eitaa logo
کوله بار خادم الشهدا🌷 شهرستان آذرشهر
313 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
939 ویدیو
25 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا،کمتر از شهادت نیست.امام خامنه ای🌷🕊🌷 صفحه رسمی رسانه #راهیان_نور شهرستان آذرشهر تحت نظر صفحه رسمی رسانه #راهیان_نور استان آذربایجان شرقی. ارتباط با ادمین خواهر :۰۹۱۴۹۳۰۱۷۳۷ برادر: ۰۹۱۴۲۴۵۹۲۸۸ @koolebar_azarshahr @koolebar_azsh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - شهادت مصطفی کاظم‌زاده -- سومار - عملیات مسلم ابن عقیل ✍️یک خط وصیت: شهید... عزاداری نمی‌خواهد پیرو می‌خواهد ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ بخشی از کتاب دیدم که جانم میرود نوشته حمید داودآبادی: صبح روز پنج شنبه ۲۲مهر۶۱ ✍️... به دهانه‌ی سنگر که رسید، خنده‌کنان صبح بخیری گفت و دولا دولا وارد سنگر شد. دستهایش را از شوق به هم می‌مالید و با خوشحالی می‌گفت: من امروز میرم تهران! گفتم:خب کی می‌خوای تشریف ببری؟ گفت: «من امروز شهید می‌شم» 🌷 فکر کردم این هم از همان شوخیهای جبهه‌ای است که برای همدیگر ناز می‌کردیم و می‌گفتیم: «احساس می‌کنم می‌خوام شهید بشم!»، در حالیکه سعی کردم بخندم،گفتم: «از این شوخیهای بی‌مزه نکن» ولی نه، شوخی نمی‌کرد چرا که اگر می‌خواست شوخی کند، با قهقهه و خنده‌ی همیشگی همراه بود.در چهره‌اش جدیّت عیان بود 🌷گفت:«حمید دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافظی کنم.حالا هرچی می‌گم،خوب گوش کن من امروز بعدازظهر شهید می‌شم، چه بخوای و چه نخوای! دست من و تو هم نیست،هر چی خدا بخواد،همونه» 👆درکنار هم درجبهه سومار- نفر وسط مصطفی کاظم زاده ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ برای دوست عزیزم مصطفی کاظم زاده که داغدارش هستم و ‌دلتنگش این روزهای سخت دلم هوای تورا کرده ۴۲سال پیش همین روزها بود که آماده اعزام شدیم تا با هم برویم تو بشوی رفیق نیمه راه و من بدون‌ تو بازگردم ولی چون بهت قول دادم تا نفس دارم بیادت می سوزم و می سازم چون انتخاب خودمان بود هم تو هم من تو رفتن من ماندن اگر میخواهید بجمع دوستان ‌مصطفی بپیوندید کتاب:«دیدم ‌که جانم‌ میرود» را بخوانید حمید داودآبادی 👇👇
4_5767391177238121206.mp3
4.62M
🔰 دیدم که جانم می‌رود! 🎤 روایت حمید داوودآبادی از شهیدی که به امام زمان(عج) لبخند زد ... 🌷 ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - شهادت مصطفی کاظم‌زاده -- سومار - عملیات مسلم ابن عقیل دوران جنگ تحمیلی ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ بخشی از کتاب دیدم که جانم میرود نوشته حمید داودآبادی: صبح روز پنج شنبه ۲۲مهر۶۱ ✍️... به دهانه‌ی سنگر که رسید، خنده‌کنان صبح بخیری گفت و دولا دولا وارد سنگر شد. دستهایش را از شوق به هم می‌مالید و با خوشحالی می‌گفت: من امروز میرم تهران! گفتم:خب کی می‌خوای تشریف ببری؟ گفت: «من امروز شهید می‌شم» 🌷 فکر کردم این هم از همان شوخیهای جبهه‌ای است که برای همدیگر ناز می‌کردیم و می‌گفتیم: «احساس می‌کنم می‌خوام شهید بشم!»، در حالیکه سعی کردم بخندم،گفتم: «از این شوخیهای بی‌مزه نکن» ولی نه، شوخی نمی‌کرد چرا که اگر می‌خواست شوخی کند، با قهقهه و خنده‌ی همیشگی همراه بود.در چهره‌اش جدیّت عیان بود 🌷گفت:«حمید دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافظی کنم.حالا هرچی می‌گم،خوب گوش کن من امروز بعدازظهر شهید می‌شم، چه بخوای و چه نخوای! دست من و تو هم نیست،هر چی خدا بخواد،همونه» ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
رفیقش می‌گفت: تو تهران یه بار یه خانمی که وضع حجاب خوبی هم نداشت از عباس آدرس پرسید، عباس تا وقتی که آدرس رو کامل گفت، سرش پایین بود، تا حدی که خانومه صداش در اومد و گفت بابا یه دقیقه منو نگاه ببینم چی میگی! بعدش من به عباس گفتم: چرا یه لحظه نگاهش نکردی؟! اینجور جوابمو داد: حَظّ و لذتی که تو نگاه نکردن به نامحرم هست، تو بقیه عبادت ها نیست...!
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️روضه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها حاج آقا میرزامحمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده برای افتتاح جشنواره محصولات کشاورزی و خشکبار آذرشهر در مکان پارک باغشمال تبریز @koolebar_azarshahr
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا