مادرش میگفت: یک روز اومد گفت مامان میخوام به جبهه برم. گفتم: برادرات رفتند چند بار جای تو، گفت: مامان اونها برای خودشان رفتند.
گفتم خدایا تو به من امانت دادی من هم آن را در راه تو می دهم بعد سعید یک کاغذ آورد گفت:
«مامان رضایتنامه مو امضا میکنی؟»
من هم با دست خودم برگه رو امضا کردم بعد صورتم را بوسید و گفت:
« مامان پیش حضرت فاطمه(س)
رو سفید شدی.»
بهمن ماه ۱۳۶۲ عازم عملیات والفجر ۶ شد در دهلران به عنوان امدادگر؛ اولین و آخرین اعزامش بود.
از سپاه رامسر اعزام شد؛ ۱۲ سال بعد استخوان های پسرم و برام آوردند.
۱۵ سال بیشتر تو این دنیا زندگی نکرد، اما رو سفیدم کرد...
#شهید_سعید_غلامی 🌷
@koolebar_azsh