمت گرم! 🌷رفتم دزفول.ساعت ده صبح سوار اتوبوس شدیم به سمت قم.یک زیارت چندساعته وبازنشستیم دراتوبوس و راهی مشهدشدیم.وقتی رسیدیم گفت: اول بریم غسل زیارت کنیم.رفتیم حمام عمومی. 🌷ازنزدیک حرم خیلی آرام قدم برمی داشت.اصلابه فکرخریدنبود؛فقط زیارت.کل ادعیه راخواندیم به لطف محسن.می خواستم اززیرش دربروم؛می گفت:بشین بخونیم! 🌷تمام سفرخانه به دوش بودیم.کل وسیله مان توی یک ساک دستی بود. هرجاجورمی شد،می خوابیدیم:داخل حرم حسینیه یاحتی پارک.برای این سفر پول نداشتم.همه هزینه هاراخودش تنهایی حساب کرد.مدام می گفت:دوست دارم باهم یک سفرمعنوی رفته باشیم. افتادبه فکرکار.می گفت:کارمون هم باید جوری باشه که خودمون رووقف امام زمان کنیم،اون هم ازراه کارفرهنگی. 🌷مدتی رفت کتاب شهر.بعدهم که ازدواج کردویک دفعه شنیدم رفته سپاه.لحظه عقدش به گریه افتادم.من راکنارکشید وگفت:گریه نکن،منم گریه م می گیره.کم کم ازهم بی خبرشدیم.کم وبیش درفضای مجازی باهم درارتباط بودیم. 🌷یکی ازرفقازنگ زدوگفت:شنیدی محسن اسیرشده؟باورم نشدمحسنی که من می شناختم،خیلی تیزوزرنگ بود.محال بودبه این سادگی دست دشمن بیفتد.مدام گریه می کردم.علیرضایی که همیشه مثل یک کوه پشت محسن بود، این بارپشتش راخالی کرد.سرش رابریدند ومن آن لحظه پیشش نبودم که ازاودفاع کنم.واین خُردم کرد.🇮🇷 میل_برید_ن_دارد 🥀http://Eitaa.com/koolebar_germi